• : تعریف: (informal) to pretend to be asleep or dead; keep very still.
پیشنهاد کاربران
مثال ها When the boss asked about the mistake, he just played possum and said he didn’t know anything. ( وقتی رئیس درباره اشتباه پرسید، او وانمود کرد که چیزی نمی داند. ) She played possum during the argument to avoid getting involved. ... [مشاهده متن کامل]
( او در طول بحث وانمود کرد که بی تفاوت است تا درگیر نشود. ) Sometimes it’s smart to play possum and wait for the right moment. ( گاهی اوقات بهتر است وانمود کنی بی حالی و منتظر لحظه مناسب باشی. )
خود را به موش مردگی زدن وانمود به خواب یا مردن کردن جهت جلوگیری از آزار یا صدمه دیگران I knew the possum was not dead . It was only playing the possum من میدانستم که صاریغ ( نوعی جانور ) مرده نبود . فقط خودش را به مردن زده بود
تلاش برای فریب دادن کسی، بررسی ( وضعیت ) فردی برای اینکه مشخص شود خوابیده یا مرده است.