play hunch

پیشنهاد کاربران

🔸 مترادف ها
follow a gut feeling – act on intuition – trust instinct – take a chance
🔸 مثال ها
I played a hunch and took a different route home.
بر اساس حدس عمل کردم و از مسیر دیگری به خانه رفتم
...
[مشاهده متن کامل]

She played a hunch that the store would still be open.
او بر اساس حس درونی عمل کرد که فروشگاه هنوز باز باشد
Sometimes you just have to play a hunch.
گاهی فقط باید به حدس خودت اعتماد کنی

از روی غریزه تصمیم گرفتن