plateful

/ˈpleɪtfʊl//ˈpleɪtfʊl/

معنی: بقدر یک بشقاب
معانی دیگر: به گنجایش یک بشقاب

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the quantity that a plate can hold.
مشابه: portion

- a plateful of beans and rice
[ترجمه گوگل] یک بشقاب لوبیا و برنج
[ترجمه ترگمان] یک بشقاب پر از لوبیا و برنج
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he eats rice by the plateful
او بشقاب بشقاب برنج می خورد.

2. A huge plateful like that costs only 50 cents.
[ترجمه گوگل]یک بشقاب بزرگ مانند آن فقط 50 سنت قیمت دارد
[ترجمه ترگمان]یک بشقاب بزرگ مثل این که فقط ۵۰ سنت هزینه داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He was tucking into a huge plateful of pasta.
[ترجمه گوگل]او در بشقاب بزرگی از ماکارونی جمع کرده بود
[ترجمه ترگمان]او یک بشقاب بزرگ پر از پاستا تا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Joe demolished an enormous plateful of sausages and chips.
[ترجمه گوگل]جو بشقاب عظیمی از سوسیس و چیپس را خراب کرد
[ترجمه ترگمان]جو یک بشقاب پر از سوسیس و چیپس را خراب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. If that sounds like a cutting-edge plateful, it is.
[ترجمه گوگل]اگر به نظر می رسد یک بشقاب پیشرفته باشد، اینطور است
[ترجمه ترگمان]اگر آن مثل یک بشقاب پر کردن بشقاب باشد، این طور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Consider a plateful of baked beans on toast.
[ترجمه گوگل]یک بشقاب لوبیا پخته را روی نان تست در نظر بگیرید
[ترجمه ترگمان]یه بشقاب پر از لوبیا پخته رو در نظر بگیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Politely declining a plateful, I retreated upstairs for a more conventional lunch.
[ترجمه گوگل]مودبانه یک بشقاب را رد کردم، برای یک ناهار معمولی به طبقه بالا عقب نشینی کردم
[ترجمه ترگمان]دارم مودبانه یه بشقاب plateful رو از دست میدم برای یه ناهار معمولی رفتم طبقه بالا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A plateful of coarse broken victuals was set before him.
[ترجمه گوگل]یک بشقاب غذای درشت شکسته پیش او گذاشته بودند
[ترجمه ترگمان]یک بشقاب پر از غذای زبر و شکسته در مقابلش قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She had one plateful and then went back for another one.
[ترجمه گوگل]او یک بشقاب خورد و سپس برای یک بشقاب دیگر برگشت
[ترجمه ترگمان]او یک بشقاب پر از بشقاب داشت و بعد دوباره به سراغ یکی دیگر رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She doled him out a plateful of stew.
[ترجمه گوگل]او برای او یک بشقاب خورش آماده کرد
[ترجمه ترگمان]او را یک بشقاب پر از تاس کباب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The hungry boys polished off a plateful of ham and then asked for more.
[ترجمه گوگل]پسران گرسنه یک بشقاب ژامبون را جلا دادند و سپس بیشتر خواستند
[ترجمه ترگمان]پسرهای گرسنه یک بشقاب پر از گوشت خوک را پاک کردند و دوباره از او خواستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He knocked of two chops and a plateful of vegetables in about ten minutes.
[ترجمه گوگل]او در حدود ده دقیقه دو تکه و یک بشقاب سبزیجات زد
[ترجمه ترگمان]ظرف ده دقیقه دو تکه گوشت گاو و یک بشقاب پر از سبزیجات را زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He consumed a large plateful of the very savory stew.
[ترجمه گوگل]او یک بشقاب بزرگ از خورش بسیار خوش طعم را مصرف کرد
[ترجمه ترگمان]او یک بشقاب پر از خورش مطبوع را از پا در آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They ordered bread goals cheese and a plateful of sliced tomatoes with oil and parsiey.
[ترجمه گوگل]آنها پنیر گل نان و یک بشقاب گوجه فرنگی ورقه شده با روغن و جعفری سفارش دادند
[ترجمه ترگمان]آن ها به پنیر برای پنیر و یک بشقاب پر از گوجه فرنگی sliced با روغن و parsiey دستور دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بقدر یک بشقاب (اسم)
plate, plateful

انگلیسی به انگلیسی

• amount of material that fills a plate
a plateful of food is an amount of food that is on a plate and fills it.

پیشنهاد کاربران

بپرس