مقرر کردن
قرار دادن
قرار دادن
هم معنی با impose on به معنی تحمل کردن چیزی روی چیزی مثلا تحمیل عقاید روی بچه ها
قرار گرفتن
تحیمل کردن
جانمایی شد
اختصاص دادن
مقرر شدن . مثال:there was a quota placed on the number of people who could migrate
here.
سهمیه ای برای تعداد افرادی که میتوانستند به اینجا مهاجرت کنند مقرر شده بود
سهمیه ای برای تعداد افرادی که میتوانستند به اینجا مهاجرت کنند مقرر شده بود