place

/ˈpleɪs//pleɪs/

معنی: جا، فضا، میدان، موقعیت، صندلی، مکان، وهله، جایگاه، محل، گماردن، در محلی گذاردن، جای دادن، قرار دادن، گذاشتن
معانی دیگر: (در شهر) میدان، ناحیه، سرزمین، دیار، گله، گو، مقام، وضع، شان، گاس، صلاحیت، شهر، شهرک، ده، روستا، خانه، منزل، محل سکونت، زیستگاه، جای بدن، بخشی از بدن، (کتاب یا مجله و غیره) صفحه، سطر، مرحله، قدم، درجه، (در ترکیب) - گاه، محل نشستن، شغل، کار، رتبه، وظیفه، (ریاضی) محل رقم در شماره، پیکرگاه، هشتن، جایگزین کردن، چیدن، جا دادن، مرتب کردن، تشخیص دادن، شناختن، به جا آوردن، شغل دادن به، استخدام کردن، (به کار) گماشتن، کاریابی کردن، منصوب کردن، (سفارش و غیره) دادن، ارائه دادن، ارزیابی کردن، ارزشیابی کردن، تخمین زدن، (مسابقات ورزشی) اول یا دوم یا سوم شدن، (با: no) محل نامناسب، خیابان کوتاه (و معمولا بن بست)، (در مسابقه ی اسب دوانی یا سگ دوانی) دوم شدن، مرتبه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: out of place, take place
(1) تعریف: a certain area of space, such as that occupied by something.
مترادف: locale, location, situation, spot
مشابه: area, position, room, scene, setting, space, station, venue, whereabouts

(2) تعریف: space as a concept.
مترادف: locale, setting
مشابه: atmosphere, scene

- the novel's sense of place
[ترجمه ب گنج جو] حس و حال موقعیت و مکان در بطن رمان
|
[ترجمه گوگل] حس رمان از مکان
[ترجمه ترگمان] معنای جدیدی از مکان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a space used for a specific purpose.
مترادف: position, spot, station
مشابه: room, seat, situation, space

- my place at the table
[ترجمه _سارا_] جای من سرمیز
|
[ترجمه ب گنج جو] همون جای همیشگیم کنار میز غذاخوری
|
[ترجمه گوگل] جای من سر میز
[ترجمه ترگمان] سر میز من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a duty or job.
مترادف: function, job, role
مشابه: billet, charge, duty, obligation, responsibility

- It is his place to provide the entertainment.
[ترجمه ب گنج جو] این جا همون جائیه که بساط سرگرمی و تفریحش مهیا میشه.
|
[ترجمه گوگل] این مکان او برای ارائه سرگرمی است
[ترجمه ترگمان] این مکانی است که برای آن سرگرمی فراهم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a particular point in a written work.
مشابه: page, spot

- I lost my place in the article.
[ترجمه ب گنج جو] خوب تو این مبحث من جامو گم کردم، جای منو نشونم بدین.
|
[ترجمه گوگل] من جای خود را در مقاله از دست دادم
[ترجمه ترگمان] من جای خود را در مقاله از دست دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: situation or circumstance.
مترادف: circumstance, position, shoes, situation
مشابه: state

- I would hate to be in her place.
[ترجمه گوگل] من از بودن به جای او متنفرم
[ترجمه ترگمان] دوست ندارم جای او باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a position; post.
مترادف: job, position, post
مشابه: billet, slot

- Places in the office are being filled.
[ترجمه گوگل] مکان های دفتر در حال پر شدن است
[ترجمه ترگمان] مکان های دفتر پر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: one's home area or residence.
مترادف: home, house, pad
مشابه: abode, domicile, dwelling, habitation, locality, residence, room

- Come to my place tomorrow.
[ترجمه گوگل] فردا بیا جای من
[ترجمه ترگمان] فردا بیا خونه من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: a point in a sequence or succession.
مترادف: position, rank, status
مشابه: situation, spot

- He finished in third place in the race.
[ترجمه گوگل] او در این مسابقه به مقام سوم دست یافت
[ترجمه ترگمان] او در جایگاه سوم مسابقه به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: an appropriate or fitting situation or opportunity.
مترادف: niche
مشابه: slot

- Is there a place for me in this community?
[ترجمه گوگل] آیا جایی برای من در این جامعه وجود دارد؟
[ترجمه ترگمان] آیا جایی برای من در این جامعه هست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: substitution (usu. fol. by of).
مترادف: lien, stead

- Use this in place of that.
[ترجمه گوگل] از این به جای آن استفاده کنید
[ترجمه ترگمان] از این به جای آن استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: places, placing, placed
(1) تعریف: to put in a certain spot or position.
مترادف: deposit, dispose, lay, locate, put, set, situate
مشابه: aim, arrange, emplace, ensconce, install, orient, pitch, posit, position, repose, rest, seat, site, spot, stick

(2) تعریف: to identify from the past.
مترادف: recognize
مشابه: associate, identify, recall, recollect, remember

- I couldn't place him for awhile, but now I recall.
[ترجمه مهسا] مدتی نتونستم او را به جا بیاورم اما الان یادم میاد
|
[ترجمه گوگل] مدتی نمی‌توانستم او را جا بدهم، اما حالا به یاد می‌آورم
[ترجمه ترگمان] مدتی نمی توانستم او را جا به جا کنم، اما حالا به یاد می اورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to find a job or position for.
مترادف: establish, put
مشابه: install, instate, position, settle, situate

- We placed him with a good firm.
[ترجمه گوگل] ما او را در یک شرکت خوب قرار دادیم
[ترجمه ترگمان] ما اونو با یه شرکت خوب قرار دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to establish in a rank or order.
مترادف: categorize, class, classify, put, rank
مشابه: arrange

- I place my children above everything.
[ترجمه گوگل] من فرزندانم را بالاتر از همه چیز قرار می دهم
[ترجمه ترگمان] من بچه هام رو بالاتر از همه چیز قرار میدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to submit or put forth.
مشابه: lay, lodge

- He placed an order for two dozen roses.
[ترجمه گوگل] او سفارش دوجین گل رز داد
[ترجمه ترگمان] برای دو جین گل رز سفارش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to finish a race, contest, or other competition in a particular position.
مترادف: rank
مشابه: finish

- He placed tenth out of fifty runners.
[ترجمه گوگل] او از بین پنجاه دونده در جایگاه دهم قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] او یک دهم از پنجاه دونده را از آن خود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to finish among the first three in a race.
مشابه: excel

(3) تعریف: in horse racing, to finish in second place.
مشابه: show

جمله های نمونه

1. place of entry
محل ورود

2. place the books properly
کتاب ها را درست بچین.

3. place the dough on a floured board
خمیر را روی تخته ای که آردمالی شده است بگذارید.

4. place the wet articles on the towel
اسباب (چیزهای) خیس را روی حوله بگذارید.

5. place (or put) trust in someone
به کسی اعتماد کردن

6. place in the sun
جای برجسته یا مورد علاقه،موقعیت خوب

7. a place of general resort
پاتوق همگانی

8. a place of learning
جای آموختن

9. a place of parking
محل توقف اتومبیل

10. a place where poets are nurtured
محلی که در آن شعرا را تربیت می کنند

11. a place where three roads converge
محلی که در آن سه راه با هم تلاقی می کنند

12. i place her among the world's best writers
او را در زمره ی بهترین نویسندگان جهان می شمارم.

13. i place its weight at five tons
من وزن آن را پنج تن برآورد می کنم.

14. i place my trust in god
به خدا اتکا می کنم.

15. my place is occupied
صندلی من اشغال شده است.

16. the place evokes memories of my childhood
آن مکان خاطرات کودکی مرا زنده می کند.

17. the place for love is everywhere . . .
همه جا خانه ی عشق است . . .

18. the place has been recently perked out
اخیرا به آن محل سر و صورت داده اند.

19. the place in question
محل مذکور

20. the place that i saw joan for the first time
جایی که در آن جون را برای اولین بار دیدم

21. the place where the three main arteries of south tehran meet
جایی که سه شاهراه اصلی جنوب تهران به هم می رسند

22. the place whereto they hurry
محلی که به سوی آن می شتابند

23. to place a child for adoption
بچه ای را سر راه گذاشتن (برای دادن به دیگران)

24. a place for everything and everything in its place
. . . که هر چیزی به جای خویش نیکوست

25. burying place (or ground)
آرامگاه،محل خاکسپاری،مدفن

26. give place (to)
1- جا دادن (به) 2- در درجه ی دوم قرار گرفتن،تحت شعاع شدن

27. in place of
به جای،به نمایندگی از طرف،از سوی،از جانب

28. take place
روی دادن،به وقوع پیوستن،تشکیل شدن

29. take place
به وقوع پیوستن،روی دادن،رخ دادن

30. a deserted place
بیغوله،جای متروکه،سوت و کور

31. a dwelling place of the cast-off old
مسکن پیران از همه جا رانده و بی کس

32. a quiet place
یک مکان آرام

33. a sacred place
مکان مقدس

34. a safe place
جای امن و امان

35. a secret place
محل مخفی

36. a soitary place
مکان دور افتاده

37. a sore place on the forehead
یک جای دردناک در پیشانی

38. an eating place
محل خوردن،خوردنگاه

39. an isolated place
جای پرت

40. can you place his face?
قیافه اش یادت می آید؟

41. finding a place to park is very difficult in tehran
یافتن محل پارک در تهران بسیار دشوار است.

42. from one place to another
از یک جا به جای دیگر

43. i can't place him
من او را به جا نمی آورم.

44. in another place
در جایی دیگر

45. the sewage's place of issue
برونگاه فاضلاب

46. a dimly-lit place
جای کم نور

47. know one's place
پا را از گلیم خود بیرون نگذاشتن،حد خود را شناختن

48. take the place of
جای چیز دیگری را گرفتن،جایگزین چیز دیگری شدن

49. he did not place in that contest
در آن مسابقه جزو سه نفر اول نبود.

50. he won third place in the race
در مسابقه نفر سوم شد.

51. her astonishment gave place to horror
بهت او تبدیل به وحشت شد.

52. her death takes place in the conclusion of the story
مرگ او در پایان (یا بخش آخر) داستان اتفاق می افتد.

53. his birth took place two years ago
تولد او دو سال پیش بود.

54. in the first place
اولا،در مرحله ی اول

55. it's not my place to criticize her
وظیفه ی من نیست که او را سرزنش کنم.

56. strange happenings took place right after his death
پس از مرگ او رویدادهای عجیبی به وقوع پیوست.

57. the gathering took place under the aegis of the u. n.
گردهمایی تحت لوای سازمان ملل صورت گرفت.

58. the permutations taking place in the physical world
دگرگونی های بنیادی که در جهان مادی به وقوع می پیوندد

59. their betrothal took place last week
نامزدی آنها هفته پیش بود.

60. this is no place to live
اینجا برای زندگی جای مناسبی نیست.

61. those events took place against a backdrop of war and bloodshed
آن رویدادها در پس زمینه ای از جنگ و خونریزی به وقوع پیوست.

62. to mark one's place (in a book)
محل قرائت خود (در کتاب) را نشان کردن

63. have pride of place
(انگلیس) مهمترین یا عالی ترین چیز بودن،گل سرسبد بودن،سرآمد بودن

64. in the first place
در درجه ی اول،اولا

65. a damp, ferverish, unhealthy place
محلی مرطوب و تب آور و ناسالم

66. a tavern is no place for a child
میخانه جای بچه نیست.

67. australia is a big place
استرالیا سرزمین بزرگی است.

68. hammadan is the oldest place in iran
همدان قدیمی ترین شهر ایران است.

69. he occupies a father's place for me
برای من او مقام پدر را دارد.

70. it is not my place to give her advice
در صلاحیت من نیست که به او نصیحت کنم.

مترادف ها

جا (اسم)
house, accommodation, seat, site, stead, case, lodge, place, room, space, situation, receptacle, location, station, berth, socket, sitting, emplacement, houseroom, seating, vacancy, lieu, locality, quarterage

فضا (اسم)
region, place, room, space, air, area

میدان (اسم)
amplitude, ground, place, field, plaza, ring, scope, square, battlefield, forum, band, purview

موقعیت (اسم)
post, site, place, spot, situation, status, position, plight, setting, ball game, location, circumstances, station, locality, state of affairs, status quo

صندلی (اسم)
seat, place, stall, chair, footstool, sitting

مکان (اسم)
dwelling, habitation, site, stead, place, spot, position, location, locality, locus

وهله (اسم)
onset, occasion, place, heat, stage, reprise, instant

جایگاه (اسم)
house, seat, place, position, station

محل (اسم)
site, place, room, spot, position, location, vacancy, locale, locality, situs, whereabout

گماردن (فعل)
place

در محلی گذاردن (فعل)
place, situate

جای دادن (فعل)
place, implant

قرار دادن (فعل)
lodge, place, put, fix, pose, park, row, set, mount, pack, locate, include, posture, posit, superpose

گذاشتن (فعل)
leave, cut, stead, lodge, place, attach, have, put, let, deposit, infiltrate

تخصصی

[عمران و معماری] مکان - قراردادن - محل
[برق و الکترونیک] مکان موقعیتی که متناظر با توان معینی از مبنا در سیستم عددنویسی مکانی است . مکانها معمولاً از راست به چپ عدددهی می شوند. صفر در مکان راست قرار می گیرد و ممیز ده دهی، دودویی یا مبنای دیگر در آخرین مکان سمت چپ قرار نمی گیرد، مگر آن که عددی بعد از آن باشد.
[ریاضیات] قرار دادن، وضع، وضعیت، جا، محل، موضع

انگلیسی به انگلیسی

• location, position; standing, position; role, function
put, lay; lodge, house; nominate; appoint, charge with
a place is any building, area, town, or country.
you can refer to the position where something belongs as its place.
a place within a larger area is a specific point or area within that larger area.
place can be used after `any', `no', `some', or `every' to mean `anywhere', `nowhere', `somewhere', or `everywhere'; used in informal american english.
your place is the house or flat where you live; an informal use.
a place is also somewhere that provides a service, such as a hotel, pub, or institution; an informal use.
your place at a table or in a classroom, for example, is a seat that is intended for you to use or that you normally use.
a place at a table is also a space with a knife, fork, and other things arranged on it, so that one person can sit down and eat.
if you have a place on a committee or at a college, for example, you are a member of the committee or are accepted by the college as a student.
your place in a society, system, or situation is your position or role in relation to other people.
your place in a competition or on a scale is your position at the end or at a particular stage of the competition or on the scale. first place is the winning or top position.
your place in a book or speech is the point that you have reached in it.
if you place something somewhere, you put it there neatly or carefully.
if you place responsibility, pressure, or a restriction on someone, you cause them to have it or be affected by it.
if you place emphasis or blame on something, you emphasize or blame it.
if you place an order for goods, or if you place an advertisement in a newspaper, you ask a company to send you the goods or you ask the newspaper to publish the advertisement.
if you cannot place someone, you cannot remember exactly who they are or where you have met them before.
if you say how many decimal places there are in a number, you are saying how many numbers there are to the right of the decimal point.
see also placed.
if something is in place, it is in its correct or usual position.
you say in the first place when you are talking about the beginning of a situation.
you say in the first place and in the second place to introduce the first and second in a series of points.
if something or someone is out of place, they do not fit in with their surroundings.
when something takes place, it happens.
if one thing or person is used or included in place of another, or if they take the place of the other thing or person, they replace the other thing or person.
if you put someone in their place, you show them that they are less important or clever than they think they are; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

محمل
مکان، جایگاه
مثال: This is a beautiful place for a picnic.
این یک مکان زیبا برای پیک نیک است.
VERB
قرار دادن - گذاشتن - در محلی گذاشتن - جای دادن
💠 After completion of the test the CONTRACTOR shall be responsible for, if possible, the
immediate reinstatement of the valve into the line, or, if not, he shall suitably treat with
...
[مشاهده متن کامل]

preservative, blank off and place the valve in a clean, dry storage area.

place: قرار دادن
جایگیری
پابرجا بودن
قراردادن
معنی ثبت کردن هم میده در بعضی جملات
I want to place a new order
من میخواهم سفارش جدیدی را ثبت کنم
ظرفیت ، جای خالی
بستن ( قرارداد )
✅جایگاه
✅مرتبه
✅شأن و مقام
. e. g
?Is art popular in your country
Art ⭐holds a special place⭐ in my country. In fact, there are many museums and art galleries where a wide range of local and international works of art are displayed. People from all walks of life visit them
به معنای" به جا آوردن" یا "شناختن" هم هست
کاخ، قصر
( گاهی به معنای ) به جای آوردن_ شناختن
نقطه [در معنای جا و مکان]
اسم place به معنای خانه
اسم place در مفهوم خانه به جایی که فردی در آن زندگی می کند، اشاره دارد. اسم place در این مفهوم، کاربردی عامیانه و غیر رسمی دارد و معمولا بصورت مفرد بکار می رود. مثال:
. they just bought a place in florida ( آنها به تازگی در فلوریدا خانه خریدند. )
...
[مشاهده متن کامل]

. we'll have the meeting at my place ( جلسه را در خانه ی ما برگزار می کنیم. )
اسم place به معنای مکان، محل، جا
اسم place در مفهوم مکان، محل و جا بطور کلی به هر جا و مکانی ( شهر، خانه و ساختمان و . . . ) می تواند اشاره داشته باشد. مثال:
. i can't be in two places at once ( من نمی توانم در یک زمان در دو جا باشم. )
?are your documents in a safe place ( آیا مدارکت در جای امنی هستند؟ )
. this looks like a nice place for a picnic ( اینجا محل خوبی برای پیک نیک به نظر میاید. )
- اشاره به جایی بخصوص. مثال:
places of worship ( مکان های عبادت )
eating places ( مکان های غذا خوردن [غذاخوری] )
- اشاره به قسمت بخصوصی از بدن انسان. مثال:
. he broke his arm in three places ( دست او از سه جا شکست. )
اسم place به معنای ظرفیت و جای خالی
اسم place در مفهوم ظرفیت و جای خالی به معنای فرصتی برای شرکت در کلاسی ( درس یا واحد ) بخصوص در مدرسه و دانشگاه و یا بطور کلی ثبت نام در یک مدرسه و دانشگاه است و در واقع به ظرفیت یک کلاس، مدرسه و دانشگاه اشاره دارد. مثال:
. she's been offered a place at bath to study business ( به او یک ظرفیت در بث دادند تا تجارت بخواند. )
. there are very few places left on the course ( چند جای خیلی محدود برای این درس باقی مانده است. )
منبع: سایت بیاموز

in far too many places: در بسیاری از نقاط جهان
همیشه معنی جا و مکان ( به تنهایی ) نمیده

سفارش دادن مثلاً در رستوران
استقرار دادن
ترتیب دادن
در بعضی جاها معنی شناختن میده مثلا اینکه بگی:
I couldnt place him. یعنی نتونستم بشناسمش.
یا بگی: he placed her یعنی اونو شناخت. یادش اومد
place = site = ناحیه ٬ مکان ٬ محل
website = place of web = محل شبکه ٬ وبگاه
اعمال کردن/شدن
جایگاه
مکان
موقعیت
شهر
محوطه
قرار دادن
نصب کردن
جای گرفتن
وضع کردن
place
این واژه ای آریایی است که در ایران به آن فَلَکه و در برخی گویش ها فِلکه میگویند .
روشن است که وات " p " به " ف " دِگَریده شده است.
اگر واژه ء place را به شکل palake و سپس falake به لفز آوریم پِی به هم ریشگی آن ها می بریم.
...
[مشاهده متن کامل]

گُمان می رود که از کارواژهء : پِلکیدن ساخته شده ، یَنی پَلَکه یا پَلَک یا فَلَکه جایی است که مردم در آن می پِلکَند و رفت و آمد در آنجا بسیار است.
واژه های دیگر هم ریشه اروپایی :
آلمانی : Platz
لاتین : pla za

مکان ، منطقه

جا، فضا ی چیزی
به خاک سپردن، دفن کردن
دیار، سرزمین،
زیستگاه، خانه
سرزمین
ایجاد کردن/شدن
هو
جا، مکان، فضا یی جهت اشغال شدن، محل جا دار.
this is the place where accident happened
این مکانیه ک تصادف اتفاق افتاد
💌💌
محل مورد نظر
نهادن
I cant place you!دراصلاحات ( idioms ) به معنی من تورو بجا نمی آورم هستش!😗🌷
یکی از معانی : گذاشتن، قرار دادن
Place on a plate when cooked
بگذارش در یک بشقاب زمانی که پخت.
جا - مکان
- در ( رتبه ای - جایی و. . . ) قرار دادن
جایگاه
جا یا مکان

محل سکونت
قائل شدن
منطقه
جا . مکان

میدان
مکان
اختصاص دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٨)

بپرس