اسم ( noun )
عبارات: out of place, take place
عبارات: out of place, take place
• (1) تعریف: a certain area of space, such as that occupied by something.
• مترادف: locale, location, situation, spot
• مشابه: area, position, room, scene, setting, space, station, venue, whereabouts
• مترادف: locale, location, situation, spot
• مشابه: area, position, room, scene, setting, space, station, venue, whereabouts
• (2) تعریف: space as a concept.
• مترادف: locale, setting
• مشابه: atmosphere, scene
• مترادف: locale, setting
• مشابه: atmosphere, scene
- the novel's sense of place
[ترجمه ب گنج جو] حس و حال موقعیت و مکان در بطن رمان|
[ترجمه گوگل] حس رمان از مکان[ترجمه ترگمان] معنای جدیدی از مکان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a space used for a specific purpose.
• مترادف: position, spot, station
• مشابه: room, seat, situation, space
• مترادف: position, spot, station
• مشابه: room, seat, situation, space
- my place at the table
[ترجمه _سارا_] جای من سرمیز|
[ترجمه ب گنج جو] همون جای همیشگیم کنار میز غذاخوری|
[ترجمه گوگل] جای من سر میز[ترجمه ترگمان] سر میز من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a duty or job.
• مترادف: function, job, role
• مشابه: billet, charge, duty, obligation, responsibility
• مترادف: function, job, role
• مشابه: billet, charge, duty, obligation, responsibility
- It is his place to provide the entertainment.
[ترجمه ب گنج جو] این جا همون جائیه که بساط سرگرمی و تفریحش مهیا میشه.|
[ترجمه گوگل] این مکان او برای ارائه سرگرمی است[ترجمه ترگمان] این مکانی است که برای آن سرگرمی فراهم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a particular point in a written work.
• مشابه: page, spot
• مشابه: page, spot
- I lost my place in the article.
[ترجمه ب گنج جو] خوب تو این مبحث من جامو گم کردم، جای منو نشونم بدین.|
[ترجمه گوگل] من جای خود را در مقاله از دست دادم[ترجمه ترگمان] من جای خود را در مقاله از دست دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: situation or circumstance.
• مترادف: circumstance, position, shoes, situation
• مشابه: state
• مترادف: circumstance, position, shoes, situation
• مشابه: state
- I would hate to be in her place.
[ترجمه گوگل] من از بودن به جای او متنفرم
[ترجمه ترگمان] دوست ندارم جای او باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دوست ندارم جای او باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: a position; post.
• مترادف: job, position, post
• مشابه: billet, slot
• مترادف: job, position, post
• مشابه: billet, slot
- Places in the office are being filled.
[ترجمه گوگل] مکان های دفتر در حال پر شدن است
[ترجمه ترگمان] مکان های دفتر پر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مکان های دفتر پر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: one's home area or residence.
• مترادف: home, house, pad
• مشابه: abode, domicile, dwelling, habitation, locality, residence, room
• مترادف: home, house, pad
• مشابه: abode, domicile, dwelling, habitation, locality, residence, room
- Come to my place tomorrow.
• (9) تعریف: a point in a sequence or succession.
• مترادف: position, rank, status
• مشابه: situation, spot
• مترادف: position, rank, status
• مشابه: situation, spot
- He finished in third place in the race.
[ترجمه گوگل] او در این مسابقه به مقام سوم دست یافت
[ترجمه ترگمان] او در جایگاه سوم مسابقه به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در جایگاه سوم مسابقه به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: an appropriate or fitting situation or opportunity.
• مترادف: niche
• مشابه: slot
• مترادف: niche
• مشابه: slot
- Is there a place for me in this community?
[ترجمه گوگل] آیا جایی برای من در این جامعه وجود دارد؟
[ترجمه ترگمان] آیا جایی برای من در این جامعه هست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آیا جایی برای من در این جامعه هست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (11) تعریف: substitution (usu. fol. by of).
• مترادف: lien, stead
• مترادف: lien, stead
- Use this in place of that.
[ترجمه گوگل] از این به جای آن استفاده کنید
[ترجمه ترگمان] از این به جای آن استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از این به جای آن استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: places, placing, placed
حالات: places, placing, placed
• (1) تعریف: to put in a certain spot or position.
• مترادف: deposit, dispose, lay, locate, put, set, situate
• مشابه: aim, arrange, emplace, ensconce, install, orient, pitch, posit, position, repose, rest, seat, site, spot, stick
• مترادف: deposit, dispose, lay, locate, put, set, situate
• مشابه: aim, arrange, emplace, ensconce, install, orient, pitch, posit, position, repose, rest, seat, site, spot, stick
• (2) تعریف: to identify from the past.
• مترادف: recognize
• مشابه: associate, identify, recall, recollect, remember
• مترادف: recognize
• مشابه: associate, identify, recall, recollect, remember
- I couldn't place him for awhile, but now I recall.
[ترجمه مهسا] مدتی نتونستم او را به جا بیاورم اما الان یادم میاد|
[ترجمه گوگل] مدتی نمیتوانستم او را جا بدهم، اما حالا به یاد میآورم[ترجمه ترگمان] مدتی نمی توانستم او را جا به جا کنم، اما حالا به یاد می اورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to find a job or position for.
• مترادف: establish, put
• مشابه: install, instate, position, settle, situate
• مترادف: establish, put
• مشابه: install, instate, position, settle, situate
- We placed him with a good firm.
[ترجمه گوگل] ما او را در یک شرکت خوب قرار دادیم
[ترجمه ترگمان] ما اونو با یه شرکت خوب قرار دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما اونو با یه شرکت خوب قرار دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to establish in a rank or order.
• مترادف: categorize, class, classify, put, rank
• مشابه: arrange
• مترادف: categorize, class, classify, put, rank
• مشابه: arrange
- I place my children above everything.
[ترجمه گوگل] من فرزندانم را بالاتر از همه چیز قرار می دهم
[ترجمه ترگمان] من بچه هام رو بالاتر از همه چیز قرار میدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من بچه هام رو بالاتر از همه چیز قرار میدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to submit or put forth.
• مشابه: lay, lodge
• مشابه: lay, lodge
- He placed an order for two dozen roses.
[ترجمه گوگل] او سفارش دوجین گل رز داد
[ترجمه ترگمان] برای دو جین گل رز سفارش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای دو جین گل رز سفارش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to finish a race, contest, or other competition in a particular position.
• مترادف: rank
• مشابه: finish
• مترادف: rank
• مشابه: finish
- He placed tenth out of fifty runners.
[ترجمه گوگل] او از بین پنجاه دونده در جایگاه دهم قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] او یک دهم از پنجاه دونده را از آن خود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یک دهم از پنجاه دونده را از آن خود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to finish among the first three in a race.
• مشابه: excel
• مشابه: excel
• (3) تعریف: in horse racing, to finish in second place.
• مشابه: show
• مشابه: show