pixel

/ˈpɪksl̩//ˈpɪksl̩/

معنی: خال های ریز متن عکس
معانی دیگر: (مخفف: element + pictures - تلویزیون - کامپیوتر) عنصر تصویر، سلول تصویر

جمله های نمونه

1. This is the pixel format in which remotely-sensed images are stored.
[ترجمه گوگل]این فرمت پیکسلی است که در آن تصاویر سنجش از راه دور ذخیره می شوند
[ترجمه ترگمان]این فرمت پیکسل است که تصاویر سنجش از دور ذخیره می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. A stray pixel in the eternal bit map.
[ترجمه گوگل]یک پیکسل سرگردان در نقشه بیت ابدی
[ترجمه ترگمان]یک پیکسل سرگردان در نقشه بیتی ابدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It consists of two main components: a pixel processor and a display processor.
[ترجمه گوگل]از دو جزء اصلی تشکیل شده است: یک پردازنده پیکسل و یک پردازنده نمایشگر
[ترجمه ترگمان]آن شامل دو جز اصلی است: یک پردازنده گرافیکی و یک پردازنده نمایش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Enhancement techniques spread the range of pixel values so that they cover the full dynamic range of the image display system.
[ترجمه گوگل]تکنیک های بهبود دامنه مقادیر پیکسل را به گونه ای گسترش می دهند که دامنه دینامیکی کامل سیستم نمایش تصویر را پوشش می دهند
[ترجمه ترگمان]تکنیک های ارتقا دامنه مقادیر پیکسل را گسترش می دهند تا محدوده دینامیکی کامل سیستم نمایش تصویر را پوشش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Each intersection of wires becomes a pixel, or dot on the screen.
[ترجمه گوگل]هر تقاطع سیم ها به یک پیکسل یا نقطه روی صفحه تبدیل می شود
[ترجمه ترگمان]هر تقاطع سیم ها به یک پیکسل و یا نقطه روی صفحه تبدیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The neural network takes each pixel, does calculations, and enters information on a graph.
[ترجمه گوگل]شبکه عصبی هر پیکسل را می گیرد، محاسبات را انجام می دهد و اطلاعات را روی یک نمودار وارد می کند
[ترجمه ترگمان]شبکه عصبی هر پیکسل را می گیرد، محاسبات را انجام می دهد، و اطلاعات را در یک نمودار وارد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The indicator is a scaled pixel count adjusted according to the similar count obtained on viewing a reference card of known area.
[ترجمه گوگل]این نشانگر یک تعداد پیکسل های مقیاس شده است که بر اساس تعداد مشابهی که در مشاهده کارت مرجع از ناحیه شناخته شده به دست می آید تنظیم می شود
[ترجمه ترگمان]شاخص یک تعداد پیکسل مدرج است که مطابق با شمارش مشابه بدست آمده از مشاهده یک کارت مرجع از یک منطقه مشخص تنظیم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. This low level pixel oriented approach obviously makes sense for complex images with no formal structure, such as budgerigars.
[ترجمه گوگل]واضح است که این رویکرد پیکسل گرا سطح پایین برای تصاویر پیچیده بدون ساختار رسمی، مانند طوطی ها، منطقی است
[ترجمه ترگمان]این رویکرد سطح پایین به وضوح برای تصاویر پیچیده با ساختار رسمی مانند budgerigars منطقی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The electrodes intersect at each pixel to produce the required activation voltage.
[ترجمه گوگل]الکترودها در هر پیکسل متقاطع می شوند تا ولتاژ فعال سازی مورد نیاز را تولید کنند
[ترجمه ترگمان]الکترودها روی هر پیکسل با یکدیگر برخورد می کنند تا ولتاژ فعال سازی مورد نیاز را تولید کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Each pixel must be individually addressed by a voltage to give the right shade at the right moment.
[ترجمه گوگل]هر پیکسل باید به صورت جداگانه توسط یک ولتاژ آدرس دهی شود تا سایه مناسب را در لحظه مناسب ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]هر پیکسل باید به صورت جداگانه توسط یک ولتاژ برای ایجاد سایه مناسب در لحظه مناسب مورد توجه قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Thus for 16 colour screen, where each pixel requires four bits, each byte would describe two pixels.
[ترجمه گوگل]بنابراین برای صفحه نمایش 16 رنگ، که در آن هر پیکسل به چهار بیت نیاز دارد، هر بایت دو پیکسل را توصیف می کند
[ترجمه ترگمان]بنابراین برای صفحه ۱۶ رنگی، که هر پیکسل نیازمند چهار بیت است، هر بایت دو نقطه را توصیف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. And there's not a pixel in sight.
[ترجمه گوگل]و هیچ پیکسلی در چشم نیست
[ترجمه ترگمان]و حتی یک pixel هم در دیدرس نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Now only one pixel in each column must be activated; all the others must contrast with it.
[ترجمه گوگل]اکنون فقط یک پیکسل در هر ستون باید فعال شود همه بقیه باید با آن تضاد داشته باشند
[ترجمه ترگمان]اکنون تنها یک پیکسل در هر ستون باید فعال شود؛ بقیه باید با آن مقایسه شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. By using threshold segmentation, edge recognition, pixel labeling and center of gravity method, the accurate sites of every model can be acquired from the image.
[ترجمه گوگل]با استفاده از تقسیم بندی آستانه، تشخیص لبه، برچسب گذاری پیکسل و روش مرکز ثقل، می توان مکان های دقیق هر مدل را از تصویر بدست آورد
[ترجمه ترگمان]با استفاده از بخش بندی آستانه، تشخیص لبه، برچسب پیکسل و مرکز روش گرانش، سایت های دقیق هر مدل را می توان از تصویر به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خال های ریز متن عکس (اسم)
pixel

تخصصی

[کامپیوتر] سلول، تصویری، پیکسل، نقطه ی تصویری یکی از نقطه های بسیار ریز مربع شکلی که یک تصویر گرافیکی را شکل می دهد . مثلاً صفحه ی رنگی vga با وضوح بسیار بالا، شامل آرایه ای از سولهای تصویری 640 ×480 است . یک برنامه می تواند به وسیله ی کنترل رنگ هر سلول، تصاویر را روی صفحه رسم کند . نگاه کنید به grachics . - عنصر تصویری ؛ نقطه ؛ سلول تصویر ؛ پیکسل
[برق و الکترونیک] لکه تصویری - پیکسل مخفف کلمات picture element. کوچکترین جزء تصویر قابل تفکیک و آدرس دهی ( بر حسب مختصات X و Y ) در صفحه نمایش تصویر . پیکسل می تواند الگویی باشد که با تفنگهای الکترونی، قرمز، سبز و آبی ( RGB) روی صفحه نمایش تلویزیون رنگی یا کامپیوتر ایجاد می شود یا کوچکترین الکترود صفحه نمایش بلوری مایع ( LCD) باشد.
[زمین شناسی] کوچکترین عنصر غیرقابل تقسیم صفحه نمایش
[ریاضیات] سلول تصویری
[آمار] عنصر تصویر
[آب و خاک] پیکسل

انگلیسی به انگلیسی

• unit of information which depicts one point of a computerized graphic image (computers)

پیشنهاد کاربران

تابیز یا تابیزه
پیشنهاد استاد پاژین
ساخته شده از دو بخش تاب به معنای نور و روشنایی و پسوند - یز یا - یزه به معنای کوچک که در کنار هم تابیز را ساخته و معنای واحد نوری کوچک را می دهد.
در دستگاه زبان صرف هم می شود و به ریخت تابیزش ( Pixelization ) ، تابیخته ( Pixelated ) و. . . می توان بکار برد.
...
[مشاهده متن کامل]

فامْلان ( لانه/خانه رنگ )
منابع• https://vn.amoosin.com/wiki/فاملان
"تصویر دانه" یا به صورت کوتاه شده "تصدانه"
جزء تصویری
پیکسل ( Pixel ) به کوچکترین واحد تشکیل دهنده ی یک تصویر دیجیتال و هم چنین کوچکترین المان تصویری در یک نمایشگر اطلاق می شود. این واژه از ابتدای عبارت Pictures Element به معنای المان ( جزء ) تصویری گرفته شده است ( در واقع بخش Pix دگرگون شده Pics از نظر املایی است و بخش el نیز از ابتدای واژه Element گرفته شده است ) .
...
[مشاهده متن کامل]

من در باره تمامی واژه های گرافیکی تمامی سعی ام رو میکنم تا معانی کامل تر وساده ترشون رو در اختیار شما ابادیسی ها بذارم و گرافیست هایی که از این مترجم استفاده میکنید بذارم

واحد های کوچک رنگی

بپرس