pivotal

/ˈpɪvətəl//ˈpɪvətəl/

معنی: موثر، محوری، اساسی
معانی دیگر: وابسته به پاشنه یا محور، پاشنه یی، آسه ای، کلیدی، بسیارمهم، بنیادی، چرخشگاهی

جمله های نمونه

1. a pivotal shaft
میله ی محوری

2. he holds a pivotal position in this company
در این شرکت یک مقام کلیدی دارد.

3. one of the pivotal events in the history of iran
یکی از رویدادهای سرنوشت ساز در تاریخ ایران

4. The Bank of England has a pivotal role in the London money market.
[ترجمه گوگل]بانک انگلستان نقش محوری در بازار پول لندن دارد
[ترجمه ترگمان]بانک انگلستان در بازار پول لندن نقش محوری دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The Court of Appeal has a pivotal role in the English legal system.
[ترجمه گوگل]دادگاه استیناف نقشی محوری در نظام حقوقی انگلیس دارد
[ترجمه ترگمان]دادگاه استیناف یک نقش محوری در نظام حقوقی انگلستان دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Accountancy, law and economics are pivotal to a successful career in any financial services area.
[ترجمه گوگل]حسابداری، حقوق و اقتصاد برای یک شغل موفق در هر زمینه خدمات مالی بسیار مهم هستند
[ترجمه ترگمان]Accountancy، حقوق و اقتصاد برای یک شغل موفق در هر حوزه خدمات مالی محوری هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The talks are pivotal to the success of the country.
[ترجمه گوگل]مذاکرات برای موفقیت کشور بسیار مهم است
[ترجمه ترگمان]این گفتگوها برای موفقیت کشور محوری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He has established himself as a pivotal figure in US politics.
[ترجمه گوگل]او خود را به عنوان یک شخصیت محوری در سیاست ایالات متحده تثبیت کرده است
[ترجمه ترگمان]او خود را به عنوان یک شخصیت محوری در سیاست ایالات متحده تثبیت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Nixon was pivotal in raising the Republican Party's standing among Jewish people.
[ترجمه گوگل]نیکسون در بالا بردن جایگاه حزب جمهوری خواه در میان یهودیان نقش اساسی داشت
[ترجمه ترگمان]نیکسون در بالا بردن جایگاه حزب جمهوری خواه در میان مردم یهودی نقش محوری داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Venison plays a pivotal role in our culinary heritage.
[ترجمه گوگل]گوشت آهو نقش مهمی در میراث آشپزی ما دارد
[ترجمه ترگمان]venison نقش اساسی در میراث culinary بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You know that pivotal moment when you suddenly realise you're getting old?
[ترجمه گوگل]آن لحظه مهم را می شناسید که ناگهان متوجه می شوید پیر شده اید؟
[ترجمه ترگمان]می دانی که آن لحظه که ناگهان متوجه شدی پیر شدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Mr Dervis is expected to become a pivotal figure in a new economic team designed to restore the confidence of sceptical investors.
[ترجمه گوگل]انتظار می رود آقای درویس به یک چهره محوری در تیم اقتصادی جدیدی تبدیل شود که برای بازگرداندن اعتماد سرمایه گذاران بدبین طراحی شده است
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود آقای Dervis به یک شخصیت محوری در یک تیم اقتصادی جدید تبدیل شود که برای بازیابی اعتماد سرمایه گذاران شکاک طراحی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Pierre Marie-Joseph Nizan was undoubtedly the pivotal influence in Paul-Yves's formative years.
[ترجمه گوگل]پیر ماری-ژوزف نیزان بدون شک تأثیری محوری در سال های شکل گیری پل ایو داشت
[ترجمه ترگمان]پیر ماری - ژوزف Nizan بدون شک نفوذ محوری در سال های شکل گیری پل - ایو بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Several events converged to make this a pivotal year.
[ترجمه گوگل]چندین رویداد به هم نزدیک شدند تا این سال را به یک سال مهم تبدیل کنند
[ترجمه ترگمان]چندین رویداد برای رسیدن به این هدف در سال محوری حرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Cardiotocography records are carefully scrutinised and sometimes pivotal in expensive legal actions.
[ترجمه گوگل]سوابق کاردیوتوکوگرافی به دقت مورد بررسی قرار می گیرند و گاهی اوقات در اقدامات قانونی پرهزینه نقش اساسی دارند
[ترجمه ترگمان]سوابق Cardiotocography به دقت بررسی می شوند و گاهی اوقات در اقدامات قانونی پرهزینه شرکت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

موثر (صفت)
operational, valid, drastic, effective, live, operative, striking, impressive, affective, efficient, efficacious, effectual, sensational, pivotal, forcible, weighty, pithy, forceful, fruity, operant

محوری (صفت)
axial, pivotal, radial, stalky, rotate

اساسی (صفت)
basic, material, net, ground, essential, organic, pivotal, basal, fundamental, substantial, vital, basilar, cardinal, earthshaking, meaty, primordial

تخصصی

[ریاضیات] گرداندنی، لولایی، محوری، مداری، مدار، محور
[آمار] محوری

انگلیسی به انگلیسی

• axial, pertaining to a pivot; fundamental, central; important, significant
a pivotal point, factor, or role in something is one that is very important and affects the success or development of that thing.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: Of crucial importance in the development or success of something 🔑⚡
🔍 مترادف: Critical
✅ مثال: His pivotal role in the project ensured its success.
سرنوشت ساز
pivitol role کالوکیشن عالی برای رایتینگ نقش محوری کلیدی
حیاتی، بسیار کلیدی و مهم
۱. محوری ۲. مهم. اساسی. بنیادی
The Leader considered the identity of a woman, her values, rights, duties, freedoms and limitations as a vital and very pivotal issue,
while underlining that there are two general approaches to women’s issues in the world that oppose each other – a Western approach and an Islamic approach.
...
[مشاهده متن کامل]

رهبری هویت یک زن، ارزشها، حقوق، وظایف، آزادی ها و محدودیتهای او را به عنوان یک موضوع اساسی و بسیار بنیادی مطرح کردند، در حالی که تاکید داشتند که دو رویکرد کلی در موضوعات مرتبط با زنها در جهان وجود دارد که مخالف یکدیگر هستند. یکی رویکرد غربی و دیگری رویکرد اسلامی.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : pivot
✅️ اسم ( noun ) : pivot
✅️ صفت ( adjective ) : pivotal / pivoted
✅️ قید ( adverb ) : pivotally
🔴 central and very important because other things depend on it
◀️ U. S. warns Ukraine it faces a pivotal moment in war
◀️ a pivotal figure/role/idea
◀️ She played a pivotal role in the civil rights movement
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ a pivotal shaft : میله ی محوری
◀️ one of the pivotal events in the history of Iran : یکی از رویدادهای سرنوشت ساز در تاریخ ایران
◀️ He holds a pivotal position in this company : در این شرکت یک مقام کلیدی دارد.
بسیار با اهمیت، مهم، اساسی، کلیدی، حائز اهمیت، محوری، سرنوشت ساز

pivotal event
نقطه عطف
موثر
Critical , essential , important
مهم ، قابل توجه ، اساسی ، کلیدی ، موثر ، اصلی
کلیدی و مهم
لحظه حساس
pivotal
moment

Pivotal role نقش اصلی. نقص موثر. عامل اصلی
اصلی، موثر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس