pitying

جمله های نمونه

1. She gave him a pitying look; that was the sort of excuse her father would use.
[ترجمه گوگل]نگاهی ترحم آمیز به او انداخت این بهانه ای بود که پدرش از آن استفاده می کرد
[ترجمه ترگمان]نگاه ترحم انگیزی به او انداخت؛ این بهانه ای بود که پدرش از آن استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Ellen gave me a pitying look.
[ترجمه گوگل]الن نگاه ترحم آمیزی به من انداخت
[ترجمه ترگمان]الن نگاه ترحم انگیزی به من انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The performer received only pitying looks from his audience.
[ترجمه گوگل]این مجری تنها نگاه های ترحم آمیز مخاطبان خود را دریافت کرد
[ترجمه ترگمان]اجرا کننده تنها آثار ترحم انگیزی از حضار دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He shook his head sorrowfully, pitying himself for what had been done to him.
[ترجمه گوگل]با ناراحتی سرش را تکان داد و به خاطر کاری که با او انجام شده بود تاسف خورد
[ترجمه ترگمان]او با تاسف سرش را تکان داد و به خاطر کاری که با او کرده بود تاسف خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He lay helpless in the street under the pitying gaze of the bystanders.
[ترجمه گوگل]او در خیابان در زیر نگاه ترحم‌آمیز اطرافیان دراز کشیده بود
[ترجمه ترگمان]در خیابان، زیر نگاه ترحم انگیز حاضران، درمانده و درمانده در خیابان دراز کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The other smiled at him a pitying smile.
[ترجمه گوگل]دیگری با لبخندی ترحم آمیز به او لبخند زد
[ترجمه ترگمان]دیگری لبخند ترحم آمیزی به او زد و گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was trying to forget in a self pitying haze that deepened day by day.
[ترجمه گوگل]او سعی می کرد در مه تاسف باری که روز به روز عمیق تر می شد، فراموش کند
[ترجمه ترگمان]سعی می کرد به یاد مه رقیق خود که روز به روز عمیق تر می شد را فراموش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Behind the words, at once self - pitying and vainglorious, the merits of the case were overwhelming.
[ترجمه گوگل]پشت این کلمات، یکباره خود ترحم آمیز و غرورآفرین، محاسن پرونده بسیار زیاد بود
[ترجمه ترگمان]پشت این کلمات، بی درنگ، ترحم و vainglorious، شایستگی های این پرونده طاقت فرسا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I had been pitying myself for not having books to read.
[ترجمه گوگل]به خاطر نداشتن کتاب برای خواندن به خودم متاسف بودم
[ترجمه ترگمان]به خاطر اینکه کتابی برای خواندن ندارم، دلم به حال خودم می سوخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. After some self - pitying resentment, there are signs that they understand they need to win it back.
[ترجمه گوگل]پس از مقداری دلخوری از خود ترحم‌آمیز، نشانه‌هایی وجود دارد که می‌دانند باید آن را پس بگیرند
[ترجمه ترگمان]پس از احساس تنفر از خود، نشانه هایی وجود دارد که آن ها درک می کنند که باید آن را پس بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Some pitying hand may find it there, when I and my sorrows are dust.
[ترجمه گوگل]ممکن است دست ترحمی آنجا پیدا کند، وقتی من و غمهایم خاک است
[ترجمه ترگمان]یک دست ترحم انگیز ممکن است آن را در آن پیدا کند، وقتی که من و غم های خودم گرد و خاک و گرد و خاک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He identifies that his self - pitying, negative attitude has always been his problem.
[ترجمه گوگل]او تشخیص می دهد که نگرش منفی و ترحم آمیز او همیشه مشکل او بوده است
[ترجمه ترگمان]او تشخیص می دهد که حس دلسوزی و negative همیشه مشکل او بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He began by pitying his Big Brother and ended by sympathizing with him.
[ترجمه گوگل]او با ترحم بر برادر بزرگش شروع کرد و با همدردی با او به پایان رسید
[ترجمه ترگمان]شروع کرد به دلسوزی از برادر بزرگش، و با همدردی با او به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His vacant face stared pitying at the postscript.
[ترجمه گوگل]چهره خالی او با ترحم به پس نوشته خیره شد
[ترجمه ترگمان]چهره بی vacant به the خم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• a pitying look shows that someone feels pity and perhaps slight contempt.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : pity
✅️ اسم ( noun ) : pity
✅️ صفت ( adjective ) : pitiful / pitying / pitiable / pitiless / piteous
✅️ قید ( adverb ) : pitifully / pityingly / pitiably / pitilessly / piteously
تأسف بار، ترحم آمیز، تأسف انگیز
تاسف بار ، مایه تاسف

بپرس