pitch

/ˈpɪt͡ʃ//pɪt͡ʃ/

معنی: پرتاب، استقرار، سرازیری، اوج، درجه، گام، پلکان، زیر و بمی صدا، قیر، دانگ صدا، لباب، ضربت باچوگان، اوجپرواز، جای شیب، توپ را زدن، پرتاب کردن، اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن
معانی دیگر: زیف، شر پون، انواع انگم ها و بیتومن ها (bitumens) که از گیاهان یا مواد نفتی گرفته می شوند و دارای ویژگی های قیر هستند، افکندن، انداختن، پراندن، سوت کردن، (خیمه و غیره) برپا کردن، زدن، جایگزین شدن، اتراق کردن، دور انداختن، (مهجور) آرایش جنگی کردن، رزم آرایی کردن، (در اندازه یا حد معینی) تنظیم کردن، (آواز) دانگ، (صدا) زیروبمی، ارتفاع، (ساز موسیقی) کوک کردن، میزان کردن، نواک، از سر افتادن، شیرجه رفتن، فرو افتادن، نقش بر زمین شدن، سرازیر شدن، شیب دار شدن، (کشتی و هواپیما) تکان خوردن، (ناگهان) الاکلنگ کردن، (از سینه و سپس از پاشنه) بلند شدن، بالا و پایین رفتن، تکان (در دریا یا هوای طوفانی)، تلاطم، (بیس بال) گوی پران بودن، گوی پرانی کردن، حد، (انگلیس) زمین بازی، (معماری) میزان شیب بام، شیب داشتن، قله، بالاترین حد، هر چیز افکنده شده، طول پرتاب، میزان شیب، درجه ی سرازیری، نحوه ی حرف زدن، (به ویژه فروشندگان) چرب زبانی، محل خیمه زنی، محل پارک کردن تریلرها و کمپرسی ها، (دستفروش و روزنامه فروش و غیره) محل کسب (معمولا در پیاده رو)، دکه، (کان شناسی) فرو رفتگی رگه یا لایه، (بازی گلف) ضربه زدن به طوری که گوی در هوا قوس بزند، (این نوع ضربه) ضربه ی قوسی، (پروانه ی هواپیما) زاویه ی ملخ، گام ملخ، زاویه ی پره های پروانه، مسافتی که پروانه در یک دور زدن به جلو می رود، (مکانیک) فاصله ی مراکز دو دنده یا پیچ متوالی، فاصله ی یک شیار تا شیار مشابه، نصب، خیمه زدن، دربیسبال توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن

جمله های نمونه

1. pitch in
(عامیانه) 1- با حرارت آغاز به کار کردن 2- همکاری کردن،سهیم شدن در کار

2. pitch into
(عامیانه) حمله کردن (لفظی یا بدنی)

3. pitch on (or upon)
انتخاب کردن،برگزیدن،تعیین کردن

4. her pitch (of the ball) was quite off the mark
پرتاب او از هدف بسیار فاصله داشت.

5. rising-falling pitch
زیروبمی خیزان - افتان

6. to pitch a tent
خیمه زدن

7. a cricket pitch
زمین بازی کریکت

8. a sidearm pitch
پرتاب از پهلو به جلو

9. at concert pitch
در آمادگی کامل،حاضر و آماده

10. make a pitch for
(امریکا - خودمانی) از چیزی یا کسی تعریف کردن

11. queer one's pitch
(خودمانی) نقشه ی کسی را به هم زدن،کار کسی را خراب کردن

12. emotions reached a high pitch
احساسات به حد بالایی رسید (بالا گرفت).

13. the championship game reached a fever pitch
مسابقه قهرمانی به مرحله تب و تاب رسید.

14. when the general hilarity was at its pitch
هنگامی که شادمانی همگانی به اوج خود رسیده بود

15. at the end of the match the crowd invaded the pitch
در پایان مسابقه جمعیت ریختند توی زمین بازی.

16. The examiners can pitch on any student to answer questions.
[ترجمه Nazanin💯] ممتحنین میتوانند هر دانش آموزی را برای جواب دادن به سوالات انتخاب کنند
|
[ترجمه گوگل]ممتحنین می توانند هر دانش آموزی را برای پاسخ دادن به سوالات مطرح کنند
[ترجمه ترگمان]The می توانند هر دانش آموز را برای پاسخ به سوالات تبلیغ کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. We scoured the area for somewhere to pitch our tent.
[ترجمه Nazanin💯] منطقه را برای پیداکردن جایی که چادر بزنیم گشتیم
|
[ترجمه گوگل]منطقه را گشتیم تا جایی برای چادر بزنیم
[ترجمه ترگمان]ما محوطه رو گشتیم تا tent رو درست کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. If we all pitch in together, it shouldn't take too long.
[ترجمه Nazanin💯] اگه همه مون تو کار سهیم بشیم نباید خیلی طول بکشه
|
[ترجمه گوگل]اگر همه با هم به میدان برویم، نباید خیلی طول بکشد
[ترجمه ترگمان]اگر همه با هم متحد شویم، زیاد طول نمی کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. I fumbled for the light switch in the pitch dark.
[ترجمه گوگل]در تاریکی تاریک به دنبال کلید چراغ بودم
[ترجمه ترگمان]کورمال کورمال کورمال کورمال کورمال کورمال کورمال کورمال کورمال کورمال در تاریکی فرو رفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Heavy rain meant the pitch was waterlogged.
[ترجمه گوگل]باران شدید باعث شد زمین غرق شده باشد
[ترجمه ترگمان]باران سنگین به معنای آب شدن آب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. His sales pitch was smooth and convincing.
[ترجمه گوگل]زمین فروش او صاف و قانع کننده بود
[ترجمه ترگمان]تبلیغ او صاف و قانع کننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The crowd invaded the pitch at the end of the match.
[ترجمه گوگل]تماشاگران در پایان مسابقه وارد زمین شدند
[ترجمه ترگمان]مردم در پایان مسابقه به زمین حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Both presidential candidates have promised to make a pitch for better roads and schools.
[ترجمه گوگل]هر دو نامزد ریاست جمهوری قول داده اند که زمینی برای جاده ها و مدارس بهتر بسازند
[ترجمه ترگمان]هر دو نامزد ریاست جمهوری وعده داده اند که برای جاده ها و مدارس بهتر گام بردارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He ran the length of the pitch and scored.
[ترجمه گوگل]او طول زمین را دوید و گل زد
[ترجمه ترگمان]او طول زمین را پیمود و گل زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پرتاب (اسم)
put, toss, projection, shy, tilt, jet, pitch, shove, throw, fling, casting, hurl, jaculation, pounce

استقرار (اسم)
confirmation, establishment, pitch, lodgement, lodgment, solidification

سرازیری (اسم)
slide, slant, slope, tilt, downhill, declivity, descent, pitch

اوج (اسم)
acme, climax, pinnacle, culmination, zenith, top, summit, apogee, apex, tip-top, pitch, crescendo, high tide, meridian, noontide

درجه (اسم)
measure, length, point, gage, gauge, mark, alloy, degree, grade, rating, scale, quantum, proportion, peg, gradation, thermometer, thermometre, pitch, stair, step

گام (اسم)
pace, going, scale, gamut, gait, stride, pitch, step, footstep, footpace, tempo

پلکان (اسم)
ramp, pitch, ghat, step, ladder, stile, stairway, ghaut

زیر و بمی صدا (اسم)
intonation, pitch

قیر (اسم)
pitch, tar

دانگ صدا (اسم)
pitch

لباب (اسم)
pitch

ضربت با چوگان (اسم)
pitch

اوج پرواز (اسم)
pitch

جای شیب (اسم)
pitch

توپ را زدن (فعل)
serve, pitch

پرتاب کردن (فعل)
pelt, slog, project, sling, lunge, thrust, pitch, shove, throw, hurl, shoot, skeet, jaculate

اردو زدن (فعل)
camp, encamp, encage, outspan, pitch

بر پا کردن (فعل)
raise, establish, found, inaugurate, erect, pitch, set up, stand up

نصب کردن (فعل)
fix, stick, set, mount, erect, pitch, install, instal, set up, fay, uprear

استوار کردن (فعل)
firm, fix, stabilize, pitch

تخصصی

[شیمی] قیر، قطران
[سینما] گام - دانگ - دانگهایی از صدا - زیر و بمی (صدا) - گام [فاصله بین دو سوراخ متوالی حاشیه فیلم ] - فاصله بین مراکز دو سوراخ حاشیه فیلم
[عمران و معماری] گام - شیب - میل - خیز - زفت - زاویه شیب
[کامپیوتر] پهنای کاراکترها در هر اینچ واحد سنجش تعداد کاراکترهای هم عرض در هر اینچ اگر پهنای کاراکترها ثابت باشند . این تعداد در واحد اینچ ثابت است. اما اگر متفاوت باشند . ( مانند Im ) فقط می توان متوسط تعداد کاراکترها را در هر اینچ بیان کرد. - پرتاب کردن ؛ درجه ؛گام ؛ سنجش تعداد دخشه ؛ تراکم کاراکترها روی یک خط چاپ شده
[برق و الکترونیک] ارتفاع گام 1. صفت احساس شنوایی که به بسامد صدای محرک بستگی دارد ولی به فشار صدا و شکل موج محرک نیز وابسته است . ارتفاع موقعیت صدا را در مقیاس موسیقیایی تعیین می کندکه ارتفاع استاندارد آن برای هر تن 440 هرتز است . در این استاندارد، c میانی 261/6 هرتز است . 2. فاصله مرکز سوراخها، سطرهای برجستگی، پایه ها، میله ها و رساناها در مدار مجتمع یا تخته مدار 3. گردش هواپیما، موشک یا کشتی به دور محور حرکت خود. - گام
[فوتبال] زمین
[مهندسی گاز] گام )فاصله بین دودنده (
[زمین شناسی] زاویه میل،پلانژ ،انحراف یک رگه ؛ بالا آمدن یک رگه .قیر (نفت)، آسفالت - (زمین شناسی ساختمانی):زاویه بین افق و هر نوع عارضه خطی، به عنوان مثال یک کانه پرعیار یا خطواره اندازه گیری شده در سطح دارای عارضه خطی(فیلیپس، 1954). -
[نساجی] تراکم - گام - قیر اندود کردن - زفت - تنظیم تن صورت - تعداد نخ خاب در یک اینچ فرش
[ریاضیات] پا، گام، فاصله، پای، تقسیم، ارتفاع، گام پیچ
[] طول، طول صعود , طول طناب, چاه
[پلیمر] قیر، تفاله قطران، گام(مارپیچ) (screw = pitch)
[کامپیوتر] نگاه کنید به dot pitch .

انگلیسی به انگلیسی

• relative highness or lowness of a sound; tar, asphalt; throw, toss; slant, inclination; place of business; number of characters in an inch (computers)
establish, erect; throw, toss; cover with tar, spread with tar
a pitch is an area of ground that is marked out and used for playing a game such as football, cricket, or hockey.
if you pitch an object somewhere, you throw it forcefully but aiming carefully.
if someone or something pitches to the ground, they suddenly fall forwards.
the pitch of a sound is how high or low it is.
if a feeling reaches a high pitch, it reaches a high level or degree.
if you pitch something such as an argument or explanation at a particular level, you set it at that level.
if you pitch a tent, you erect it.
see also pitched.
if you pitch in, you join in an activity; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

In business: a presentation of a business idea to potential investors.
to pitch something to someone =
to try to persuade someone to do something
She pitched her idea to me over a business lunch.
به جز معانی که دوستان مطرح کردن اعم از زمین بازی ، فرکانس موسیقیایی، ترغیب کردن کسی به خرید چیزی، قیر و . . . به نظرم دو معنی دیگر pitch بهش پرداخته نشد
اولی: به معنی اوج احساس یا فعالیت یا هر چیز دیگری
دومی: به معنی شیب و زاویه
To suggest or propose an idea or plan, often in a formal or structured manner. It implies a more persuasive approach in presenting an idea.
پیشنهاد یا ارایه کردن یک ایده یا طرح، اغلب به صورت رسمی یا ساختارمند.
...
[مشاهده متن کامل]

این امر مستلزم رویکرد متقاعد کننده تری در ارائه یک ایده است.
مثال؛
I’ll pitch a new product idea to the management.
In a business meeting, someone might say, “Let’s pitch our marketing campaign to the client. ”
An entrepreneur might pitch their startup to potential investors by saying, “I’m here to pitch my innovative business concept. ”

دوستان یکی از لغاتی هست که خیلی معانی مختلفی داره یکی از اونا تن صدا هست. مثلا:
High - pitched یا raise someone pitch
همچنین حواستون به football pitch هم باشه
بازم میگم کلی معنی دیگه داره که دوستان دیگر اشاره کردند
مطرح کردن، توصیف کردن
مثال: She pitched her idea for a new business.
او ایده اش برای یک کسب وکار جدید را مطرح کرد.
در کنار معانی دیگر، معنی شدید و زیاد هم میده
Pitch dark : تاریکی مطلق، بسیار تاریک
در فوتبال به معنی زمین فوتبال است
( هوانوردی ) : زاویه بین محور طولی Longitudinal Axis هواپیما با خط افق
Pitch up
Pitch Down
pitch
مطرح کردن
Pitch dark
تاریکی که از فرط سیاهی به قیر تشبیه میشه.
For example:
Instead of very dark, we can say pitch dark
[معنی فرهنگستان] نغمه - زیروبمی
فکر کنم به معنی قالب کردن هم باشه
بازارگرمی
فرکانس صوت
pitch: ارائه کردن
teachers need to pitch tests at the right level
pitch: حرفی که برای ترغیب کسی به انجام کاری یا پذیرفتن چیزی زده شود.
sales pitch: تلاش فروشنده برای متقاعد کردن خریداران
Pitch زمین فوتبال. هاکی ، راگبی
Court زمین تنیس
Track زمین دو میدانی
Circuit پیست موتورسواری و اتومبیلرانی
Ground زمین ( حالت کلی )
حالا سالن والیبال و بسکتبال و بدمینتون با خودتون ❤️
an effort to sell or promote something
کار تبلیغی.
ترویج/تبلیغ کردن، ترغیب/متقاعدکردن
توصیف وارائه محصول ( استدلال تبلیغاتی ) /تبلیغ فروش
بالا و پایین صحبت کردن
سینوسی صحبت کردن
درسته که جز ۴ ویژگی بنیادی موسیقیه ، ولی در موسیقی برای" شدت صدا" بیشتر از کلمه "dynamics" استفاده میشه و برای "pitch" معنی درست تر "زیرایی ( درجه زیری یا بمی ) " هست
Pitch در موسیقی: بخشی از ۴ ویژگی بنیادی صدای موسیقایی
به معنای شدت صدا
pitch ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: تاب
تعریف: حرکت زاویه‏ایِ هواگَرد حول محور عرضی
حرکت کردن وجابجا شدن
زیر وبمی صدا
زیاد، اوج یه چیزی
آوا شناسی: زیر و بمی صدا
فرکانس صدا
زیر و بمی
ترویج کردن
تبلیغ کردن
متقاعد کردن
ترغیب کردن
سخنرانی کردن، ارائه کوتاه
elevator pitch ارائه آسانسوری: یعنی در یک زمان کوتاه شما نکات مهم رو ارائه کنید.
noun
[noncount]
1 : a thick, black, sticky substance that is used on roofs, boats, etc. , to keep out water
■ ships sealed/coated with pitch
■ [The night sky was as black/dark as pitch. [=extremely black/dark
...
[مشاهده متن کامل]

2 :
( a sticky substance that is produced by some trees ( such as pines
■ pine pitch
قیر - البته به tar هم میگن قیر
Pitch رو در زمان قدیم برای آتش زدن سربازان لشکر حریف استفاده میکردند

[کسب وکار] ارائۀ ایده ( محصول )
[پیشنهاد واژۀ نو:] پیش داشت، فراپیش داشت، پیش داشت کردن
برای برپایی یا برپایی ( چادر ، اردوگاه یا مواردی از این قبیل ) .
Offer, suggestion
This is my pitch, you will get everything if you share the code with us.

معنای اصلی این واژه همان معنای ( پیچ ) : اندازه یا میزان شیب یا سرازیری یا چرخش در زبان فارسی است ( همریشگی واژه های هندو اروپایی ) .
pitch dark = کاملا تاریک
متقاعد کردن
در مهندسی عمران
pitch of the bolts
فاصله بین پیچ ها
اوج صدا
Pitch black:extremlely dark or black
pitch of a sound زیر و بمی صدا
قیر
سعی برای متقاعد کردن افراد برای خرید چیزی
در بازاریابی، کسب و کار، روابط عمومی:
*در حالت فعل:
ارائه ( محصول )
تبلیغ فروش
بیان استدلال ( برای فروش )
توصیف و ارائه محصول به صورت تاثیرگذار
*در حالت اسم:
استدلال تبلیغاتی
media pitch: نامه تبلیغاتی برای رسانه
pitch letter: نامه ی گیرا
پستی و بلندی
a form of words used when trying to persuade someone to buy or accept something
سخن بسیار کوتاه، اثرگذار و متقاعد کننده برای فروختن کالا یا ایده به کسی.
زمین فوتبال
زمین های غیرسالنی مخصوص فوتبال, راگبی. . .
♧اسم
●زمین ورزشی
●شدت
●قیر
♧فعل
●با قدرت پرتاب کردن
●بالا و پایین رفتن دماغه کشتی یا هواپیما
زمین فوتبال ، راگبی، هاکی
معنی های متفاوتی داره اما بیشتر اوقات این معنی رو میده
زمین بازی
زمینی با هر جنس که در ان بازی میکنند
با جنس های یخس چوبی و خاکی و یا شنی�
تبلیغ فروش
در پوشش چیزی، همانند، مشابه
خیز
چیزی را به کسی انداختن ( با صحبت )
زمین چمن مخصوص ورزش
گام صدا. زیری بمی صدا
گام . درجه
زمین فوتبال، هاکی، راگبی و. . . . .
اب و تاب دادن
زمین فوتبال.
#soccer
ترغیب کردن برای خرید یا انجام ایده و نظری - مجاب کردن
مجاب کردن از طریق صحبت کردن
سینی - بشقاب مترادف:plate
بسته به موعیت و مفهوم متن این معانی را دارد : قیر، پرتاب، ضربت با چوگان، نصب، استقرار، گام، اوج پرواز
pitch circle: [مکانیک] دایره گام ( دایره ای فرضی که مشخص کننده محیط موثر چرخ دنده است )
هر چیز تیره رنگ
زمین بازی
زمینه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٩)

بپرس