piggy in the middle
انگلیسی به انگلیسی
if someone is piggy in the middle or is pig in the middle, they are unwillingly involved in or affected by a quarrel between two other people or groups.
پیشنهاد کاربران
عبارت "piggy in the middle" به احتمال زیاد از اصطلاحات عامیانه و بازی های کودکانه آمده است. ریشه ی این عبارت به بازی های کودکانه باز می گردد که در آن دو نفر در دو طرف یک کودک قرار می گیرند و او را در وسط نگه می دارند و اغلب از او برای چیزی خواسته می شود یا تحت فشار قرار می دهند. این بازی ها می توانند شبیه به بازی هایی مانند "نگه داشتن توپ" یا "سکوی وسطی" باشند که در آن فرد وسط باید از دو طرف مختلف با فشار و مشکلات روبه رو شود.
... [مشاهده متن کامل]
### ریشه شناسی:
- "Piggy" در این عبارت به طور غیررسمی به کودکی اشاره دارد که به عنوان "گوسفند وسطی" یا "موجودی که در وسط قرار می گیرد" استفاده می شود. از آنجا که "piggy" به طور سنتی برای اشاره به چیزی کوچک و ناتوان استفاده می شود، فردی که در وسط است احساس شکنندگی یا در معرض فشار قرار می گیرد.
- "Middle" نیز به معنای موقعیت وسط است.
در مجموع، "piggy in the middle" از ایده ی کودکی که در میان دو نفر قرار دارد و تحت فشار است، آمده و به طور خاص به وضعیتی اشاره دارد که در آن فرد میان دو طرف با مشکلات مختلف قرار می گیرد.
### تاریخچه:
این عبارت احتمالاً در قرن بیستم در زبان انگلیسی محاوره ای به کار رفته است، و از آن زمان به معنای تحت فشار قرار گرفتن میان دو طرف متخاصم یا درگیر در بحث ها و دعواها استفاده می شود.
عبارت "piggy in the middle" به معنای "وسط دو طرف قرار گرفتن" یا "میان دو طرف بودن و تحت فشار بودن" است. این اصطلاح به وضعیتی اشاره دارد که فردی میان دو نفر یا گروه قرار می گیرد که ممکن است با هم اختلاف داشته باشند یا در حال بحث و نزاع باشند، و فرد وسطی مجبور به مقابله با فشار ناشی از هر دو طرف می شود.
### معانی دیگر:
- میان دو طرف گیر کردن: وقتی شما در موقعیتی قرار می گیرید که باید بین دو طرف مختلف تصمیم بگیرید یا از یکی حمایت کنید در حالی که طرف دیگر را ناراحت می کنید.
- در میان یک نزاع یا کشمکش قرار گرفتن: به عنوان مثال، وقتی دو نفر با یکدیگر در حال دعوا هستند و شما میان آنها قرار می گیرید.
### مثال:
- I hate being the piggy in the middle during family arguments.
از اینکه در میانه دعواهای خانوادگی گیر می کنم متنفرم.
- She felt like a piggy in the middle, caught between her two friends who were arguing.
او احساس می کرد که در میان دو دوستش که در حال بحث بودند، گیر کرده است.
این عبارت معمولاً وقتی به کار می رود که فرد مجبور باشد بین دو طرف متخاصم یا در تضاد قرار گیرد و نمی داند که از کدام طرف حمایت کند.
### جملات:
1. I don’t want to be the piggy in the middle when my friends are fighting.
من نمی خواهم وقتی دوستانم دارند دعوا می کنند، وسط باشم.
2. She felt like a piggy in the middle, trying to please both of her parents.
او احساس می کرد که وسط قرار دارد، در تلاش برای راضی کردن هر دو والدینش.
3. Being the piggy in the middle during a team argument is always uncomfortable.
وسط یک دعوای تیمی بودن همیشه ناراحت کننده است.
4. I hate being the piggy in the middle when my colleagues can’t agree on something.
از اینکه وسط باشم وقتی همکارانم نمی توانند به توافق برسند، متنفرم.
5. He’s always the piggy in the middle whenever his siblings start arguing.
او همیشه وسط قرار می گیرد وقتی خواهر و برادرهایش شروع به دعوا می کنند.
### مکالمات:
A: I can’t believe Tom and Sarah are fighting again.
B: I know, and now I’m the piggy in the middle trying to calm them down.
A: That’s tough. I hope they sort things out soon.
B: Yeah, me too. It’s exhausting trying to keep the peace between them.
A: نمی توانم باور کنم که تام و سارا دوباره دعوا می کنند.
B: می دانم، و حالا من وسط قرار دارم که سعی می کنم آنها را آرام کنم.
A: این خیلی سخته. امیدوارم زود مشکلاتشان حل شود.
B: آره، منم همینطور. خسته کننده است که بخواهی بین آنها صلح برقرار کنی.
- - -
A: Why do you always end up being the piggy in the middle?
B: Because every time there’s a disagreement, I try to mediate.
A: That’s admirable, but it must be stressful.
B: It can be, but I just want to keep everyone happy.
A: چرا همیشه وسط قرار می گیری؟
B: چون هر وقت اختلافی پیش میاد، من سعی می کنم میانجیگری کنم.
A: این قابل تحسینه، ولی باید خیلی استرس زا باشه.
B: می تونه باشه، اما من فقط می خوام همه رو خوشحال نگه دارم.
- - -
### عبارات رایج:
- Caught in the middle: به معنای گیر کردن در وسط یک وضعیت یا بحث.
- Example: He was caught in the middle of their argument.
او وسط دعوای آنها گیر کرد.
- Stuck in the middle: مشابه به عبارت قبلی، به معنای گرفتار شدن در وسط.
- Example: I’m stuck in the middle of their disagreement.
من وسط اختلاف آنها گرفتار شدم.
- Caught between two sides: به معنای گیر کردن بین دو طرف مختلف.
- Example: She’s caught between two sides of the argument.
او بین دو طرف بحث گیر کرده است.
این عبارت ها و مکالمات نشان می دهند که "piggy in the middle" معمولاً برای توصیف وضعیتی به کار می رود که فردی میان دو طرف درگیر قرار می گیرد و ممکن است تحت فشار یا در موقعیت ناراحت کننده ای باشد.
در اینجا جملات و مکالمات با عبارات رایج مرتبط با عبارت "piggy in the middle" آورده شده است:
### 1. Caught in the middle ( گیر کردن در وسط )
جملات:
- She was caught in the middle of the argument between her friends.
او در وسط دعوای دوستانش گیر کرد.
- I hate being caught in the middle when my parents argue.
از اینکه وسط دعوای پدر و مادرم گیر کنم متنفرم.
- Tom got caught in the middle of the heated debate at work.
تام وسط بحث داغ در محل کار گیر کرد.
مکالمه:
A: Why did you seem so uncomfortable at the party last night?
B: I was caught in the middle of a disagreement between two of my friends.
A: That must have been awkward.
B: Yeah, it was hard to stay neutral.
A: چرا دیشب توی مهمونی اینقدر ناراحت به نظر می رسیدی؟
B: من وسط یک اختلاف بین دو تا از دوستانم گیر کرده بودم.
A: باید خیلی معذب کننده بوده باشه.
B: آره، سخت بود که بخوام بی طرف بمونم.
- - -
### 2. Stuck in the middle ( گیر کردن وسط )
جملات:
- I feel stuck in the middle when my friends are fighting.
وقتی دوستانم دعوا می کنند، احساس می کنم وسط گیر کرده ام.
- She’s stuck in the middle of the decision - making process.
او وسط فرایند تصمیم گیری گیر کرده است.
- Being stuck in the middle of two different opinions is difficult.
گیر کردن در وسط دو نظر مختلف دشوار است.
مکالمه:
A: Why are you so quiet?
B: I’m stuck in the middle of this debate, and I don’t know whose side to take.
A: It’s tough, but sometimes it’s better to stay neutral.
B: Yeah, that’s what I’m trying to do.
A: چرا اینقدر ساکتی؟
B: من وسط این بحث گیر کرده ام و نمی دونم طرف کدوم یکی رو بگیرم.
A: سخته، اما بعضی وقت ها بهتره که بی طرف بمونی.
B: آره، همینه که من دارم سعی می کنم انجام بدم.
- - -
### 3. Caught between two sides ( گیر کردن بین دو طرف )
جملات:
- She was caught between two sides in the office conflict.
او بین دو طرف درگیری اداری گیر کرده بود.
- I don’t want to be caught between two sides in this argument.
نمی خواهم وسط دعوای این دو طرف گیر کنم.
- The mediator was caught between two sides with opposing views.
میانجی بین دو طرف با نظرات مخالف گیر کرده بود.
مکالمه:
A: It seems like you’re avoiding talking to both of them.
B: Yeah, I’m caught between two sides, and I don’t want to make things worse.
A: It’s a difficult situation.
B: Definitely, I just want them to work it out themselves.
A: به نظر می رسه که داری از صحبت کردن با هر دو طرف خودداری می کنی.
B: آره، من بین دو طرف گیر کردم و نمی خوام اوضاع رو بدتر کنم.
A: وضعیت سختیه.
B: قطعاً، من فقط می خوام خودشون مشکل رو حل کنن.
- - -
### 4. In the middle of a disagreement ( در وسط یک اختلاف بودن )
جملات:
- I was in the middle of a disagreement with my colleague when the boss walked in.
من وسط یک اختلاف با همکارم بودم که رئیس وارد شد.
- She found herself in the middle of a disagreement about the new policy.
او خودش رو وسط یک اختلاف درباره سیاست جدید پیدا کرد.
مکالمه:
A: Why did you leave the meeting early?
B: I was in the middle of a disagreement with John, and I didn’t want it to escalate.
A: It’s better to take a step back in situations like that.
B: I agree, sometimes it’s best to walk away.
A: چرا زود از جلسه بیرون اومدی؟
B: من وسط یک اختلاف با جان بودم و نمی خواستم اوضاع بدتر بشه.
A: در موقعیت هایی مثل این بهتره که یک قدم به عقب برداری.
B: موافقم، بعضی وقت ها بهترین کار اینه که بری.
- - -
این جملات و مکالمات نشان می دهند که چگونه می توانید از عبارات رایج برای بیان موقعیت هایی استفاده کنید که فردی در موقعیت "میان دو طرف بودن" قرار دارد. این عبارات برای توصیف اختلافات، فشارها یا موقعیت های ناراحت کننده بسیار مفید هستند.
chatgpt
... [مشاهده متن کامل]
### ریشه شناسی:
- "Piggy" در این عبارت به طور غیررسمی به کودکی اشاره دارد که به عنوان "گوسفند وسطی" یا "موجودی که در وسط قرار می گیرد" استفاده می شود. از آنجا که "piggy" به طور سنتی برای اشاره به چیزی کوچک و ناتوان استفاده می شود، فردی که در وسط است احساس شکنندگی یا در معرض فشار قرار می گیرد.
- "Middle" نیز به معنای موقعیت وسط است.
در مجموع، "piggy in the middle" از ایده ی کودکی که در میان دو نفر قرار دارد و تحت فشار است، آمده و به طور خاص به وضعیتی اشاره دارد که در آن فرد میان دو طرف با مشکلات مختلف قرار می گیرد.
### تاریخچه:
این عبارت احتمالاً در قرن بیستم در زبان انگلیسی محاوره ای به کار رفته است، و از آن زمان به معنای تحت فشار قرار گرفتن میان دو طرف متخاصم یا درگیر در بحث ها و دعواها استفاده می شود.
عبارت "piggy in the middle" به معنای "وسط دو طرف قرار گرفتن" یا "میان دو طرف بودن و تحت فشار بودن" است. این اصطلاح به وضعیتی اشاره دارد که فردی میان دو نفر یا گروه قرار می گیرد که ممکن است با هم اختلاف داشته باشند یا در حال بحث و نزاع باشند، و فرد وسطی مجبور به مقابله با فشار ناشی از هر دو طرف می شود.
### معانی دیگر:
- میان دو طرف گیر کردن: وقتی شما در موقعیتی قرار می گیرید که باید بین دو طرف مختلف تصمیم بگیرید یا از یکی حمایت کنید در حالی که طرف دیگر را ناراحت می کنید.
- در میان یک نزاع یا کشمکش قرار گرفتن: به عنوان مثال، وقتی دو نفر با یکدیگر در حال دعوا هستند و شما میان آنها قرار می گیرید.
### مثال:
از اینکه در میانه دعواهای خانوادگی گیر می کنم متنفرم.
او احساس می کرد که در میان دو دوستش که در حال بحث بودند، گیر کرده است.
این عبارت معمولاً وقتی به کار می رود که فرد مجبور باشد بین دو طرف متخاصم یا در تضاد قرار گیرد و نمی داند که از کدام طرف حمایت کند.
### جملات:
من نمی خواهم وقتی دوستانم دارند دعوا می کنند، وسط باشم.
او احساس می کرد که وسط قرار دارد، در تلاش برای راضی کردن هر دو والدینش.
وسط یک دعوای تیمی بودن همیشه ناراحت کننده است.
از اینکه وسط باشم وقتی همکارانم نمی توانند به توافق برسند، متنفرم.
او همیشه وسط قرار می گیرد وقتی خواهر و برادرهایش شروع به دعوا می کنند.
### مکالمات:
A: نمی توانم باور کنم که تام و سارا دوباره دعوا می کنند.
B: می دانم، و حالا من وسط قرار دارم که سعی می کنم آنها را آرام کنم.
A: این خیلی سخته. امیدوارم زود مشکلاتشان حل شود.
B: آره، منم همینطور. خسته کننده است که بخواهی بین آنها صلح برقرار کنی.
- - -
A: چرا همیشه وسط قرار می گیری؟
B: چون هر وقت اختلافی پیش میاد، من سعی می کنم میانجیگری کنم.
A: این قابل تحسینه، ولی باید خیلی استرس زا باشه.
B: می تونه باشه، اما من فقط می خوام همه رو خوشحال نگه دارم.
- - -
### عبارات رایج:
- Caught in the middle: به معنای گیر کردن در وسط یک وضعیت یا بحث.
او وسط دعوای آنها گیر کرد.
- Stuck in the middle: مشابه به عبارت قبلی، به معنای گرفتار شدن در وسط.
من وسط اختلاف آنها گرفتار شدم.
- Caught between two sides: به معنای گیر کردن بین دو طرف مختلف.
او بین دو طرف بحث گیر کرده است.
این عبارت ها و مکالمات نشان می دهند که "piggy in the middle" معمولاً برای توصیف وضعیتی به کار می رود که فردی میان دو طرف درگیر قرار می گیرد و ممکن است تحت فشار یا در موقعیت ناراحت کننده ای باشد.
در اینجا جملات و مکالمات با عبارات رایج مرتبط با عبارت "piggy in the middle" آورده شده است:
### 1. Caught in the middle ( گیر کردن در وسط )
جملات:
او در وسط دعوای دوستانش گیر کرد.
از اینکه وسط دعوای پدر و مادرم گیر کنم متنفرم.
تام وسط بحث داغ در محل کار گیر کرد.
مکالمه:
A: چرا دیشب توی مهمونی اینقدر ناراحت به نظر می رسیدی؟
B: من وسط یک اختلاف بین دو تا از دوستانم گیر کرده بودم.
A: باید خیلی معذب کننده بوده باشه.
B: آره، سخت بود که بخوام بی طرف بمونم.
- - -
### 2. Stuck in the middle ( گیر کردن وسط )
جملات:
وقتی دوستانم دعوا می کنند، احساس می کنم وسط گیر کرده ام.
او وسط فرایند تصمیم گیری گیر کرده است.
گیر کردن در وسط دو نظر مختلف دشوار است.
مکالمه:
A: چرا اینقدر ساکتی؟
B: من وسط این بحث گیر کرده ام و نمی دونم طرف کدوم یکی رو بگیرم.
A: سخته، اما بعضی وقت ها بهتره که بی طرف بمونی.
B: آره، همینه که من دارم سعی می کنم انجام بدم.
- - -
### 3. Caught between two sides ( گیر کردن بین دو طرف )
جملات:
او بین دو طرف درگیری اداری گیر کرده بود.
نمی خواهم وسط دعوای این دو طرف گیر کنم.
میانجی بین دو طرف با نظرات مخالف گیر کرده بود.
مکالمه:
A: به نظر می رسه که داری از صحبت کردن با هر دو طرف خودداری می کنی.
B: آره، من بین دو طرف گیر کردم و نمی خوام اوضاع رو بدتر کنم.
A: وضعیت سختیه.
B: قطعاً، من فقط می خوام خودشون مشکل رو حل کنن.
- - -
### 4. In the middle of a disagreement ( در وسط یک اختلاف بودن )
جملات:
من وسط یک اختلاف با همکارم بودم که رئیس وارد شد.
او خودش رو وسط یک اختلاف درباره سیاست جدید پیدا کرد.
مکالمه:
A: چرا زود از جلسه بیرون اومدی؟
B: من وسط یک اختلاف با جان بودم و نمی خواستم اوضاع بدتر بشه.
A: در موقعیت هایی مثل این بهتره که یک قدم به عقب برداری.
B: موافقم، بعضی وقت ها بهترین کار اینه که بری.
- - -
این جملات و مکالمات نشان می دهند که چگونه می توانید از عبارات رایج برای بیان موقعیت هایی استفاده کنید که فردی در موقعیت "میان دو طرف بودن" قرار دارد. این عبارات برای توصیف اختلافات، فشارها یا موقعیت های ناراحت کننده بسیار مفید هستند.
معنای کناییش میتونه آش نخورده و دهن سوخته باشه
یا کوچیک قافله
یا کوچیک قافله
بازی وسطی