• : تعریف: fussy, meticulous, or difficult to please. • مشابه: choosy, fastidious, finicky, meticulous, particular
- He is very picky about his clothes.
[ترجمه رها] او نسبت به لباس هایش وسواسی است
|
[ترجمه ممد] او در مورد لباس هایش سخت گیر استاد
|
[ترجمه گوگل] او در لباس هایش بسیار حساس است [ترجمه ترگمان] اون خیلی در مورد لباس هاش وسواس داره [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. he is a picky eater
او در غذا خوردن مشکل پسند است.
2. The children are such picky eaters.
[ترجمه يگانه] بچها در غذا خوردن بسیار سخت گیر و مشکل پسند هستند
|
[ترجمه گوگل]بچه ها اینقدر خورنده هستند [ترجمه ترگمان]بچه ها such eaters [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Some people are very picky about who they choose to share their lives with.
[ترجمه صفورا] برخی افرادنسبت به کسی که برای زندگی انتخاب می کنند بسیار سختگیر هستند
|
[ترجمه گوگل]برخی افراد در مورد اینکه چه کسی زندگی خود را با آنها به اشتراک می گذارند بسیار حساس هستند [ترجمه ترگمان]برخی افراد نسبت به کسانی که انتخاب می کنند زندگی خود را با آن ها به اشتراک بگذارند، سر و کار دارند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Big companies can afford to be picky about who they hire.
[ترجمه گوگل]شرکت های بزرگ می توانند در مورد افرادی که استخدام می کنند سختگیر باشند [ترجمه ترگمان]شرکت های بزرگ می توانند در مورد کسانی که استخدام می کنند وسواس به خرج دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. She's very picky about her clothes.
[ترجمه گوگل]او در مورد لباس هایش بسیار حساس است [ترجمه ترگمان]اون خیلی در مورد لباس هاش وسواس داره [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. He's a very picky eater .
[ترجمه گوگل]او یک غذاخور بسیار حساس است [ترجمه ترگمان]اون خیلی picky [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. At these prices, one can hardly be picky.
[ترجمه گوگل]با این قیمتها، به سختی میتوان گزنده بود [ترجمه ترگمان]با این قیمت ها، آدم به سختی می تواند picky کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The child may be a very picky eater; for example, refusing anything but peanut butter sandwiches and macaroni.
[ترجمه گوگل]ممکن است کودک یک غذاخور بسیار حساس باشد به عنوان مثال، امتناع از هر چیزی جز ساندویچ کره بادام زمینی و ماکارونی [ترجمه ترگمان]به عنوان مثال، کودک از خوردن چیزی غیر از ساندویچ کره بادام زمینی و ماکارونی اجتناب می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. This time you are going to be very picky.
[ترجمه گوگل]این بار قرار است بسیار حساس باشید [ترجمه ترگمان]این دفعه باید خیلی مشکل پسند باشی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. I get really finicky and picky.
[ترجمه گوگل]من واقعاً سختگیر و حساس می شوم [ترجمه ترگمان] من واقعا فکر می کنم خیلی بد و picky [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Ralph, though, was in no position to be picky.
[ترجمه گوگل]رالف، با این حال، در موقعیتی نبود که بخواهد ضربه زننده باشد [ترجمه ترگمان]رالف، هرچند، در موقعیتی نبود که مشکل پسند باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. It's a real hassle to get a picky child to eat.
[ترجمه گوگل]این یک دردسر واقعی است که یک کودک حساس را به غذا بکشید [ترجمه ترگمان]داشتن یک سر سخت برای خوردن یک سر سخت است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. It's very picky as far as adjustment goes.
[ترجمه گوگل]تا آنجا که تعدیل می شود بسیار حساس است [ترجمه ترگمان]تا جایی که باید تنظیم بشه خیلی سخت گیره [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Everyone knows children are picky eaters.
[ترجمه Lena] همه می دانند که بچه ها در غذا خوردن بسیار سختگیر و مشکل پسند هستند.
|
[ترجمه گوگل]همه میدانند که بچهها اهل غذا خوردن هستند [ترجمه ترگمان]همه می دانند که بچه های eaters [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. She was surprised because my sister was very picky about what she would eat.
[ترجمه گوگل]او تعجب کرد زیرا خواهرم در مورد آنچه که می خورد بسیار حساس بود [ترجمه ترگمان]او متعجب شد چون خواهرم در مورد چیزی که او می خورد خیلی ناراحت بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• choosy, selective; fastidious, meticulous, stringent someone who is picky is difficult to please and only likes a small range of things; an informal word.
پیشنهاد کاربران
Fussy and hard to please. ناز کردن/سرسختی کردن/
مشکل پسند
وسواسی، وسوسه مند چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم ( مولوی )
سخت پسند
با وسواس
گیر
مته به خشخاش گذاشتن
سختگیر ( میتونه در غذا باشه که میشه بدغذا یا میتونه در انتخاب چیزها باشه )
ایرادگیر
وسواس. سختگیر. مشکل پسند
سخت پسند He’s a very picky eater. اوخیلی در غذا خوردن سخت پسند است
سختگیر ، ایرادی, آدمی که خیلی ایراد می گیرد و سخت پسند است