picky

/ˈpɪki//ˈpɪki/

(عامیانه) ایرادی، دیر خشنود، دیر پسند، مشکل پسند، سختگیر، ضربه زننده، بانوک بردارنده، ناخنک زن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: pickier, pickiest
• : تعریف: fussy, meticulous, or difficult to please.
مشابه: choosy, fastidious, finicky, meticulous, particular

- He is very picky about his clothes.
[ترجمه رها] او نسبت به لباس هایش وسواسی است
|
[ترجمه ممد] او در مورد لباس هایش سخت گیر استاد
|
[ترجمه گوگل] او در لباس هایش بسیار حساس است
[ترجمه ترگمان] اون خیلی در مورد لباس هاش وسواس داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he is a picky eater
او در غذا خوردن مشکل پسند است.

2. The children are such picky eaters.
[ترجمه يگانه] بچها در غذا خوردن بسیار سخت گیر و مشکل پسند هستند
|
[ترجمه گوگل]بچه ها اینقدر خورنده هستند
[ترجمه ترگمان]بچه ها such eaters
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Some people are very picky about who they choose to share their lives with.
[ترجمه صفورا] برخی افرادنسبت به کسی که برای زندگی انتخاب می کنند بسیار سختگیر هستند
|
[ترجمه گوگل]برخی افراد در مورد اینکه چه کسی زندگی خود را با آنها به اشتراک می گذارند بسیار حساس هستند
[ترجمه ترگمان]برخی افراد نسبت به کسانی که انتخاب می کنند زندگی خود را با آن ها به اشتراک بگذارند، سر و کار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Big companies can afford to be picky about who they hire.
[ترجمه گوگل]شرکت های بزرگ می توانند در مورد افرادی که استخدام می کنند سختگیر باشند
[ترجمه ترگمان]شرکت های بزرگ می توانند در مورد کسانی که استخدام می کنند وسواس به خرج دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She's very picky about her clothes.
[ترجمه گوگل]او در مورد لباس هایش بسیار حساس است
[ترجمه ترگمان]اون خیلی در مورد لباس هاش وسواس داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He's a very picky eater .
[ترجمه گوگل]او یک غذاخور بسیار حساس است
[ترجمه ترگمان]اون خیلی picky
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. At these prices, one can hardly be picky.
[ترجمه گوگل]با این قیمت‌ها، به سختی می‌توان گزنده بود
[ترجمه ترگمان]با این قیمت ها، آدم به سختی می تواند picky کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The child may be a very picky eater; for example, refusing anything but peanut butter sandwiches and macaroni.
[ترجمه گوگل]ممکن است کودک یک غذاخور بسیار حساس باشد به عنوان مثال، امتناع از هر چیزی جز ساندویچ کره بادام زمینی و ماکارونی
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال، کودک از خوردن چیزی غیر از ساندویچ کره بادام زمینی و ماکارونی اجتناب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This time you are going to be very picky.
[ترجمه گوگل]این بار قرار است بسیار حساس باشید
[ترجمه ترگمان]این دفعه باید خیلی مشکل پسند باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I get really finicky and picky.
[ترجمه گوگل]من واقعاً سختگیر و حساس می شوم
[ترجمه ترگمان] من واقعا فکر می کنم خیلی بد و picky
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Ralph, though, was in no position to be picky.
[ترجمه گوگل]رالف، با این حال، در موقعیتی نبود که بخواهد ضربه زننده باشد
[ترجمه ترگمان]رالف، هرچند، در موقعیتی نبود که مشکل پسند باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It's a real hassle to get a picky child to eat.
[ترجمه گوگل]این یک دردسر واقعی است که یک کودک حساس را به غذا بکشید
[ترجمه ترگمان]داشتن یک سر سخت برای خوردن یک سر سخت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It's very picky as far as adjustment goes.
[ترجمه گوگل]تا آنجا که تعدیل می شود بسیار حساس است
[ترجمه ترگمان]تا جایی که باید تنظیم بشه خیلی سخت گیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Everyone knows children are picky eaters.
[ترجمه Lena] همه می دانند که بچه ها در غذا خوردن بسیار سختگیر و مشکل پسند هستند.
|
[ترجمه گوگل]همه می‌دانند که بچه‌ها اهل غذا خوردن هستند
[ترجمه ترگمان]همه می دانند که بچه های eaters
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She was surprised because my sister was very picky about what she would eat.
[ترجمه گوگل]او تعجب کرد زیرا خواهرم در مورد آنچه که می خورد بسیار حساس بود
[ترجمه ترگمان]او متعجب شد چون خواهرم در مورد چیزی که او می خورد خیلی ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• choosy, selective; fastidious, meticulous, stringent
someone who is picky is difficult to please and only likes a small range of things; an informal word.

پیشنهاد کاربران

Fussy and hard to please.
ناز کردن/سرسختی کردن/
مشکل پسند
وسواسی، وسوسه مند
چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم ( مولوی )
سخت پسند
با وسواس
گیر
مته به خشخاش گذاشتن
سختگیر ( میتونه در غذا باشه که میشه بدغذا یا میتونه در انتخاب چیزها باشه )
ایرادگیر
وسواس. سختگیر. مشکل پسند
سخت پسند
He’s a very picky eater. اوخیلی در غذا خوردن سخت پسند است
سختگیر ، ایرادی, آدمی که خیلی ایراد می گیرد و سخت پسند است
بد غذا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس