pick

/ˈpɪk//pɪk/

معنی: کلنگ، خلال، مضراب، زخمه، هر نوع الت نوک تیز، جیب بری کردن، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، نوک زدن به، ناخنک زدن، دزدیدن، چیدن، سوار کردن، کندن، برگزیدن، فرو بردن، باز کردن
معانی دیگر: (بافندگی)، ماکو زدن، ماکو را انداختن، یک رج (که ماکو زده شده است)، یک پرتاب ماکو، (معمولا در ترکیب) وسیله ی برداشتن یا پاک کردن (و غیره)، شانه ی دندانه بلند (برای گیسوی بلند یا فرفری)، (کفش اسکی روی یخ) پیش آمدگی جلو تیغه، (با کلنگ یا ابزار مشابه) کندن، خرد کردن، سوراخ کردن، (پوشش یا گوشت چیزی را) کندن، پاک کردن، خلال کردن، انتخاب کردن، دست چین کردن، یکی یکی برداشتن، (با نوک خود) دانه دانه برداشتن، دانه چیدن، نوک زدن، نوک نوک کردن، (با ابزار تیز) ور آوردن، جدا کردن، از جا کندن، دستبرد زدن، (با حیله یا زور) محتوای چیزی را برداشتن، (قفل را با سیم یا میخ و غیره و دزدکی) باز کردن، (با بی میلی) خوردن، کم خوری کردن، (خیاطی) حاشیه دوزی کردن، تو گذاشتن و دوختن، (بینی را) با انگشت پاک کردن، دنبال (دردسر یا خرده گیری یا دعوا) گشتن، (سازهای زهی) زدن (با مضراب یا انگشت)، نواختن، گزینش، گل سر سبد، گلچین، نخبه، سرآمد، زبده، گزیده، منتخب، محصول، برداشت، (ساز زهی) مضراب، رجوع شود به: scrap، (محصول) برداشت، برداره، کلنگ زدن و به، خلال دندان بکاربردن، بازکردن بقصددزدی، عیبجویی کردن، خلال دندان toothpick خلال گوش earpi

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: picks, picking, picked
(1) تعریف: to choose or select from a group.
مترادف: choose, pick out, select, single out
متضاد: reject
مشابه: cast, cull, elect, favor, handpick, prefer, settle on, single

(2) تعریف: to gather by pulling off or out; pluck.
مترادف: pluck
مشابه: collect, cull, detach, draw, extract, gather, harvest, pull, remove, withdraw, yank

(3) تعریف: to cause to happen; provoke.
مترادف: incite, instigate, prompt, provoke
مشابه: cause, evoke, excite, foment, generate, impel, initiate, inspire, kindle, start

- He picked a quarrel with me.
[ترجمه گوگل] او با من دعوا کرد
[ترجمه ترگمان] اون با من دعوا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to open, esp. with a sharp instrument and often for the purpose of stealing.
مشابه: crack, force, jimmy, open, prise, pry

- He picked the lock.
[ترجمه رضا بیات] او قفل را ( با دستکاری کردن ) باز کرد
|
[ترجمه گوگل] قفل را برداشت
[ترجمه ترگمان] قفل را برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to steal from (someone's pocket or purse).
مشابه: cop, filch, lift, mug, pilfer, pluck, purloin, rob, snitch, steal, swipe, thieve

(6) تعریف: to pluck (the strings of a musical instrument).
مترادف: pluck, plunk
مشابه: finger, strum, thrum, twang

(7) تعریف: to clear with a pointed instrument.
مشابه: clean, clear, poke

- She was picking her teeth.
[ترجمه سارا] او دندان هایش را با خلال دندان تمیز کرد
|
[ترجمه گوگل] داشت دندان هایش را می چید
[ترجمه ترگمان] داشت دندان هایش را برمی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: pick on, pick out, pick over, pick up
(1) تعریف: to choose carefully or selectively.
مترادف: choose
مشابه: decide

(2) تعریف: to use a pick or other pointed tool.

(3) تعریف: (informal) to criticize someone excessively about minor issues.
مترادف: carp, cavil, nag
مشابه: complain, crab, criticize, grouch, grouse, grumble, snivel, whine
اسم ( noun )
(1) تعریف: the best part.
مترادف: best, choice, cr�me de la cr�me
مشابه: better, druthers, option, pleasure, preference, selection

- the pick of the lot
[ترجمه گوگل] انتخاب لات
[ترجمه ترگمان] چیزهای زیادی را انتخاب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an act of choosing; choice.
مترادف: choice, selection
مشابه: preference

- Take your pick of these tomatoes.
[ترجمه گوگل] این گوجه فرنگی ها را انتخاب کنید
[ترجمه ترگمان] این گوجه فرنگی را بردارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: something or someone chosen.
مترادف: choice, cr�me de la cr�me, selection
مشابه: druthers, option, pleasure, preference

- She is my pick for the best singer.
[ترجمه گوگل] او انتخاب من برای بهترین خواننده است
[ترجمه ترگمان] او بهترین خواننده من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a small piece of plastic or other material used to pluck the strings of a musical instrument.
اسم ( noun )
• : تعریف: a sharp, pointed tool used for digging, breaking, or chipping rock, soil, or the like.
مترادف: pickax
مشابه: adz, mattock, trowel

جمله های نمونه

1. pick any one of the neckties you like
هر یک از کراوات ها را که دوست داری انتخاب کن.

2. pick the baby up gently
بچه را با ملاحظه و یواش بردار.

3. pick and choose
با دقت انتخاب کردن

4. pick apart (or to pieces)
1- از هم مجزا کردن،(ماشین آلات و غیره) پیاده کردن،از هم پاشاندن،تکه تکه کردن 2- مورد خرده گیری دقیق قرار دادن

5. pick at
1- کم خوری کردن 2- از سر سیری خوردن،با بی میلی تناول کردن 3- عیب جویی کردن،پیله کردن (به کسی) 4- دست ور کردن،انگولک کردن

6. pick holes in
غلطگیری کردن،عیوب و اشتباهات چیزی را نشان دادن،نقص و کاستی های چیزی را نمایان کردن

7. pick off
1- کندن،ور آوردن،ور آمدن 2- (با دقت) هدف گیری کردن،(با تیر) زدن

8. pick on
1- برگزیدن،گزیدن،انتخاب کردن 2- (عامیانه) پاپی کسی شدن،(به کسی) پیله کردن،سر به سر گذاشتن

9. pick one's way
(با دقت) پیشروی کردن،راه گزینی کردن،(با احتیاط) رفتن

10. pick out
1- برگزیدن،گزیدن،انتخاب کردن 2- تشخیص دادن،سوا کردن،شناختن،درک کردن

11. pick over
(یکی یکی) بررسی کردن،(به نوبت) سنجیدن،دسته بندی کردن،دسته دسته کردن

12. pick someone (or something) to pieces
کسی (یا چیزی) را مورد بررسی و خرده گیری قرار دادن

13. pick someone's brains
(عامیانه) کمک فکری از کسی گرفتن،صلاحدید کردن

14. pick up
1- برداشتن،بلند کردن

15. pick up on
1- درک کردن،پی بردن 2- آغاز کردن

16. pick up the tab
هزینه یا صورت حساب و غیره را پرداختن

17. don't pick your nose so much!
اینقدر دست توی دماغت نکن !

18. ice pick
آلت برداشتن یخ،یخ شکن

19. the pick of the rebel forces
نخبه ترین نیروهای شورشی

20. the pick of this year's films
گزیده ی فیلم های سال

21. to pick a goose
پر غاز را کندن

22. to pick a quarrel
دعوا کردن

23. to pick cotton
پنبه زدن

24. to pick flowers
گل چیدن

25. the pick of the bunch (the best of the bunch)
گل سرسبد،زبده ترین،نخبه

26. to pick by ballot
با رای گیری برگزیدن

27. i can't pick up that heavy stone
نمی توانم آن سنگ بزرگ را بلند کنم.

28. i will pick you up in my car at seven
ساعت هفت با ماشین می آیم دنبالت.

29. one can pick up more stations with this radio
با این رادیو ایستگاه های بیشتری را می شود گرفت.

30. she can pick a guitar with great skill
می تواند با مهارت زیادی گیتار بزند.

31. the first pick of peaches
نوبر هلو

32. he had the pick of several jobs
او می توانست از میان چندین شغل انتخاب بکند.

33. he likes to pick an argument with anyone
او دوست دارد سر بحث را با هر کسی باز کند.

34. the biggest apple pick in recent years
بزرگترین محصول سیب در سال های اخیر

35. a taxi cruises to pick up passengers
تاکسی برای پیدا کردن مسافر گشت می زند.

36. let him take his pick
بگذار به میل خودش انتخاب کند.

37. have a bone to pick with someone
(عامیانه) از کسی دلخوری داشتن

38. i haven't come here to pick flaws
اینجا نیامده ام که عیب جویی کنم.

مترادف ها

کلنگ (اسم)
pick, hack

خلال (اسم)
interval, slice, pick

مضراب (اسم)
pick, plectrum, plectron

زخمه (اسم)
pick, plectrum

هر نوع الت نوک تیز (اسم)
pick

جیب بری کردن (فعل)
pick, purse

کلنگ زدن (فعل)
pick

با خلال پاک کردن (فعل)
pick

نوک زدن به (فعل)
pick

ناخنک زدن (فعل)
pick

دزدیدن (فعل)
abduct, rob, steal, embezzle, despoil, filch, snaffle, peak, pick, prig, poach, picaroon, spoliate, rifle, thieve, purloin

چیدن (فعل)
cut, trim, lop, arrange, set, pick up, pluck, pick, mow, pull, pare, clip, crop, flunk, pick over, snip, skive, tear away

سوار کردن (فعل)
assemble, modulate, mount, pick, pickup, take in, help to ride

کندن (فعل)
gnaw, pluck, channel, pug, pick, gully, pull, peel, trench, gouge, mine, dig, incise, enucleate, cut out, rend, scoop, evulse

برگزیدن (فعل)
single, choose, designate, pick, elect, select, put up, opt, pick over, prefer

فرو بردن (فعل)
stick, sink, pick, ram, immerse, plunge, swallow, dig in, stab, gulp, immerge, ingulf

باز کردن (فعل)
undo, open, unfold, disclose, pick, solve, untie, unfix, unscrew, unpack, unwind, unwrap, disengage, disentangle, splay, unbend, unroll, unbolt, unclasp, unclose, unfasten, unhinge, unhitch, unknit, untwist

تخصصی

[عمران و معماری] کلنگ - کلنگ زدن
[زمین شناسی] کلنگ مکانیکی،تیغه برنده کارکلنگ مکانیکی شبیه کارقلم وچکش میباشد.قلم فولادنوک تیزی است که نوک آن روی سنگ تکیه داده شده وانتهای دیگرآن متصل به کلنگ مکانیکی می باشد.درداخل کلنگ ضربات متوالی به انتهای قلم وارد می شود که بوسیله نوک قلم به سنگ منتقل وسبب شکستن سنگمی شود .کلنگ مکانیکی باهوای فشرده کارمیکند.
[نساجی] نخ پود - پود - پودگذاری - طول بوبین - کلنگ - هر وسیله نوک تیز - چیدن - ضربت
[معدن] چکش مکانیکی (حفاری)

انگلیسی به انگلیسی

• hoe, tool used to spread soil; pickax, to used to break up soil; choice, selection; plectrum, small piece of metal or plastic with which a stringed instrument may be played
choose, select; pluck, pull out; tear out; peck, strike with a sharp instrument; pluck the strings of an instrument, play a stringed instrument
if you pick a particular person or thing, you choose that one.
when you pick flowers, fruit, or leaves, you break them off the plant and collect them.
if you pick something from a place, you remove it from there with your fingers.
if you pick an argument with someone, you deliberately cause one.
if someone picks a lock, they open it without using a key, for example by using a piece of wire.
if you pick a musical instrument such as a guitar or banjo, you play it by quickly pulling the individual strings.
if you pick your way across an area, you walk across it carefully, avoiding any obstacles.
a pick is a pickaxe.
to pick someone's brains: see brain.
if you pick at the food you are eating, you eat only very small amounts of it.
if someone picks off people or things, they kill or destroy them one by one.
if you pick on someone, you criticize them unfairly or are unkind to them; an informal expression.
if you pick out someone or something, you recognize them when it is difficult to see them.
if you pick out someone or something from a group of people or things, you choose them.
when you pick an object up, you lift it up.
when you pick yourself up after you have fallen or been knocked down, you stand up rather slowly.
when you pick up something or someone, you collect them from somewhere.
if someone is picked up by the police, they are arrested.
if you pick up a skill or an idea, you acquire it without effort; an informal use.
if you pick up someone you do not know, you talk to them and try to start a sexual relationship with them; an informal use.
if a piece of equipment picks up a signal or sound, it receives it or detects it.
if you pick up something, such as a feature or pattern, you discover or identify it.
if someone picks up a point or topic that has already been mentioned, or if they pick up on it, they refer to it or develop it.
if something such as the trade or the economy of a country picks up, it improves or increases.
if someone picks up, or their health picks up, they get better.
if you pick up the pieces after a disaster, you do what you can to get the situation back to normal again or to make it better.
see also pick-up.

پیشنهاد کاربران

معنی های خیلی گسترده ای داره:
عامیانه ترین معانیش: بلند کردن، برداشتن، جمع کردن، چیدن، برگزیدن، انتخاب کردن وهمین طور وسیله ی برداشتن و تمیز کردن ( مثل خلال دندان ) هست.
Pick on
- 1
To tease, criticize, or target someone in an unkind or unfair way
...
[مشاهده متن کامل]

( The bully kids at school often pick on the new students )
تمسخر کردن، اذیت کردن، سرزنش کردن، یا کسی را به شیوه ای بی مهرانه یا ناعادلانه مورد خطاب قرار دادن:
( بچه قلدرها معمولا دانش آموزهای جدید رو اذیت می کنند )
- 2
To choose or select something
( I need to pick on a restaurant for dinner today )
انتخاب کردن یا برگزیدن چیزی ( دقت کنید که در حالت عادی و بدون پسوند هم این معنی رو می ده )
( باید برای شام امشب یه رستوران رو انتخاب کنم. )
- 3
To insist on or emphasize something
( Don t pick on the small details, let s focus on the big picture )
پافشاری یا تأکید کردن بیش از حد روی چیزی
روی جزئیات کوچک پافشاری نکنید، بیایید روی نمای کلی ( اصل قضیه ) متمرکز شویم.
Pick out
- 1
To select or choose something from a group or options. This is the most common usage
( I need to pick out a new shirt for the party tonight )
انتخاب کزدن یا برگزیدن از میان گروه یا چیزهایی ( یکی از معانی pick on هم همینه ) این معنی رایج ترین کاربرد این لغت است.
من باید لباس جدیدی برای مهمانی امشب انتخاب کنم.
- 2
To identify or distinguish something from others ( discern=recognize=discriminate )
( Can you pick out the red car in the parking lot )
شناسایی کردن یا تشخیص دادن چیزی.
( می تونی ماشین قرمز رو در پارکینگ تشخیص بدی؟ ( شناسایی کنی؟ )
- 3
To point out or emphasize a particular detail or feature
( The teacher picked out a few areas the students ( need to improve on
نشان دادن یا تأکید کردن روی جزئیات خاصی یا ویژگی
معلم به قسمت هایی که دانش آموزان باید در آن ها تقویت شوند اشاره کرد ( تأکید کرد )
Pick over
- 1
To examine or inspect something carefully, often with the intent of finding flaws or selecting the best items
*Pick clean هم یکی از معانیش بررسی کردن هستش
( She picked over ( clean ) the fruits at the market to ( find the ripest ones
بررسی کردن یا بازرسی چیزی با دقت زیاد، اغلب به منظور پیدا کردن نقص یا انتخاب بهترین مواد ( همون طور که گفته شدpick clean هم یکی از معانیش بررسی کردنه )
- 2
To criticize or scrutinize something in adetailed or picky manner
The boss likes to pick over every little detail in the ) ( reports we submit
این هم به معنی بررسی کردنه، اما بررسی سخت گیرانه که با انتقاد می تونه همراه باشه:
رئیس دوست داره هر جزئیات ریزی رو در گزارشاتی که ارسال می کنیم شدیدا بررسی کنه ( بررسی می کنه و جاهایی که نقص دارن، حتی یه ذره، رو گوشزد کنه )
( Pick to pieces ( pick apart
- 1
To analyze or criticize something in a very thorough, detailed, and often harsh way
The movie critics really picked the new film to pieces ( picked the new film apart )
In their reviews
تجزیه و تحلیل کردن یا انتقاد کردن از چیزی به شیوه ای کلی، پر جزئیات و اغلب شدید.
منتقدین فیلم واقعا فیلم جدید را در نقد و بررسی خود سخت مورد انتقاد قرار دادند و حسابی کوبیدند!
- 2
To completely disassemble or break down sth, often with the intent of understanding how it works
The engineering students picked the old engine to pieces to learn how all the parts fit together
پیاده کردن کامل یا خراب کردن چیزی، اعلب به منظور درک نحوه کار کردن آن.
دانشجویان مهندسی موتور قدیمی را از هم باز کردند تا یاد بگیرند که تمام قطعات چگونه روی هم سوار می شوند.
- 3
To thoroughly examine and discuss every aspect of sth, usually with the intent of finding flaws or faults
The committee members picked the budget proposal to pieces, looking for any areas to cut costs
بررسی کر دن گسترده و بحث در رابطه با هر جنبه ی چیزی، به منظور پیدا کردن نقص.
اعضای کمیته بودجه پیشنهادی را با دقت تجزیه تحلیل کردن ، تا حوزه های مورد نیاز را با کاهش بودجه مواجه کنند ( برای بازده بیشتر، بودجه صرف شده در برخی امورات را کاهش بدن، مثلا تو مملکت ما کلی بودجه صرف لایحه حجاب میشه که اگه این پول ها رو صرف امور مهم تر بکنن، کلی پول از اسراف شدن نجات پیدا می کنه )
Pick up on
1 -
To become aware of or sensitive to something, fathom and understand
She quickly picked up on the tension in the room during the meeting
اگاه شدن، درک کردن و فهمیدن
او بلافاصله از تنش موجود در اتاق، در حین جلسه آگاه شد.
- 2
To begin to follow, imitate, or adopt sth, such as a habit, behavior or mannerism
The kids really picked up on the new slang their older siblings were using
تقلید کردن، پیروی کردن
بچه ها واقعا از حرف های محاوره ای جدیدی که خواهر برادرای بزرگترشون استفاده می کردند، تقلید کردند.
Pick off
- 1
To shoot and kill/hit someone or sth
The sniper was able to pick off the enemy soldiers one by one
- 2
To remove or take off something
She carefully picked off the loose threads on the sweater one by one
With a knife he picked the cover off the hamer s handle
- 3
To choose or select specific items or people from a larger group or set
The recruiters were able to pick off the best candidates from the large pool of candidates
انتخاب کردن چیزها یا فراد خاصی از میان گروهی بزرگ تر
یا دسته
ثبت نام کنندگان قادر بودند که از میان متقاضی های فراوان بهترین ها را برگزینند.
Pick up
- 1
To detain, apprehend someone
یکی از مهم ترین معانیش دستیگر کردن، بازداشت کردن
Some fireflies who served up with him, got picked up at that building
بعضی از اعضای fireflies که با اون هم خدمتی بودند در آن ساختمتان دستگیر شدند.
- 2
To revitalize, rehabilitate some one or something
Buisiness is picking up
- 3
To gain, acquire and obtainsomething valuable
There he picked up a beautiful wife and an excellent job
- 4
To clean and picking something off the ground
The mother had gotten tired of picking up after the children
مادر از جمع و جور کردن ریخت و پاش های بچه ها خسته شده بود

انتخاب کردن
مثال: She will pick up some groceries on her way home.
او روی راه به خانه، چند مورد از خریدهای خود را انتخاب می کند.
چیدن، کندن. کلنگ دو سر، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، خلال دندان به کاربردن، نوک زدن، برگزیدن، باز کردن ( به قصد دزدی ) ، ناخنک زدن، عیب جویی کردن، دزدیدن، کلنگ، زخمه، مضراب، هرنوع آلت نوک تیز، علوم مهندسی: کلنگ، عمران: کلنگ، خلال دندان، کلنگ زدن، معماری: خراشیدن
معنی شکستن و خورد کردنم میده، مثلا برای استخون.
pick: چیدن، برداشتن
pick up: برداشتن
Don't pick on me
بهم گیر نده! ، بمن گیر نده
Helen is the pick of the basket for them
هلن گل سر سبد آنهاست
( برداشتن ) _____ ( برگزیدن )
انگشت توی دماغ کردن، با انگشت توی دماغ را تمیز کردن
گلچین - انتخاب
Formula 1 liveries ranked: Our pick of the best to worst of 2022
کلنگ
pick ( ورزش )
واژه مصوب: سپر 2
تعریف: در بسکتبال، نوعی سد که در آن مهاجم بین حریف و هم تیمی دارای توپ خود قرار می گیرد
انتخاب/Noun
انتخاب کردن/ verb
You just gotta take your pick
معنی ناخنک زدن هم میدهد.
در آمریکایی روزمره بمعنی انتخاب کردن است
I picked that blue shirt
من آن پیرهن آبیو انتخاب کردم
برگزیدن
Why they should pick you
برچیدن
برداشتن
برگزیدن
گلچین کردن
ضربه
خلال
سنجاق سر
Choose sth : انتخاب کردن
به معنای چیدن و برداشتن هست
معنی انگلیسی به انگلیسی=gitting of something from a place or ground with your hands
معنی واژه برداشتن و چیدن
( روى ) جایی کلیک کردن
انتخاب کردن - چیدن
برداشت کردن
Don't pick your nose دست تو دماغت نکن
گُزین کردن، گزینش کردن
To Take sth in your hand برداشتن
قاپیدن
انداختن، گذاشتن
کندن یا چیدن
برداشتن نمیشه گفت برداشتن میشه takeالبته میشه ها ولی کم تر استفاده میشه ولی اصلش تِیکه معنیش میشه چیدن مثلا
I go to pick apples in my grandfather's garden
انتخاب
چیدن
برداشتن

انتخاب کردن
برداشتن و چیدن
برداشتن

عیبجوئی کردن ، ایراد گرفتن
برداشتن یا بردن چیزی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس