physical

/ˈfɪzɪkl̩//ˈfɪzɪkl̩/

معنی: بدنی، جسمانی، طبیعی، مادی، فیزیکی
معانی دیگر: وابسته به علوم طبیعی، علمی، عینی، واقعی، جسمانی (در برابر: فکری یا روحی)، تنی، جسمی، شهوانی، جنسی، خشن، پر خشونت، قلدر، قلدرانه، معاینه ی پزشکی (physical examination هم می گویند)، وابسته به علم فیزیک

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of the body.
مترادف: bodily, corporal, corporeal, fleshly, somatic
متضاد: emotional, intellectual, mental, nonphysical, spiritual, verbal
مشابه: carnal, incarnate, outward, personal

- We climbed ropes as part of our physical training.
[ترجمه andishe] ما به عنوان بخشی از تمرینات فیزیکمان از طناب استفاده کرده و بالا رفتیم
|
[ترجمه گوگل] ما به عنوان بخشی از تمرینات بدنی خود از طناب صعود کردیم
[ترجمه ترگمان] ما به عنوان بخشی از تمرینات فیزیکی از طناب بالا رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Yoga is good for your mental health as well as your physical health.
[ترجمه Sara] یوگا برای سلامتی روحی شما خوبه و دقیقا به همون اندازه برای سلامتی جسمیتون خوبه.
|
[ترجمه گوگل] یوگا برای سلامت روان و همچنین سلامت جسمی شما مفید است
[ترجمه ترگمان] یوگا برای سلامت ذهنی شما و نیز سلامت فیزیکی شما خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of the material world.
مترادف: material, substantial
متضاد: immaterial, spiritual
مشابه: concrete, mundane, palpable, solid, tangible

- My physical surroundings here at camp consist only of trees, rocks, and shrubs.
[ترجمه گوگل] محیط فیزیکی من اینجا در کمپ فقط از درختان، صخره ها و درختچه ها تشکیل شده است
[ترجمه ترگمان] محیط فیزیکی من در اردوگاه شامل درختان، صخره ها و بوته ها می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- During meditation, you try to put the physical world outside of your mind.
[ترجمه گوگل] در طول مدیتیشن، شما سعی می کنید دنیای فیزیکی را خارج از ذهن خود قرار دهید
[ترجمه ترگمان] در طی مدیتیشن، سعی می کنید دنیای فیزیکی را خارج از ذهن خود قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of or concerned with matter or energy.
مترادف: material

- I want to do research in the physical sciences.
[ترجمه گوگل] من می خواهم در زمینه علوم فیزیکی تحقیق کنم
[ترجمه ترگمان] من می خواهم در علوم فیزیکی تحقیق کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: physically (adv.), physicalness (n.)
• : تعریف: a physical examination, usu. performed by a doctor.
مترادف: checkup, exam, examination

- The army gives recruits a physical to make sure that they are fit for service.
[ترجمه roya] ارتش افرادتازه استخدام شده را معاینه میکند تا از آمادگی آنها برای خدمت مطمئن شود
|
[ترجمه گوگل] ارتش به افراد استخدام شده شرایط فیزیکی می دهد تا از آمادگی آنها برای خدمت مطمئن شود
[ترجمه ترگمان] ارتش به سربازان نیروی فیزیکی می دهد تا مطمئن شوند که برای خدمت مناسب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My daughter needs a physical before she can enter school next year.
[ترجمه گوگل] دختر من قبل از ورود به مدرسه در سال آینده نیاز به یک جسم فیزیکی دارد
[ترجمه ترگمان] دخترم قبل از اینکه بتواند سال آینده وارد مدرسه شود، به یک فیزیکی نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. physical attraction
جاذبه ی جنسی

2. physical disability
ناتوانی جسمی

3. physical exercise
ورزش بدنی

4. physical exercise can be a complement to medical treatment
ورزش بدنی می تواند مکمل درمان پزشکی باشد.

5. physical exercise conduces to good health
ورزش سلامتی می آورد.

6. physical fitness
سلامتی جسمی

7. a physical education class in our university
کلاس تربیت بدنی در دانشگاه ما

8. the physical evidence related to this crime
شواهد عینی مربوط به این جنایت

9. the physical laws that rule this ephemeral world
قوانین طبیعی حاکم بر این دنیای فانی

10. the physical world
جهان مادی

11. the great physical endurance of mountain climbers
طاقت جسمی زیاد کوهنوردان

12. the school's physical plant has become very old
بنا و تجهیزات مدرسه خیلی قدیمی شده است.

13. they possess physical strength consonant with their great bodies
آنان دارای نیروی بدنی متناسب با اندام درشت خود هستند.

14. my reservoir of physical energy
ذخیره ی انرژی بدنی من

15. rest after hard physical work
استراحت پس از کار بدنی سخت

16. the advantages of physical exercise
فواید ورزش بدنی

17. we seek the physical as well as the spiritual well-being of our students
ما در پی صحت جسمی و روحی دانش آموزان خویش هستیم.

18. he did not fear physical harm
او از گزند جسمانی پروایی نداشت.

19. there must be a physical explanation for these strange events
باید بتوان این رویدادهای عجیب را از طریق علمی توجیه کرد.

20. to yield oneself to physical pleasures
خود را تسلیم لذایذ جسمی کردن

21. athletic contests should not become too physical
مسابقات ورزشی نباید بیش از حد با خشونت همراه باشد.

22. it is a total fallacy that physical punishment is necessary for children
این باور که تنبیه بدنی برای بچه ها لازم می باشد اشتباه محض است.

23. the permutations taking place in the physical world
دگرگونی های بنیادی که در جهان مادی به وقوع می پیوندد

24. lifting this stone requires a lot of physical exertion
بلند کردن این سنگ مستلزم تقلای جسمی بسیار است.

25. one of the most important criteria for physical health
یکی از مهمترین سنجه های سلامتی جسمی

26. this lifestyle will not be conducive to physical and spiritual health
این روش زندگی منجربه سلامتی جسمی و روحی نخواهد شد.

27. they forced her to marry a man toward whom she felt a strong physical repulsion
وادارش کردند زن مردی بشود که نسبت به او جسما احساس بیزاری می کرد.

28. Physical health is inextricably linked to mental health.
[ترجمه گوگل]سلامت جسمانی به طور جدایی ناپذیری با سلامت روان مرتبط است
[ترجمه ترگمان]سلامت جسمی به طور جدایی ناپذیری به سلامت روانی مرتبط است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Schools should not mete out physical punishment to children.
[ترجمه گوگل]مدارس نباید کودکان را تنبیه بدنی کنند
[ترجمه ترگمان]مدارس نباید برای کودکان مجازات بدنی داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Physical fitness is having a healthy body.
[ترجمه گوگل]آمادگی جسمانی داشتن بدنی سالم است
[ترجمه ترگمان]تناسب اندام داشتن یک بدن سالم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بدنی (صفت)
bodily, physical, corporal, somatic, corporeal, systemic

جسمانی (صفت)
material, sensual, carnal, bodily, physical, corporeal, temporal, earthen, worldly

طبیعی (صفت)
indigenous, normal, real, inherent, intrinsic, innate, natural, born, physical, somatic, homebred

مادی (صفت)
material, physical, somatic, corporeal, earthen, materialist, worldly, idiographic

فیزیکی (صفت)
physical

تخصصی

[برق و الکترونیک] فیزیکی، ظاهری
[حقوق] عینی، ملموس، مادی، جسمانی
[ریاضیات] بدنی، جسمانی، فیزیکی

انگلیسی به انگلیسی

• general medical examination performed in order to determine one's overall state of health or fitness
bodily, corporeal; pertaining to physics; material, tangible; natural
physical qualities, actions, or things are connected with a person's body, rather than with their mind.
physical also refers to things that can be touched or seen, especially with regard to their size or shape.
you can refer to things connected with physics as physical.

پیشنهاد کاربران

ملموس
فیزیکی
مثال: Regular physical exercise is essential for maintaining good health.
ورزش منظم فیزیکی برای حفظ سلامتی بسیار حیاتی است.
معاینه
طبیعی
1 -
informal
violent
غیر رسمی/ خشن، خشونت آمیز
The referee stepped in because the game had started to get a little too physical.
2 -
sexual
جنسی، سکسی
There was obviously a great physical attraction between them.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/physical
بدنی _ جسمی
مادی.
( در مورد اسناد ) چاپی
بدنی، جسمانی
جسمی ، بدنی ، فیزیکی
hard physical work
کار سخت جسمانی 🍍
فیزیکی
جسمانی، بدنی، چک زدن همرا با پا یا دست
جسمانی
relating to the body
قدرت بدنی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس