• : تعریف: a person who takes photographs, esp. as an occupation.
جمله های نمونه
1. two clerks and a photographer work under him
دو دفتردار و یک عکاس زیر دست او کار می کنند.
2. The photographer shot the usual roll of pictures.
[ترجمه گوگل]عکاس رول معمولی از تصاویر را گرفته است [ترجمه ترگمان]عکاس تصاویر معمول عکس ها را به تصویر کشید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. He pounced on the photographer, beat him up and smashed his camera.
[ترجمه گوگل]او به عکاس هجوم آورد، او را کتک زد و دوربینش را شکست [ترجمه ترگمان]او به عکاس حمله کرد، او را کتک زد و دوربین او را شکست [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. He was involved in a scuffle with a photographer.
[ترجمه گوگل]او با یک عکاس درگیر شد [ترجمه ترگمان]او در درگیری با یک عکاس درگیر شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. The photographer tripped over a lead, wrenching a microphone from its stand.
[ترجمه گوگل]عکاس از روی یک سرب زمین خورد و یک میکروفون را از روی پایه آن جدا کرد [ترجمه ترگمان]عکاس به بالای یک سرب سر خورد و میکروفون را از جایگاه خود به بیرون پرتاب کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Later that year he attacked a photographer, an incident that cost him dear.
[ترجمه گوگل]در اواخر همان سال او به یک عکاس حمله کرد، اتفاقی که برایش گران تمام شد [ترجمه ترگمان]در اواخر همان سال به یک عکاس حمله کرد، حادثه ای که برایش گران تمام شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. She's a photographer and also writes books.
[ترجمه گوگل]او یک عکاس است و همچنین کتاب می نویسد [ترجمه ترگمان]او یک عکاس است و همچنین کتاب می نویسد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. What made him remarkable as a photographer was his skill in capturing the moment.
[ترجمه گوگل]چیزی که او را به عنوان یک عکاس قابل توجه کرده بود، مهارت او در ثبت لحظه بود [ترجمه ترگمان]چیزی که او را به عنوان یک عکاس قابل توجه کرد، مهارت او در ثبت لحظه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The photographer is on assignment in China at the moment.
[ترجمه گوگل]این عکاس در حال حاضر در چین مشغول به کار است [ترجمه ترگمان]عکاس در حال حاضر در حال کار در چین است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. She looked as if the photographer had caught her by surprise.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که عکاس او را غافلگیر کرده است [ترجمه ترگمان]طوری به نظر می رسید که انگار عکاس او را غافلگیر کرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. I think she'll be successful as a photographer.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او به عنوان یک عکاس موفق خواهد بود [ترجمه ترگمان]به نظرم به عنوان یک عکاس موفق خواهد شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. The photographer snapped a nice photograph of him.
[ترجمه گوگل]عکاس عکس زیبایی از او گرفت [ترجمه ترگمان]عکاس عکس خوبی از او گرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The German-born photographer was admired by writers such as Oscar Wilde.
[ترجمه گوگل]این عکاس آلمانی الاصل مورد تحسین نویسندگانی مانند اسکار وایلد قرار گرفت [ترجمه ترگمان]نویسندگانی مانند اسکار وایلد مورد تحسین نویسندگان آلمانی قرار گرفتند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. I have obtained the services of a top photographer to take our pictures.
[ترجمه گوگل]من از خدمات یک عکاس برتر برای گرفتن عکس هایمان بهره مند شدم [ترجمه ترگمان]من خدمات یک عکاس عالی را به دست آورده ام تا عکس های ما را بگیرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
عکاس (اسم)
cameraman, photographer
عکس بردار (اسم)
photographer
انگلیسی به انگلیسی
• cameraman, one who takes pictures a photographer is someone who takes photographs, especially as their job.
پیشنهاد کاربران
عکاس مثال: The photographer captured stunning images of the landscape. عکاس تصاویر خیره کننده ای از منظره گرفت.
photographer ( n ) ( fəˈtɑɡrəfər ) =a person who takes photographs, especially as a job
Some persom takes a well photo
Someone who takes photographs
عکاس، تصویر بردار
عکاس
کسی که از ما عکس می اندازد
Photograpers can take good photos
عکاس
A perso who takes photo graphs , especially as a job