photograph

/ˈfoʊtəɡrɑːf//ˈfəʊtəɡrɑːf/

معنی: عکس، عکس برداشتن از، عکسبرداری کردن
معانی دیگر: فرتور، فروغه، عکس برداشتن، عکس گرفتن، (در عکس) خوب یابد افتادن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a picture made by using a camera that records an image on a light-sensitive surface.
مشابه: shot
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: photographs, photographing, photographed
• : تعریف: to take a photograph of.
مشابه: shoot
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: photographable (adj.)
(1) تعریف: to take photographs; practice photography.

(2) تعریف: to be photographed, usu. with some specified effect.

- The scene photographed poorly because of dim lighting.
[ترجمه گوگل] این صحنه به دلیل نور کم عکسبرداری ضعیفی دارد
[ترجمه ترگمان] صحنه به دلیل نور کم به خوبی گرفته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. aerial photograph
عکس هوایی (گرفته شده از هواپیما)

2. a flat photograph
عکس تار

3. a full-faced photograph
عکس تمام رخ

4. an old photograph of my grandfather
عکس قدیمی پدربزرگم

5. the tree didn't photograph well
عکس درخت خوب در نیامد.

6. to enlarge a photograph
عکس را بزرگ کردن

7. we mounted his photograph on black velvet
عکس او را روی مخمل سیاه سوار کردیم.

8. his description checks with the photograph
شرح او با آن عکس مطابقت دارد.

9. she wanted to pigment the photograph
او می خواست عکس را رنگ بزند.

10. the bride and groom posed for a photograph
عروس و داماد برای عکسبرداری نشستند.

11. you need to get someone to authenticate this photograph
باید کسی را پیدا کنی که اصالت این عکس را گواهی کند.

12. i raked about in the files but couldn't find the photograph
پرونده ها را زیر و رو کردم ولی نتوانستم آن عکس را پیدا کنم.

13. The mountains form a background to this photograph of the family.
[ترجمه گوگل]کوه‌ها پس‌زمینه‌ای برای این عکس خانواده تشکیل می‌دهند
[ترجمه ترگمان]کوه ها سابقه این عکس از خانواده را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Do you want this photograph back or can I keep it?
[ترجمه گوگل]آیا می خواهید این عکس را برگردانید یا می توانم آن را نگه دارم؟
[ترجمه ترگمان]آیا می خواهید این عکس به عقب برگردد یا من آن را نگه دارم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She went to Africa to photograph big cats.
[ترجمه گوگل]او برای عکاسی از گربه های بزرگ به آفریقا رفت
[ترجمه ترگمان]او به افریقا رفت تا از گربه های بزرگ عکس بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I took a photograph of my girl friend.
[ترجمه گوگل]از دوست دخترم عکس گرفتم
[ترجمه ترگمان] یه عکس از دوست دخترم گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Don't look away while I am taking your photograph.
[ترجمه گوگل]وقتی دارم ازت عکس میگیرم نگاه نکن
[ترجمه ترگمان]وقتی عکس تو رو می گیرم نگاه نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I chanced on this old photograph in his drawer.
[ترجمه گوگل]این عکس قدیمی را در کشوی او دیدم
[ترجمه ترگمان]بر حسب تصادف این عکس قدیمی را در کشوی میزش دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. We should be glad to photograph the house and its grounds.
[ترجمه گوگل]ما باید خوشحال باشیم که از خانه و محوطه آن عکس می گیریم
[ترجمه ترگمان]خوشحال می شویم از خانه و محوطه آن عکس بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The family grouped together for the photograph.
[ترجمه گوگل]خانواده برای عکس گرفتن دور هم جمع شدند
[ترجمه ترگمان]خانواده برای گرفتن عکس گرد هم جمع شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Please enclose a recent passport-sized photograph of yourself.
[ترجمه گوگل]لطفا یک عکس جدید به اندازه پاسپورت خود را ضمیمه کنید
[ترجمه ترگمان]لطفا عکس جدیدی از خودتان را در یک عکس قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عکس (اسم)
shot, picture, echo, photo, photograph, vignette

عکس برداشتن از (اسم)
photo, photograph

عکسبرداری کردن (فعل)
shoot, photo, photograph

تخصصی

[عمران و معماری] فتوگراف
[کامپیوتر] عکس، عکس برداری تصویری با سایه رنگ پیوسته که توسط دوربین ایجاد می شود با توجه به انکه عکسبرداری ما را قادر به تولید چیرهایی می کند که می بینیم . آنها را از نقاشی واقعی تر می دانیم . عکسبرداری در مقابل کلمات، اطلاعات بسیار بیشتری به خوانندگان ارائه می کنند . اگر عکس اصلی اشکالی داشته باشو می توانید به کمک برنامه های نقاشی آنها را به طور دیجیتالی تغییر دهید . بهتر است عکس را با توجه به وضوح دستگاه خروجی ( معمولاً چاپگر لیزری ) اسکن کنید . وضوح و روشنایی عکس هنگام اسکن کردن قابل تنظیم است . متوجه می شوید که عکس ( مخصوصاض رنگی ) 3 و1دوم ×5 اینچی که به صورت 300dpi و 24 بیتی ( میلیونها رنگ ) اسکن می شود . یک فایل 3/3 مگابایتی را تولید می کند . حمل و نگهداری فایلهایی با این اندازه ممکن است بسیار مشکل ساز باشند . فایلهای عکسهای سیاه و سفید کوچکترند و دارای اطلاعات چندان زیادی نیستند . وقتی یکبار فکسی دیجیتایز شد. می توانند با استفاده از برنامه ی نقاشی آن را تغییر دهید . لکه ها وتراکها را می توان حذف کرد. عناصر گیج کننده را پاک نمود . و زمینه تغییر دادو یا توازن کلی را به برنامه ی صفحه بند یا کلمه پرداز بفرستید . یا آن را در اینترنت منتشر کنید . نگاه کنید به digital camera.
[زمین شناسی] تصویر تصویر تشکیل شده به کمک عمل نور روی ماده حساس به نور مثل فیلم عکاسی

انگلیسی به انگلیسی

• photo, picture, snapshot, image produced by photographic means
take a picture, produce an image using a photographic process
a photograph is a picture that is made using a camera.
when you photograph someone or something, you use a camera to obtain a picture of them.

پیشنهاد کاربران

پیشنهادِ واژه به جایِ {فوتوگراف/photograph}:
نیاز است ساختار این واژه بررسی شود:
1 - photo:امروزه به چَمِ {فرتور/تصویر} است، ولی در گذشته به چَمِ {نور/شید} بوده است. ( برای نِمونه در {فوتوسنتز} ما {فوتو} را برابرِ {نور} داریم )
...
[مشاهده متن کامل]

2 - گراف:به چَمِ {وشته/بشته} است. ( وشته و بشته را در نوشته و بشته به همراهِ پیشوندِ {نِ} داریم. )
از این روی، میتوان {نوروشته/نوربشته/شیدوشته/شیدبشته} را پیشنهاد داد.
بِدرود!

1. عکس 2. عکس گرفتن. عکس انداختن. عکس برداری کردن 3. در عکس ( خوب یا بد ) افتادن
عکس گرفتن
عکس
مثال: I took a photograph of the beautiful sunset.
من عکسی از غروب زیبا گرفتم.
photograph: عکس
فیلم برداری یا عکس برداری
تصویربرداری
photograph ( مهندسی نقشه‏برداری )
واژه مصوب: عکس 2
تعریف: نمایشی از اشیا که براثر تابش امواج الکترومغناطیسی بر لایۀ حساسی مثل برومور نقره حاصل شود
گرامافون
اسم = عکس
فعل= عکس گرفتن

بپرس