philosophy

/fəˈlɑːsəfi//fɪˈlɒsəfi/

معنی: تجرد، بردباری، حکمت، فلسفه، وارستگی
معانی دیگر: (در زمینه های مختلف دانش) اصول کلی، نظریه ها، فرزانش، زیر اندیشه(ها)، زیر بنلاد(ها)، روش کار، نگرش، منظور اصلی، (در اصل) عشق به دانش و عقل، رجوع شود به: ethics

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: philosophies
(1) تعریف: the study of the nature and principles of knowledge, truth, existence, and moral and aesthetic values.

- Socrates and Plato made important contributions in the area of philosophy.
[ترجمه Sadra] سقراط و افلاطون سهم مهمی در فلسفه داشتند
|
[ترجمه گوگل] سقراط و افلاطون سهم مهمی در زمینه فلسفه داشتند
[ترجمه ترگمان] سقراط و افلاطون در زمینه فلسفه نقش مهمی داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: any system of ideas and theories based on such study.

- Hegel's philosophy of the Mind.
[ترجمه گوگل] فلسفه ذهن هگل
[ترجمه ترگمان] فلسفه ذهن هگل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a set of personal or cultural beliefs or values, or a particular belief that serves as a rule to live by.

- It is part of my philosophy that one should live life to its fullest.
[ترجمه گوگل] این بخشی از فلسفه من است که انسان باید زندگی را به کمال برساند
[ترجمه ترگمان] این بخشی از فلسفه من است که انسان باید زندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. philosophy of education
فلسفه ی آموزش و پرورش

2. dogmatic philosophy
فلسفه ی جزمی

3. modern philosophy is no more than a footnote to greek philosophy
فلسفه ی نوین چیزی جز سفرنگی بر فلسفه ی یونان نیست.

4. the philosophy of economics
فلسفه ی اقتصاد

5. the philosophy of medieval universities
اسلوب عملکرد دانشگاه های قرون وسطی

6. the whole philosophy of this bill is to ignore realities
منظور اصلی این لایحه نادیده انگاری واقعیات است.

7. he lectured on philosophy
او درباره ی فلسفه سخنرانی کرد.

8. his excursions into philosophy render the story insipid
گریز زدن های او به فلسفه داستان را بی مزه می کند.

9. her death changed my philosophy about everything
مرگ او دید مرا درباره ی همه چیز دگرگون کرد.

10. one who doesn't understand philosophy should not evoke the name of socrates
کسی که از فلسفه سر در نمی آورد نباید نام سقراط را یادآور شود.

11. one of the major exponents of plato's philosophy in medieval europe
یکی از مبلغان عمده ی فلسفه ی افلاطون در اروپای قرون وسطی

12. this problem belongs to the domain of philosophy
این مسئله مربوطه به رشته ی فلسفه است.

13. traditional disciplines such as history, literature, and philosophy
رشته های سنتی مانند تاریخ و ادبیات و فلسفه

14. ethics is one of the main three parts of philosophy
کردارشناسی یکی از سه بخش عمده ی فلسفه است.

15. It has been my philosophy of life that difficulties vanish when faced boldly.
[ترجمه گوگل]این فلسفه زندگی من بوده است که مشکلات وقتی جسورانه با آنها روبرو می شوند از بین می روند
[ترجمه ترگمان]فلسفه زندگی من بوده است که در زمان مواجهه شجاعانه با مشکلات ناپدید می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He believed in the philosophy of Russell.
[ترجمه گوگل]او به فلسفه راسل اعتقاد داشت
[ترجمه ترگمان]او به فلسفه راسل اعتقاد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Ethics is a branch of philosophy.
[ترجمه گوگل]اخلاق شاخه ای از فلسفه است
[ترجمه ترگمان]اخلاق شاخه ای از فلسفه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Philosophy is the scientific knowledge that summarizes the nature and society.
[ترجمه گوگل]فلسفه دانش علمی است که ماهیت و جامعه را خلاصه می کند
[ترجمه ترگمان]فلسفه دانش علمی است که ماهیت و جامعه را خلاصه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Hess has an unusual philosophy of life.
[ترجمه Akani] هس فلسفه غیرعادی از زندگی دارد
|
[ترجمه گوگل]هس فلسفه زندگی غیرمعمولی دارد
[ترجمه ترگمان]هس فلسفه زندگی غیرعادی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. In the Middle Ages, philosophy and theology were inextricable.
[ترجمه گوگل]در قرون وسطی، فلسفه و الهیات غیرقابل تفکیک بودند
[ترجمه ترگمان]در قرون وسطی، فلسفه و الاهیات inextricable بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تجرد (اسم)
abstraction, celibacy, bachelorhood, incorporeity, philosophy, immaterialism

بردباری (اسم)
philosophy, toleration, fortitude, bearing, tolerance, patience, longanimity

حکمت (اسم)
philosophy, saying, motto, wisdom, doctrine

فلسفه (اسم)
philosophy

وارستگی (اسم)
philosophy

انگلیسی به انگلیسی

• study of the principles of existence behavior and knowledge, study of the nature of human thought and of the world
philosophy is the study or creation of theories about subjects such as the nature of existence and knowledge or how people should live.
a philosophy is a particular set of theories or beliefs.

پیشنهاد کاربران

کَندِش.
کند .
کاو.
اندیشه ورزی.
خردورزی.
خردمند .
اندیشمند.
اندیشورز.
داناک.
فَرزانه.
فرزانگی.
فرزانش.
کاوِش.
حکمت.
فلسفه.
فرا کالبد.
پیشنهاد واژه "نِشُد" به جای واژه "عمیق شدن در چیزی" و چیزهای همسان با آن و همچنین دانش و واژه "فلسفه"
واژه "نِشد" از دو بخش "نِ" برابر "پایین، به پایین" و "شد" که همان "شدن" است. ( در واژه ای همچون "فرگشت" نیز، "گشت" برابر "گشتن" است و از این روش می توان برای کوتاه شدن واژگان بهره برد )
...
[مشاهده متن کامل]

پس "نِشد" برابر "پایین رفتن، به پایین رفتن" که برابر "عمیق شدن در چیزی" نیز باشد.
این از این.
شما در "فلسفه" کاری که می کنید این است:"درباره موضوعات بنیادی جهان و انسان ها، بسیار عمیق شوید"
پس می توان "فلسفه" را "دانش نِشُد" یا همان "نِشُد" خالی گرفت و از آن بهره برد.
بدرود!

⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: فسلفه

⚫ نگارش به خط لاتین: Falsafe

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیب سلطانی
...
[مشاهده متن کامل]


⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

فلسفه؛ بازی با کلمات.
هرچی میتوانی بافلسفه ثابت یا نفی کنید، همزمان، وزیر سوال میبری هرچی حقیقت دارد.
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ44
philosophy of
دکترای یا phD
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : philosophize
✅️ اسم ( noun ) : philosophy / philosophizing / philosopher
✅️ صفت ( adjective ) : philosophical
✅️ قید ( adverb ) : philosophically
Philosophy
رشته ی ادبیات
بالاترین درجه
موارد مصرف این محلول
دلیل
کلمه philosophy به معنی فلسفه است که از دو کلمله philo یعنی دوستدار یا علاقه مند و sophia یعنی سوفی ( خردمند ایرانی ) .
** علاقه مند به سوفی ایرانی **
دسته ای از عقاید و ارزش ها
Philosophy = فلسفه
Philosopher = فیلسوف، فلسفنده، فلسفگَر.
Philosophize = فلسفیدن
Philosophizing = فلسفیدن، فلسفان ( مانند خندان )
Philosophization = فلسفِش.
Philosophical = فلسفی/فلسفین
...
[مشاهده متن کامل]

Philosophically = فلسفینانه/فلسفیانه
Philosophicalize = فلسفینیدن
Philosophicalization = فلسفینِش.

طرز فکر، عقیده، روش، تفکر
the study of the nature and meaning of existence, truth, good and evil etc
منظومه فکری
یک چیزی مثل فلسفه و قانون
اصول قانونی
You read philosophy but need sewing machine for sewing
تو فلسفه خوندی اما به چرخ خیاطی برای دوخت نیاز داری
دوست داشتن
در واقع کلمه philosophy که فلسفه میشود از دو کلمله philo یعنی دوستدار یا دوست داشتن و sophia یعنی حکمت تشکیل شده .
دوستدار حکمت
رشته ای از افکار که درباره معنی زندگی است🐞
فلسفه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس