phase

/ˈfeɪz//feɪz/

معنی: وضع، منظر، صورت، پایه، مرحله، لحاظ، فاز، وجهه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر، مرحلهای کردن
معانی دیگر: (نجوم - ماه و سیارات - جمع) اهله، چهر، دوره، گام، گامه، جنبه، پهلو، (فنی) حالت، (جانورشناسی - تغییر رنگ پوست یا پر یا مو بر حسب فصل یا سن) رنگ گامه، رنگامه، (معمولا با: in یا into) مرحله به مرحله انجام دادن، زمان بندی کردن، گامی کردن، گام به گام انجام دادن، فاز بندی کردن، رجوع شود به: faze

جمله های نمونه

1. phase out
(به تدریج) پایان یافتن،(گام به گام) تمام شدن،(مرحله به مرحله) خاتمه یافتن

2. genital phase
مرحله ی تناسلی

3. in phase
هم مرحله،هماهنگ،همگام،همزمان،هم فاز

4. the final phase of production
گام نهایی تولید

5. the moral phase of this problem
جنبه ی اخلاقی این مسئله

6. the penultimate phase of the war
مرحله ی ماقبل نهایی جنگ

7. the silver phase of the red fox
رنگامه ی نقره فام روباه قرمز

8. the virulent phase of a disease
مرحله ی شدید بیماری

9. out of phase
دارای مراحل ناجور،ناهمگام،ناهماهنگ،ناهمزمان،ناهم فاز

10. in its solid phase water exists as ice
در حالت جامد آب به صورت یخ است.

11. the country entered a new phase of economic development
کشور وارد مرحله ی جدیدی از ترقی اقتصادی شد.

12. this voltage must be in phase with the primary antenna voltage
این ولتاژ بایستی با ولتاژ اولیه ی آنتن هماهنگ (هم فاز) باشد.

13. your car's windshield wipers are out of phase
برف پاک کن های اتومبیل شما هماهنگ نیستند.

14. a battery of cameras were set to record every phase of the eclipse
تعدادی دوربین برای ضبط کلیه ی مراحل کسوف آماده شده بود.

15. The project is only in the initial phase as yet, but it's looking quite promising.
[ترجمه گوگل]این پروژه هنوز در مرحله اولیه است، اما کاملا امیدوار کننده به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]این پروژه تنها در مرحله ابتدایی است، اما به نظر می رسد که امیدوار کننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We should phase in the new working plans.
[ترجمه گوگل]ما باید برنامه های کاری جدید را به مرحله اجرا در آوریم
[ترجمه ترگمان]ما باید در برنامه های کاری جدید وارد شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The phase of writing that is actually most important is revision.
[ترجمه گوگل]مرحله نگارش که در واقع از همه مهمتر است، تجدید نظر است
[ترجمه ترگمان]مرحله نوشتن که در واقع بسیار مهم است، بازبینی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The program to phase down waste in natural sources is progressing successfully in the country.
[ترجمه گوگل]برنامه کاهش تدریجی زباله در منابع طبیعی با موفقیت در کشور پیش می رود
[ترجمه ترگمان]برنامه کاهش ضایعات در منابع طبیعی با موفقیت در این کشور در حال پیشرفت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. During the first phase of expansion staff will move to the new offices.
[ترجمه گوگل]در مرحله اول توسعه کارکنان به دفاتر جدید منتقل خواهند شد
[ترجمه ترگمان]در طول فاز اول، کارکنان به دفاتر جدید حرکت خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The carrier wave has got out of phase with the signal wave.
[ترجمه گوگل]موج حامل از فاز موج سیگنال خارج شده است
[ترجمه ترگمان]موج حامل از فاز با موج سیگنال خارج شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The government will phase out an advertising campaign.
[ترجمه گوگل]دولت کمپین تبلیغاتی را به تدریج حذف خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]دولت یک کمپین تبلیغاتی را آغاز خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The electrical work will be carried out in phase with the other renovations.
[ترجمه گوگل]کارهای برقی هم فاز با سایر بازسازی ها انجام می شود
[ترجمه ترگمان]کار الکتریکی در فاز با دیگر renovations انجام خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

منظر (اسم)
countenance, face, physiognomy, sight, appearance, aspect, phantom, perspective, image, facet, visage, phase, guise, spectrum, facies, fantom

صورت (اسم)
face, invoice, figure, physiognomy, sign, aspect, form, visage, picture, shape, hue, file, roll, muzzle, list, schedule, effigy, roster, phase, facies

پایه (اسم)
base, stand, stock, measure, leg, ground, pile, status, prop, mark, degree, grade, basis, stalk, root, stage, mount, rank, stratum, buttress, stanchion, foundation, bedrock, radix, fulcrum, headstock, outrigger, cantilever, sill, column, pillar, phase, footpath, fundament, groundsel, groundwork, mounting, pediment, principium, thallus

مرحله (اسم)
leg, point, period, degree, grade, stage, station, stadium, step, phase

لحاظ (اسم)
light, viewpoint, perspective, phase

فاز (اسم)
phase

وجهه (اسم)
phase

دوره تحول و تغییر (اسم)
phase

اهله قمر (اسم)
phase

مرحله ای کردن (فعل)
phase

تخصصی

[سینما] فاز
[عمران و معماری] فاز - مرحله
[برق و الکترونیک] فاز موقعیت نقطه روی شکل موج کمیت متناوب نسبت به شروع سیکل فاز بر حسب درجه بیان می شود . و 360 درجه نشان دهنده یک سیکل است . - فاز
[مهندسی گاز] حالت، مرحله، نمود
[صنعت] مرحله، فاز
[نساجی] شکل - حالت - مرحله - دوره - بخش- قسمت - فاز - جزئی از یک ترکیب
[ریاضیات] پایه، وضعیت شبکه ی کریستالی فلزات، ترکیب، نمونه، نمود، صوری، حالت، فاز، نمود، مرحله، آرگومان، آوند
[خاک شناسی] فاز
[آمار] فاز

انگلیسی به انگلیسی

• stage; side, angle, aspect; period
plan in stages, plan in gradual steps
a phase is a particular stage in a process or in the development of something.
if you phase a change over a period of time, you cause it to happen in stages.
if you phase in something new, you introduce it gradually.
if you phase something out, you gradually stop using it or doing it.

پیشنهاد کاربران

فاز
مثال: We're in the final phase of the project.
ما در فاز نهایی پروژه هستیم.
phase حالت مایع جامد گاز پلاسما تو فیزیک
phase حالت مایع جامد گاز و پلاسما تو فیزیک
فاز، مرحله
طبقه، وضعیت، وجه، منظر، وجهه، صورت، لحاظ، پایه، دوره تحول و تغییر، جنبه، وضع، مرحله ای کردن، علوم مهندسی: حالت، الکترونیک: فاز، معماری: فاز، شیمی: فاز، روانشناسی: مرحله، ورزش: مرحله، علوم هوایی: فاز، علوم نظامی: مرحله عملیات
لحظه
در حقوق به معنی جدا شده از یک دیگر ( اصطلاحی که محاکم به جای زن و شوهر، به زن و مردی که با یک دیگر بدون عقد نکاح زندگی مشترک دارند استفاده می کنند. )
phase ( شیمی )
واژه مصوب: فاز 1
تعریف: بخشی از یک سامانۀ فیزیکی همگن با مرزهای مشخص که می‏توان آن را ازلحاظ فیزیکی از بخش های دیگر جدا کرد
Go through a phase:
a period of strange or difficult behaviour that will stop after a while, especially a period that a young child or person goes through:
به دوره ای میگویند که کودک یا نوجوان رفتار و عادات عجیب و غریب پیدا کند ولی بعد از گذشت زمانی آنها را کنار بگذارد.
...
[مشاهده متن کامل]

When I was in my early teens I went through a phase of only ever wearing black.

فازبندی کردن، مرحله ای کردن
دوره تحول و تغییر
?A: What do you think I am
B: I just know you're going through one of your phases
Stage
مرحله
مرحله بندی کردن
فاز

( V ) : مرحله ای کردن، گامی کردن
بخش، قسمت
موضوع
مرحله
عملیات
گذر ، گذار
دامنه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس