perfunctorily


معنی: سرسری
معانی دیگر: بطور سرسری، بطور از سر خود واکنی

جمله های نمونه

1. he read the letters perfunctorily and then closed his eyes
او به خاطر انجام وظیفه نامه ها را خواند و سپس چشمانش را بست.

2. The regulation was perfunctorily carried out.
[ترجمه گوگل]این مقررات به صورت اجمالی اجرا شد
[ترجمه ترگمان]مقررات منع شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Melina was perfunctorily introduced to the men.
[ترجمه گوگل]ملینا به صورت ناخودآگاه به مردان معرفی شد
[ترجمه ترگمان]از این گذشته، از این که به مردها آشنا شده بودند، توجهی به او نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The guard glanced perfunctorily at her pass and let her through.
[ترجمه گوگل]نگهبان نگاهی گیج‌آمیز به پاس او انداخت و اجازه داد از آنجا عبور کند
[ترجمه ترگمان]نگهبان نگاهی به او انداخت و به او اجازه عبور داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The two heads of state shook hands perfunctorily for the photographers.
[ترجمه گوگل]سران دو کشور برای عکاسان با هم دست دادند
[ترجمه ترگمان]دو سر دولت برای عکاسان دست دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Illingworth greeted me perfunctorily and led me through the now darkened 70 ground floor of the building.
[ترجمه گوگل]ایلینگ‌ورث با من احوالپرسی کرد و من را در طبقه همکف 70 تاریک ساختمان هدایت کرد
[ترجمه ترگمان]illingworth به من سلام و احوال پرسی کرد و من رو به سمت طبقه ۷۰ طبقه ساختمون هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The motion was carried perfunctorily, without any adequate discussion.
[ترجمه گوگل]این حرکت بدون هیچ بحث کافی انجام شد
[ترجمه ترگمان]این حرکت بدون هیچ بحثی انجام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He's in the habit of working perfunctorily and half - heartedly.
[ترجمه گوگل]او عادت دارد به صورت ناخودآگاه و نیمه دل کار کند
[ترجمه ترگمان]او عادت دارد از صمیم قلب کار کند و از صمیم قلب کار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She kissed him perfunctorily on the forehead and he gave her hand a casual caress.
[ترجمه گوگل]ناخودآگاه پیشانی او را بوسید و او دستش را نوازش معمولی کرد
[ترجمه ترگمان]او دستش را روی پیشانی او بوسید و او دست او را دوستانه نوازش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Instructors could never perfunctorily deal with questions from their students.
[ترجمه گوگل]مربیان هرگز نمی توانستند به طور غیرمستقیم به سؤالات دانش آموزان خود رسیدگی کنند
[ترجمه ترگمان]مربیان هرگز نمی توانستند با سوالات دانش آموزان خود سر و کار داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He troubled over many little details and talked perfunctorily to everybody.
[ترجمه گوگل]او در مورد بسیاری از جزئیات کوچک مشکل داشت و به طور آشکار با همه صحبت می کرد
[ترجمه ترگمان]جزئیات آن را شرح داد و به همه مردم گوش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He perfunctorily thrusts the things into his pockets.
[ترجمه گوگل]او به طور ناخودآگاه وسایل را در جیب خود فرو می کند
[ترجمه ترگمان]او اشیا را در جیبش فرو می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He used to dispose of something perfunctorily.
[ترجمه گوگل]او عادت داشت چیزی را بیخود دور کند
[ترجمه ترگمان]عادت داشت از شر چیزی خلاص شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He kissed her cheek perfunctorily.
[ترجمه گوگل]گونه او را ناخودآگاه بوسید
[ترجمه ترگمان]او در حالی که از زیر لب حرف می زد، گونه او را بوسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرسری (قید)
inconsiderately, perfunctorily, superficially

انگلیسی به انگلیسی

• superficially, carelessly, negligently; indifferently, apathetically

پیشنهاد کاربران

as a duty or habit, without real interest, attention or feeling
برای حفظ ظاهر، برای رعایت ظاهر، برای رفع تکلیف
🔴 in a manner that lacks serious attention or enthusiasm
◀️ All seemed futile, but his belief that I would get well, and stay well, continued throughout my treatment. His belief was not na�ve, nor did he perfunctorily offer hope; his advice was clinically informed and seemed unassailable. He acted on the belief that the power of faith is one that a good doctor uses as a matter of course. And he used it well.
...
[مشاهده متن کامل]

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : perfunctoriness
صفت ( adjective ) : perfunctory
قید ( adverb ) : perfunctorily
با بی میلی، با بی علاقگی
با بی دقتی، با بی ملاحظگی، به صورتی مسامحه کارانه

بپرس