perceptive

/pərˈseptɪv//pəˈseptɪv/

معنی: حساس و باهوش
معانی دیگر: زیرک، تیزهوش، تیزبین، ژرف نگر (انه)، نکته بین، بینا، بافراست، ادراکی، استنباطی، اندریافتی، بینشی، وابسته به ادراک

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: perceptively (adv.), perceptiveness (n.)
(1) تعریف: having keen perception, insight, or intuitive understanding.
مترادف: insightful, intuitive, keen, percipient, perspicacious, sensitive, understanding
متضاد: blind, imperceptive, unperceptive
مشابه: alert, aware, clairvoyant, clearheaded, conscious, delicate, discerning, discriminating, mordant, quick, quick-witted, sharp, witty

- Being highly perceptive, she is well-suited to being a marriage counselor.
[ترجمه R.yazdani] درک بالای او باعث شد او بسیار مناسب برای مشاور ازدواج باشه
|
[ترجمه گوگل] از آنجایی که او بسیار فهیم است، برای یک مشاور ازدواج مناسب است
[ترجمه ترگمان] باهوش بودن خیلی مناسب این بود که یه مشاور ازدواج باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If he had been more perceptive, he could have seen through her calm fa�ade.
[ترجمه گوگل] اگر فهیم‌تر بود، می‌توانست نمای آرام او را ببیند
[ترجمه ترگمان] اگر او بیشتر از این باهوش می بود، می توانست از میان faade آرام او دیده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: marked by such insight or understanding.
مترادف: acute, clever, incisive, keen, mordant
متضاد: unperceptive
مشابه: astute, conscious, delicate, discerning, instinctive, instinctual, intuitive, penetrating, sharp, wise, witty

- His perceptive comment favorably impressed his boss.
[ترجمه گوگل] نظر ادراکی او به نحو مطلوبی رئیسش را تحت تأثیر قرار داد
[ترجمه ترگمان] نظرات هوشمندانه او، رئیسش را تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a perceptive article
یک مقاله ی ژرف نگرانه

2. a perceptive eye
چشم تیزبین

3. a perceptive historian who can relate the past to the present
مورخ هوشمندی که می داند چگونه گذشته را به حال ربط بدهد

4. He was one of the most perceptive US political commentators.
[ترجمه گوگل]او یکی از فهیم ترین مفسران سیاسی ایالات متحده بود
[ترجمه ترگمان]او یکی از the مفسران سیاسی ایالات متحده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. This is a very perceptive assessment of the situation.
[ترجمه گوگل]این یک ارزیابی بسیار ادراکی از وضعیت است
[ترجمه ترگمان]این یک ارزیابی هوشمندانه از وضعیت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. You're right. That's very perceptive of you.
[ترجمه محمد] حق با توعه. این عقل و شعور بالات رو میرسونه
|
[ترجمه گوگل]حق با شماست این به شما بسیار درک است
[ترجمه ترگمان]حق با توئه این خیلی هوشمندانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Her books are full of perceptive insights into the human condition.
[ترجمه گوگل]کتاب های او مملو از بینش های ادراکی در مورد وضعیت انسان است
[ترجمه ترگمان]کتاب های او سرشار از بینش پیچیده در وضعیت انسان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The perceptive consultant should also be alert to the way power is distributed in the organization.
[ترجمه گوگل]مشاور ادراکی همچنین باید نسبت به نحوه توزیع قدرت در سازمان هوشیار باشد
[ترجمه ترگمان]مشاور هوشمند نیز باید نسبت به توزیع قدرت در سازمان هوشیار باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. For the less perceptive, their effective integration into the company is likely to be heavily influenced by the chairman.
[ترجمه گوگل]برای افرادی که درک کمتری دارند، ادغام مؤثر آنها در شرکت احتمالاً به شدت تحت تأثیر رئیس هیئت مدیره قرار می گیرد
[ترجمه ترگمان]برای زیرکی کم تر، ادغام موثر آن ها در شرکت به شدت تحت تاثیر رئیس قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He's very perceptive about people.
[ترجمه گوگل]او در مورد مردم بسیار فهیم است
[ترجمه ترگمان]اون در مورد مردم خیلی باهوشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. If, for example, two perceptive functions are of equal weight, they tend to interfere with and jam each other.
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، اگر دو کارکرد ادراکی وزن یکسانی داشته باشند، تمایل به تداخل و ایجاد اختلال در یکدیگر دارند
[ترجمه ترگمان]برای مثال، اگر دو تابع حسی از وزن مساوی برخوردار باشند، آن ها تمایل دارند که با هم تداخل داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He's congratulated her for being so perceptive . . . but says the errors were actually made on purpose.
[ترجمه گوگل]او به او به خاطر فهیم بودنش تبریک گفت اما می گوید که اشتباهات در واقع عمدا انجام شده است
[ترجمه ترگمان]او به خاطر حساس بودن به او تبریک گفت، اما می گوید که این اشتباه ات در واقع به عمد انجام شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I like her novels - she's so perceptive about people's relationships.
[ترجمه گوگل]من رمان های او را دوست دارم - او در مورد روابط مردم بسیار فهیم است
[ترجمه ترگمان]من از رمان هاش خوشم میاد - اون از روابط مردم خیلی باهوشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. And in every case a perceptive manager should be able to discern a clear pattern.
[ترجمه گوگل]و در هر مورد یک مدیر ادراکی باید بتواند یک الگوی واضح را تشخیص دهد
[ترجمه ترگمان]و در هر مورد یک مدیر باهوش باید بتواند یک الگوی روشن را تشخیص دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حساس و باهوش (صفت)
perceptive

انگلیسی به انگلیسی

• understanding quickly, comprehending quickly; able to distinguish; discerning
someone who is perceptive realizes or notices things that are not obvious.

پیشنهاد کاربران

مترادف با astute می باشد
۱. تیزهوش. زیرک. تیزبین ۲. هوشمندانه. زیرکانه ۳. ادراکی. {مربوط به } ادراک ۴. بینا
مثال:
Though they used to be perceptive.
با وجود آنکه آنها پیش از این بینا و تیزبین بودند.
�وَکَانُوا مُسْتَبْصِرِینَ�
دارای قوه ادراک بالا
دارای گیرائی و هوش و فراست در برابر مسائل پیچیده
ادراکی، کسی که خوب دیگران رو درک میکنه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : perceive
اسم ( noun ) : perception / perceptiveness
صفت ( adjective ) : perceptive / perceptible
قید ( adverb ) : perceptively / perceptibly
بصیر
فهیم
تیزبین , تیزهوش ؛ هوشمندانه
– He's very perceptive about people
– It was very perceptive of you to notice it
– His perceptive comment impressed her
– a highly perceptive analysis of the problem
تیزهوش
کسی که احساسات و منظور دیگران را زود متوجه میشود
با درک و شعور
اگه تعریف انگلیسی دیکشنری ها رو هم نگاه کرده باشید یعنی فرد تیزبین و مراعات کننده. طبق دیکشنری ها و مثال های آن ها این رو میشه برداشت کرد.
تیز و نکته بین
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس