صفت ( adjective )
مشتقات: perceptively (adv.), perceptiveness (n.)
مشتقات: perceptively (adv.), perceptiveness (n.)
• (1) تعریف: having keen perception, insight, or intuitive understanding.
• مترادف: insightful, intuitive, keen, percipient, perspicacious, sensitive, understanding
• متضاد: blind, imperceptive, unperceptive
• مشابه: alert, aware, clairvoyant, clearheaded, conscious, delicate, discerning, discriminating, mordant, quick, quick-witted, sharp, witty
• مترادف: insightful, intuitive, keen, percipient, perspicacious, sensitive, understanding
• متضاد: blind, imperceptive, unperceptive
• مشابه: alert, aware, clairvoyant, clearheaded, conscious, delicate, discerning, discriminating, mordant, quick, quick-witted, sharp, witty
- Being highly perceptive, she is well-suited to being a marriage counselor.
[ترجمه R.yazdani] درک بالای او باعث شد او بسیار مناسب برای مشاور ازدواج باشه|
[ترجمه گوگل] از آنجایی که او بسیار فهیم است، برای یک مشاور ازدواج مناسب است[ترجمه ترگمان] باهوش بودن خیلی مناسب این بود که یه مشاور ازدواج باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If he had been more perceptive, he could have seen through her calm fa�ade.
[ترجمه گوگل] اگر فهیمتر بود، میتوانست نمای آرام او را ببیند
[ترجمه ترگمان] اگر او بیشتر از این باهوش می بود، می توانست از میان faade آرام او دیده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر او بیشتر از این باهوش می بود، می توانست از میان faade آرام او دیده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: marked by such insight or understanding.
• مترادف: acute, clever, incisive, keen, mordant
• متضاد: unperceptive
• مشابه: astute, conscious, delicate, discerning, instinctive, instinctual, intuitive, penetrating, sharp, wise, witty
• مترادف: acute, clever, incisive, keen, mordant
• متضاد: unperceptive
• مشابه: astute, conscious, delicate, discerning, instinctive, instinctual, intuitive, penetrating, sharp, wise, witty
- His perceptive comment favorably impressed his boss.
[ترجمه گوگل] نظر ادراکی او به نحو مطلوبی رئیسش را تحت تأثیر قرار داد
[ترجمه ترگمان] نظرات هوشمندانه او، رئیسش را تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نظرات هوشمندانه او، رئیسش را تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید