perceptible

/pərˈseptəbl̩//pəˈseptəbl̩/

معنی: محسوس، قابل درک، ادراک شدنی
معانی دیگر: (به سختی) محسوس، دریافتنی، بینش پذیر، اندریافتنی، ادراک پذیر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: perceptibly (adv.), perceptibility (n.)
• : تعریف: capable of being perceived.
مترادف: discernible, distinguishable, knowable, observable, perceivable, phenomenal, sensible, tangible
متضاد: imperceptible
مشابه: apparent, appreciable, audible, clear, comprehensible, evident, external, manifest, noticeable, obvious, palpable, plain, visible

- The change in him was perceptible; he was calmer, more content with himself.
[ترجمه گوگل] تغییر در او محسوس بود آرام تر بود و از خودش راضی تر بود
[ترجمه ترگمان] تغییری که در او پدید آمده بود محسوس بود او آرام تر و بیشتر از خودش راضی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the perceptible smell of coffee
رایحه ی محسوس قهوه

2. His lips curved in a barely perceptible smile.
[ترجمه گوگل]لب هایش در لبخندی که به سختی قابل درک بود خم شد
[ترجمه ترگمان]لبخند نامحسوسی بر لبش نقش بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The price increase has had no perceptible effect on sales.
[ترجمه گوگل]افزایش قیمت تاثیر محسوسی بر فروش نداشته است
[ترجمه ترگمان]افزایش قیمت ها اثر قابل ملاحظه ای بر فروش داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Her foreign accent was barely perceptible.
[ترجمه گوگل]لهجه خارجی او به سختی قابل درک بود
[ترجمه ترگمان]لهجه خارجی او به سختی محسوس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Pasternak gave him a barely perceptible smile.
[ترجمه گوگل]پاسترناک لبخندی به سختی به او زد
[ترجمه ترگمان]Pasternak لبخند نامحسوسی به او زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The difference is scarcely perceptible to the average reader.
[ترجمه گوگل]این تفاوت برای خواننده معمولی به ندرت قابل درک است
[ترجمه ترگمان]این تفاوت برای خواننده متوسط چندان محسوس نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The past year has seen a perceptible improvement in working standards.
[ترجمه گوگل]سال گذشته شاهد بهبود محسوسی در استانداردهای کاری بوده است
[ترجمه ترگمان]سال گذشته شاهد بهبود محسوس در استانداردهای کار بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Here, there was a perceptible change.
[ترجمه گوگل]در اینجا، تغییر محسوسی رخ داد
[ترجمه ترگمان]اینجا، یک تغییر محسوسی در کار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. These immortal ideas, things barely perceptible are the most precious things of life.
[ترجمه گوگل]این ایده های جاودانه، چیزهایی که به سختی قابل درک هستند، با ارزش ترین چیزهای زندگی هستند
[ترجمه ترگمان]این اندیشه های فناناپذیر چیزهایی که به زحمت قابل درک است مهم ترین چیزهای زندگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Right across the social scale, religion made little perceptible difference to the outward shape of life.
[ترجمه گوگل]درست در سراسر مقیاس اجتماعی، مذهب تفاوت محسوس کمی در شکل ظاهری زندگی ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان]در سراسر مقیاس اجتماعی، دین اختلاف کمی به شکل ظاهری زندگی به وجود آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. So no ether drag effects are perceptible to us.
[ترجمه گوگل]بنابراین هیچ اثر درگ اتر برای ما قابل درک نیست
[ترجمه ترگمان]بنابراین هیچ اثر کشش اتر برای ما قابل درک نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Here there are established relationships, sizes and perceptible properties which might be talked about, without offending any child.
[ترجمه گوگل]در اینجا روابط، اندازه ها و ویژگی های محسوسی وجود دارد که می توان بدون توهین به هیچ کودکی در مورد آنها صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]در اینجا، روابطی برقرار می شود، اندازه ها و خواص قابل perceptible که ممکن است در مورد آن صحبت شود، بدون اینکه هیچ کودکی را آزار دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He gave a barely perceptible nod as if he had read her mind and applauded her attitude.
[ترجمه گوگل]او به سختی سر تکان داد که انگار ذهن او را خوانده باشد و رفتار او را تشویق کرد
[ترجمه ترگمان]او سرش را تکان داد، انگار که ذهن او را خوانده بود و طرز رفتارش را تحسین کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Among Bush's advisers there is a perceptible difference between the more conciliatory state department and the hardline military.
[ترجمه گوگل]در میان مشاوران بوش تفاوت محسوسی بین وزارت امور خارجه آشتی جوتر و ارتش تندرو وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در میان مشاوران بوش تفاوتی محسوس بین اداره دولتی آرام تر و ارتش تندرو وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محسوس (صفت)
appreciable, sensible, phenomenal, tangible, perceptible

قابل درک (صفت)
perceptible, knowledgeable, cognizable, comprehensible, realizable, imaginable, imaginal, scrutable

ادراک شدنی (صفت)
perceptible

انگلیسی به انگلیسی

• can be sensed; can be felt; can be understood, intelligible
something that is perceptible can only just be seen.

پیشنهاد کاربران

perceptible 2 ( adj ) =that you can notice or feel with your senses, e. g. the perceptible world.
perceptible
perceptible 1 ( adj ) ( pərˈsɛptəbl ) =great enough for you to notice it, e. g. a perceptible change. The price increase has had no perceptible effect on sales. perceptibly ( adv )
perceptible
قابل مشاهده است
قابل درک است
قابل دیدن و فهم است
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : perceive
اسم ( noun ) : perception / perceptiveness
صفت ( adjective ) : perceptive / perceptible
قید ( adverb ) : perceptively / perceptibly
باورپذیر
به سختی قابل درک
Significant
محسوس

بپرس