صفت ( adjective )
مشتقات: pepperiness (n.)
مشتقات: pepperiness (n.)
• (1) تعریف: seasoned with or as if with pepper; spicy.
• مشابه: spicy
• مشابه: spicy
- Jambalaya is a peppery dish.
[ترجمه گوگل] جامبالایا یک غذای فلفلی است
[ترجمه ترگمان] Jambalaya یه غذای فلفل نمکی هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] Jambalaya یه غذای فلفل نمکی هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of, relating to, or like pepper.
- This sauce has a peppery flavor.
[ترجمه گوگل] این سس طعم فلفلی دارد
[ترجمه ترگمان] این سس طعم تند و فلفلی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این سس طعم تند و فلفلی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: easily angered; hot-headed.
• مشابه: choleric
• مشابه: choleric
- Be careful what you say; he has a peppery disposition.
[ترجمه گوگل] حواست باشه چی میگی؛ او خلق و خوی فلفلی دارد
[ترجمه ترگمان] مواظب باش چی میگی، یه فلفل نمکی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مواظب باش چی میگی، یه فلفل نمکی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: sharp or biting.
- We could hear the neighbors having another peppery argument.
[ترجمه گوگل] میتوانستیم بشنویم که همسایهها مشاجرههای تند دیگری دارند
[ترجمه ترگمان] صدای جر و بحث همسایه ها شنیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدای جر و بحث همسایه ها شنیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید