pensive

/ˈpensɪv//ˈpensɪv/

معنی: خیالی، اندیشناک، افسرده، متفکر، محزون، پکر، گرفتار غم
معانی دیگر: در فکر، در اندیشه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: pensively (adv.), pensiveness (n.)
(1) تعریف: thoughtful in a sad or deeply serious way.
مترادف: bemused, musing, wistful
مشابه: blue, doleful, meditative, melancholy, preoccupied, reflective, ruminative, sad, thoughtful

- He was unusually quiet and pensive today, and I wondered if something was wrong.
[ترجمه گوگل] او امروز به طور غیرعادی ساکت و متفکر بود، و من فکر می کردم که آیا چیزی اشتباه است
[ترجمه ترگمان] امروز خیلی ساکت و متفکر بود و فکر کردم شاید مشکلی پیش امده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: suggestive or expressive of a deep, sad thoughtfulness.
مترادف: gloomy, glum, melancholy
مشابه: doleful, forlorn, grave, rueful, sad, weary, woebegone

- He sat staring out the window and heaved a pensive sigh.
[ترجمه گوگل] نشست و از پنجره به بیرون خیره شد و آهی متفکر کشید
[ترجمه ترگمان] از پنجره به بیرون خیره شد و آه عمیقی کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the pensive look in his eyes
نگاه فکورانه ی چشمان او

2. she became pensive
سر به جیب تفکر فرو برد.

3. she was in a pensive mood
او حالت افسرده ای داشت.

4. She became withdrawn and pensive, hardly speaking to anyone.
[ترجمه گوگل]او گوشه گیر و متفکر شد و به سختی با کسی صحبت می کرد
[ترجمه ترگمان]خاموش شد و متفکر شد، به زحمت با کسی حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The woman in this painting has a pensive smile.
[ترجمه گوگل]زن این تابلو لبخندی متفکرانه دارد
[ترجمه ترگمان]زن این نقاشی لبخند pensive دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He became so pensive that she didn't like to break into his thought.
[ترجمه گوگل]او آنقدر متفکر شد که دوست نداشت به فکر او نفوذ کند
[ترجمه ترگمان]به قدری متفکر شد که مایل نبود افکارش را به هم بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She looked pensive when she heard the news.
[ترجمه گوگل]وقتی خبر را شنید متفکر به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]وقتی خبر را شنید، به فکر فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He looked suddenly sombre, pensive.
[ترجمه گوگل]او ناگهان غمگین و متفکر به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]ناگهان متفکر و متفکر به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Suddenly you seem very pensive, Paula.
[ترجمه گوگل]ناگهان خیلی متفکر به نظر می رسید، پائولا
[ترجمه ترگمان]\"یه دفعه به نظر خیلی ناراحت میای،\" پائولا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The men looked pensive as the carriage approached the final leg of the trip to the big house on the hill.
[ترجمه گوگل]وقتی کالسکه به آخرین مرحله سفر به خانه بزرگ روی تپه نزدیک می شد، مردان متفکر به نظر می رسیدند
[ترجمه ترگمان]هنگامی که کالسکه به آخرین قسمت سفر به سوی خانه بزرگ روی تپه نزدیک می شد، مردها متفکر به نظر می رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She appeared pensive and uneasy after the visit.
[ترجمه گوگل]او پس از ملاقات متفکر و ناآرام ظاهر شد
[ترجمه ترگمان]بعد از ملاقات با او متفکر و متفکر به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Some Territorials who were standing near me became pensive.
[ترجمه گوگل]برخی از مناطقی که نزدیک من ایستاده بودند متفکر شدند
[ترجمه ترگمان]بعضی از Territorials که نزدیک من ایستاده بودند متفکر به نظر می رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. For a compulsively pensive person, to be fully alert but free of thought is a form of ecstasy. . . .
[ترجمه گوگل]برای یک فرد اجباری متفکر، هوشیاری کامل اما فارغ از تفکر نوعی خلسه است
[ترجمه ترگمان]برای یک فرد pensive، باید کاملا هوشیار باشد اما عاری از فکر نوعی خلسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He kept looking over at her sad, pensive face.
[ترجمه گوگل]او همچنان به چهره غمگین و متفکر او نگاه می کرد
[ترجمه ترگمان]به چهره غمگین و اندیش ناک خود نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He made a pensive sound like a distant bugle.
[ترجمه گوگل]او صدای متفکرانه ای مانند یک بوق از راه دور در می آورد
[ترجمه ترگمان]مثل یک شیپور دور به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She has a pensive, almost sad look about her.
[ترجمه گوگل]او نگاه متفکر و تقریباً غمگینی به او دارد
[ترجمه ترگمان]او یک نگاه اندیش ناک و تقریبا غمگین دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خیالی (صفت)
valetudinarian, air-built, imaginary, fanciful, fictitious, fancied, fantastic, unrealistic, chimerical, unreal, dreamy, visionary, thoughtful, pensive, hypochondriac, spleeny, insubstantial, contemplative, meditative, romantic, cloud-built, fantastical, spectral, ideational

اندیشناک (صفت)
anxious, mindful, worried, thoughtful, pensive, self-absorbed

افسرده (صفت)
gloomy, depressed, glum, pensive, hypochondriac, cheerless, dejected, downhearted, broody, downbeat, heartless, low-spirited, withering, heavy-hearted, saturnine, woebegone

متفکر (صفت)
musing, mindful, thoughtful, pensive, large-minded, broody, thinking, contemplative, reflecting, cogitative

محزون (صفت)
pensive, tragic, somber, sombre, lugubrious, sad, minor, despondent, plaintive, doleful, funereal, mournful, tristful

پکر (صفت)
gloomy, pensive, despondent

گرفتار غم (صفت)
pensive, woebegone

انگلیسی به انگلیسی

• thoughtful, musing, meditative
someone who is pensive is thinking deeply about something.

پیشنهاد کاربران

pensive: فکورانه
pensive expression: حالت فکورانه
افسرده، محزون ، متفکر
متفکر
به فکر فرو رفته، غرق در اندیشه،
اندیشناک، غرق در افکار
absorbed , solemn, wistful, lost in thoughts
: being in deep thought, often in a sad or
serious manner.
I’m not bored; I oscillate between feeling pensive and flat.
در خود فرو رفته

بپرس