صفت ( adjective )
مشتقات: pensively (adv.), pensiveness (n.)
مشتقات: pensively (adv.), pensiveness (n.)
• (1) تعریف: thoughtful in a sad or deeply serious way.
• مترادف: bemused, musing, wistful
• مشابه: blue, doleful, meditative, melancholy, preoccupied, reflective, ruminative, sad, thoughtful
• مترادف: bemused, musing, wistful
• مشابه: blue, doleful, meditative, melancholy, preoccupied, reflective, ruminative, sad, thoughtful
- He was unusually quiet and pensive today, and I wondered if something was wrong.
[ترجمه گوگل] او امروز به طور غیرعادی ساکت و متفکر بود، و من فکر می کردم که آیا چیزی اشتباه است
[ترجمه ترگمان] امروز خیلی ساکت و متفکر بود و فکر کردم شاید مشکلی پیش امده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امروز خیلی ساکت و متفکر بود و فکر کردم شاید مشکلی پیش امده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: suggestive or expressive of a deep, sad thoughtfulness.
• مترادف: gloomy, glum, melancholy
• مشابه: doleful, forlorn, grave, rueful, sad, weary, woebegone
• مترادف: gloomy, glum, melancholy
• مشابه: doleful, forlorn, grave, rueful, sad, weary, woebegone
- He sat staring out the window and heaved a pensive sigh.
[ترجمه گوگل] نشست و از پنجره به بیرون خیره شد و آهی متفکر کشید
[ترجمه ترگمان] از پنجره به بیرون خیره شد و آه عمیقی کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از پنجره به بیرون خیره شد و آه عمیقی کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید