صفت ( adjective )
مشتقات: penetratingly (adv.)
مشتقات: penetratingly (adv.)
• (1) تعریف: able to penetrate, or seeming to do so; piercing.
• مترادف: biting, piercing, pungent, sharp, stabbing
• مشابه: acute, clarion, cutting, earsplitting, poignant, pointed, profound, scathing, shrill, stinging
• مترادف: biting, piercing, pungent, sharp, stabbing
• مشابه: acute, clarion, cutting, earsplitting, poignant, pointed, profound, scathing, shrill, stinging
- The jacket was little help against the penetrating cold.
[ترجمه گوگل] ژاکت کمک کمی در برابر سرمای نافذ بود
[ترجمه ترگمان] در مقابل سرمای penetrating، ژاکت کمی به او کمک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در مقابل سرمای penetrating، ژاکت کمی به او کمک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We heard a penetrating scream.
[ترجمه سپیده] یک جیغ رسا شنیدیم|
[ترجمه robert] صدای جیغ کر کننده شنیدیم.|
[ترجمه گوگل] صدای فریاد نافذی شنیدیم[ترجمه ترگمان] صدای جیغ penetrating را شنیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She fixed me with a penetrating stare.
[ترجمه گوگل] او با نگاهی نافذ مرا ثابت کرد
[ترجمه ترگمان] با نگاهی نافذ به من خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با نگاهی نافذ به من خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: keenly discerning; sharply perceptive.
• مترادف: biting, incisive, mordant, piercing, pungent, searching, sharp-witted, trenchant
• مشابه: acute, keen, perceptive, pointed, profound, sharp
• مترادف: biting, incisive, mordant, piercing, pungent, searching, sharp-witted, trenchant
• مشابه: acute, keen, perceptive, pointed, profound, sharp
- The author has a penetrating mind.
[ترجمه گوگل] نویسنده ذهنی نافذ دارد
[ترجمه ترگمان] نویسنده ذهن نافذ دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نویسنده ذهن نافذ دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید