peculiar

/pəˈkjuːljər//pɪˈkjuːlɪə/

معنی: خاص، مخصوص، عجیب و غریب، خصوصی، ویژه، مختص، دارای اخلاق غریب
معانی دیگر: یگانه، منحصر بفرد، عجیب، ناروال، غیر عادی، امتیاز، اجازه (یا اختیار و غیره)ی ویژه، چیز اختصاصی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: peculiarly (adv.)
(1) تعریف: odd, strange, or unusual.
مترادف: curious, funny, odd, queer, singular, strange, weird
متضاد: ordinary
مشابه: aberrant, abnormal, anomalous, atypical, balmy, bizarre, eccentric, fantastic, grotesque, irregular, offbeat, outlandish, particular, quizzical, unearthly, unusual

- a peculiar shape
[ترجمه گوگل] یک شکل خاص
[ترجمه ترگمان] شکل عجیبی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a peculiar idea
[ترجمه گوگل] یک ایده عجیب و غریب
[ترجمه ترگمان] فکر عجیبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a peculiar smell
[ترجمه گوگل] بوی عجیب و غریب
[ترجمه ترگمان] بوی عجیبی می داد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: belonging distinctively or uniquely to a person, group, thing, or situation.
مترادف: characteristic, specific, typical
مشابه: distinctive, exclusive, intrinsic, limited, particular, proper, special, unique

- a habit that is peculiar to bats
[ترجمه گوگل] عادتی که مخصوص خفاش هاست
[ترجمه ترگمان] عادتی که مخصوص خفاش ها است،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: distinct or unique.
مترادف: distinct, distinctive, individual, unique
متضاد: ordinary
مشابه: characteristic, particular, special, specific

- his peculiar strengths
[ترجمه گوگل] نقاط قوت خاص او
[ترجمه ترگمان] قدرت خاص خودش رو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. peculiar behavior
رفتار عجیب و غریب

2. the peculiar character of the u. s. government
خصوصیت ویژه ی دولت ایالات متحده

3. the peculiar privileges of the diplomatic corps
مصونیت های ویژه ی اعضای سفارت خانه ها

4. the peculiar responsibility of this teacher
مسئولیت خاص این معلم

5. i feel peculiar today
امروز یک جوریم می شه.

6. a matter of peculiar importance
موضوعی که از اهمیت خاص برخوردار است

7. this problem is peculiar to the south of the city
این مسئله ویژه ی جنوب شهر است.

8. these poems reveal a peculiar side of her character
این اشعار یک ویژگی خاص شخصیت او را آشکار می سازد.

9. many great artists have been peculiar
بسیاری از هنرمندان بزرگ غیر عادی بوده اند.

10. They behaved in a very peculiar way.
[ترجمه گوگل]آنها رفتار بسیار عجیبی داشتند
[ترجمه ترگمان]آن ها رفتار عجیبی داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Some old folk have peculiar tastes.
[ترجمه گوگل]بعضی از قدیمی ها سلیقه های عجیبی دارند
[ترجمه ترگمان]بعضی از آدم های پیر سلیقه عجیبی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He walks in a peculiar fashion.
[ترجمه گوگل]او به شیوه ای عجیب راه می رود
[ترجمه ترگمان]او مد خاصی راه می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She has the most peculiar ideas.
[ترجمه گوگل]او عجیب ترین ایده ها را دارد
[ترجمه ترگمان]عقاید خاصی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He looked at me with a very peculiar expression.
[ترجمه گوگل]با قیافه بسیار عجیبی به من نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]با حالتی خاص به من نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. For some peculiar reason, she refused to come inside.
[ترجمه گوگل]به دلایلی عجیب، او از آمدن به داخل امتناع کرد
[ترجمه ترگمان]به دلایل خاصی از آمدن سر باز زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The wilderness campsite had its own peculiar enchantment.
[ترجمه گوگل]اردوگاه بیابان افسون خاص خود را داشت
[ترجمه ترگمان]این اردوگاه بکر سحر و جادو خاصی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I had a peculiar feeling we'd met before.
[ترجمه گوگل]احساس عجیبی داشتم که قبلاً با هم آشنا شده بودیم
[ترجمه ترگمان]احساس خاصی داشتم که قبلا همدیگر را دیده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. There was something peculiar in the way he smiled.
[ترجمه گوگل]در لبخند او چیز عجیبی وجود داشت
[ترجمه ترگمان]به طرز عجیبی لبخند می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خاص (صفت)
own, private, noble, specific, characteristic, privileged, elect, select, special, particular, peculiar, gently born

مخصوص (صفت)
proper, express, private, specific, special, particular, peculiar, especial

عجیب و غریب (صفت)
quizzical, exotic, odd, freakish, rum, peculiar, queer, outlandish, oddball, rococo, screwy, unearthly

خصوصی (صفت)
private, specific, special, particular, peculiar, informal, personal, subjective

ویژه (صفت)
net, specific, special character, special, particular, peculiar

مختص (صفت)
particular, peculiar

دارای اخلاق غریب (صفت)
peculiar

تخصصی

[ریاضیات] خالص، مستقل، خاص، ویژه، عجیب

انگلیسی به انگلیسی

• exceptional, special; strange, odd, curious; unique, singular
someone or something that is peculiar is strange and sometimes rather unpleasant.
if you feel peculiar, you feel slightly ill or dizzy.
if something is peculiar to a particular thing or person, it belongs or relates only to that thing or person.

پیشنهاد کاربران

1. خاص. مخصوص به. ویژه. منحصر به 2. عجیب. عجیب و غریب. غیرعادی 3. ناخوش. مریض
مثال:
something peculiar began to happen
چیزی عجیب و غریب شروع به اتفاق افتادن کرد.
peculiar behavior
اخلاق و رفتار غیرعادی
...
[مشاهده متن کامل]

I feel a bit peculiar
{در گفتگوی محاوره ای} من کمی احساس ناخوش بودن می کنم. / من احساس می کنم کمی ناخوش و مریض هستم.
mannerisms peculiar to the islanders
اخلاق های خاص و ویژه و منحصر به فرد در جزیره نشین ها
their own peculiar contribution
مطلب و نوشته ی مخصوص به خود آنها

عجیب بودنی که نگرانی به همراه داره
اجق وجق
مثال؛
That painting has a peculiar style.
Someone might say, “He has a peculiar way of speaking. ”
In a conversation about fashion, one might comment, “Her outfit is quite peculiar. ”
Peculiar means something that is unusual, unique or distinctiv, often in a way that is interesting or strange.
For example: He has a peculiar way of solving problems that often surprises their colleagues ( Here, it means he has a distinctive approach that is different from others )
صفتی که more و most میگیرد.
1 : not usual or normal : strange
◀️ It seems peculiar that he would leave town and not tell anybody.
◀️ The dog's peculiar behavior worried them.
◀️ She got a peculiar feeling when the phone rang.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ She had a peculiar expression on her face.
2 not used before a noun Brit, informal : not well : somewhat ill
◀️ He's feeling peculiar.
peculiar to یک معنی متفاوت دارد

peculiarly 3 ( adv ) =very; more than usually, e. g. These plants are peculiarly prone to disease.
peculiar
peculiar 2 ( adj ) =belonging or relating to one particular place, situation, etc. , and not to others, e. g. He has his own peculiar style, which you'll soon get used to. peculiarly 2, peculiarity 2
peculiar
peculiar 1 ( adj ) ( pɪˈkyulyər ) =strange or unusual, especially in a way that is unpleasant or worrying, synonym odd, e. g. He died in very peculiar circumstances. peculiarly 1, peculiarity 1
peculiar
This necklace has its own peculiar charm
این گردنبند جذابیت خاص خودش را دارد
very strange or unusual especially when it unpleasant or worrying
عجیب و غریب
یه جوری
This plastic has a peculiar texture
بافت این پلاستیم یه جوریه.
queer
unique
عجیب و غریب
be peculiar to somebody or something = مختص کسی یا چیزی بودن
Defintion = برای کسی یا چیزی خاص باشد اگر چیزی مختص شخص ، مکان یا موقعیت خاصی باشد ، این ویژگی است که فقط متعلق به آن شخص است یا فقط در آن مکان یا موقعیت وجود دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال :
the problem of racism is not perculiar to this country
مشکل نژادپرستی مختص ( مخصوص ) این کشور نیست.

peculiar ( adjective ) = خاص، بخصوص، ویژه، مخصوص، مختص/عجیب و غریب، نامتداول، غیرعادی /ناخوش احوال، مریض، بیمارگونه/
Definition = غیر معمول و عجیب ، گاهی اوقات به شیوه ای ناخوشایند/متعلق ، مربوط ، یا فقط در افراد یا چیزهای خاص یافت می شود/
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف است با کلمه : strange ( adj )
examples:
1 - This plastic has a peculiar texture.
این پلاستیک دارای بافت خاصی است.
2 - What a peculiar smell!
چه بوی عجیب و غریبی!
3 - She has the most peculiar ideas.
او عجیب ترین ایده ها را دارد.
4 - It's peculiar that they didn't tell us they were going away.
عجیب است که آنها به ما نگفتند که می روند.
5 - The video on road accidents made me feel rather peculiar ( = ill ) .
ویدئوی تصادفات جاده ای باعث شد که به من احساس ناخوش احوالی دست دهد.
6 - This sauce smells really peculiar.
این سس واقعا بوی خاصی دارد.
7 - Helen's really nice but her husband's rather peculiar.
هلن واقعاً خوب است ، اما شوهرش عجیب است.
8 - That's a rather peculiar outfit she's wearing!
این یک لباس نسبتاً عجیب است که او می پوشد!
9 - He gets on with things in his own peculiar way/manner/fashion.
او به روش/رفتار/شیوه خاص خود با مسائل کنار می آید.
10 - They noted that special manner of walking that was peculiar to her alone.
آنها به شیوه خاصی از راه رفتن که مخصوص او بود اشاره کردند.
11 - This type of building is peculiar to the south of the country.
این نوع ساختمانها مختص جنوب کشور است.
12 - The copy editor will check type size and technical details to see if anything looks peculiar.
ویرایشگر کپی اندازه نوع و جزئیات فنی را بررسی می کند تا ببیند آیا چیزی عجیب به نظر می رسد یا خیر.
13 - Katherine Hepburn’s way of talking was peculiar to her.
نحوه صحبت کاترین هپبورن برای او خاص بود.

1 - خاص ، عجیب
2 - مختص
peculiar smell بوی خاص، بوی عجیب
peculiar case مورد خاص ، مورد عجیب
this is peculiar to این مختص . . . است .
peculiar ( adj ) = distinctive ( adj )
به معنی: ویژه
شاذ، نادر
مختص
خاص،
ویژه
Government by coalition has its own peculiar set of problems
ویژه، خاص، عجیب و غریب
Synonym: strange
عجیب ( البته در بیشتر موارد با کمی بار منفی )
It's peculiar that they didn't tell us they were going away.
عجیب و غریب
خاص
ویژه
منحصر به فرد
ناروال
غیر عادی

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس