paste

/ˈpeɪst//peɪst/

معنی: خمیر، نوعی شیرینی، سریش، چسب، گل یا خمیر، چسبیدن، چسباندن، چسب زدن به
معانی دیگر: هر چیز خمیر مانند، گل کوزه گری و سفالگری، گل سرشور، چسباندن (با سریش)، چسب زدن، دوساندن، (با چسباندن) پوشاندن، خمیر (به ویژه برای شیرینی پزی یا آشپزی - به خمیر نانوایی می گویند: dough)، رجوع شود به: pasta، هرشیرینی یا آبنبات ژله مانند، جواهر بدل، شیشه ای که از آن جواهر بدل می سازند (strass هم می گویند)، (خودمانی) ضربه ی مشت، ضربه، مشت زدن، کتک زدن، خمیر زدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a mixture of flour or starch, water, and often other ingredients, used as an adhesive for light materials such as paper.
مشابه: adhesive, cement, epoxy, glue, gum, mastic, mucilage, tint

(2) تعریف: any soft, thick, moist substance or mixture.
مترادف: mash
مشابه: dope, glop, goo, mush, plaster, pulp, spread

(3) تعریف: any of various thick, soft, moist food preparations, often made by grinding, crushing, or pounding.
مترادف: mash
مشابه: dough, gruel, hash, mush, pulp, spread

- tomato paste
[ترجمه گوگل] رب گوجه فرنگی
[ترجمه ترگمان] خمیر گوجه فرنگی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a hard bright glass used in making artificial jewels.
مشابه: fake, imitation, junk
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pastes, pasting, pasted
(1) تعریف: to cause to adhere by means of paste.
مترادف: cement, glue
مشابه: affix, bind, bond, epoxy, gum, plaster, seal, stick

- The child pasted the magazine photos onto her collage.
[ترجمه گوگل] کودک عکس های مجله را روی کلاژ خود چسباند
[ترجمه ترگمان] کودک عکس های مجله را به collage خودش چسبانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cover with some material that has paste on it.
مترادف: plaster
مشابه: cement, cover, post, stick, tape

- She pasted the box with felt.
[ترجمه گوگل] جعبه را با نمد چسباند
[ترجمه ترگمان] جعبه را با احساس لمس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in computing, to place a duplicate of (a file or data) in another location on a computer or within a document after copying or cutting the file.

- The student cut and pasted paragraphs in her essay to improve its organization.
[ترجمه گوگل] دانش آموز برای بهبود سازماندهی آن پاراگراف هایی را در مقاله خود برید و چسباند
[ترجمه ترگمان] دانش آموز مقالات خود را در مقاله خود برید تا سازمان خود را بهبود بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pastes, pasting, pasted
• : تعریف: (informal) to hit (a person) hard.
مترادف: clout, hit, punch, wallop
مشابه: beat, belt, box, club, drub, slug, smack, smite, sock, strike, thump, thwack, whack, whale
اسم ( noun )
• : تعریف: (informal) a hard blow, as with a fist.
مترادف: blow, clout, pound, punch, sock, whack
مشابه: bastinado, box, clout, drub, poke, slap, thump, thwack, wallop

جمله های نمونه

1. almond paste
(بادام کوبیده و خمیر شده) خمیر بادام

2. to paste a wall with posters
به دیوار پوستر چسباندن

3. tomato paste
رب گوجه فرنگی

4. gritty paste
خمیر سنباده

5. she worked the mixture into a paste
او آن مخلوط را (ورز داد و) تبدیل به خمیر کرد.

6. mix the sugar and butter to a smooth paste
شکر و کره را بزن و تبدیل به خمیر یکدست بکن.

7. They plied their paste brushes madly.
[ترجمه گوگل]آنها دیوانه وار برس های خمیرشان را می پیچیدند
[ترجمه ترگمان]brushes را دیوانه وار تکان می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Marinade the chicken breasts in the tandoori paste.
[ترجمه گوگل]سینه های مرغ را در خمیر تنوری ماریناد کنید
[ترجمه ترگمان]breasts رو توی اون خمیر tandoori گیر آوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Whip the ingredients into a smooth paste.
[ترجمه گوگل]مواد را با همزن بزنید تا به صورت خمیری یکدست در بیاید
[ترجمه ترگمان] مواد اولیه رو با یه چسب صاف بزن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Particles of wet flour cohered to form a paste.
[ترجمه گوگل]ذرات آرد مرطوب به هم چسبیده و خمیری تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]ذرات آرد مرطوب خمیر را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Stir the flour and milk to a stiff paste.
[ترجمه گوگل]آرد و شیر را هم بزنید تا خمیر سفت شود
[ترجمه ترگمان]آرد و شیر را به خمیر سفت اضافه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Paste is used to make one surface adhere to another.
[ترجمه گوگل]خمیر برای چسباندن یک سطح به سطح دیگر استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]چسباندن به چسباندن یک سطح به یک سطح دیگر استفاده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Blend the ingredients into a smooth paste.
[ترجمه گوگل]مواد را با هم مخلوط کنید تا به صورت خمیری یکدست در بیاید
[ترجمه ترگمان]مواد را به یک خمیر نرم ترکیب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Help me to paste up these notices.
[ترجمه گوگل]به من کمک کنید تا این اعلامیه ها را بچسبانم
[ترجمه ترگمان]کم کم کن تا این اعلامیه رو درست کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Cut that paragraph and then paste it at the end of the page.
[ترجمه گوگل]آن پاراگراف را برش دهید و سپس در انتهای صفحه قرار دهید
[ترجمه ترگمان]این پاراگراف را ببرید و سپس آن را در انتهای صفحه بچسبانید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. This paste stirs easily.
[ترجمه گوگل]این خمیر به راحتی به هم می خورد
[ترجمه ترگمان]این خمیر به آسانی تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Paste down the edges.
[ترجمه گوگل]لبه ها را بچسبانید
[ترجمه ترگمان]لبه ها را کنار بگذارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خمیر (اسم)
paste, batter, dough, duff, unguent

نوعی شیرینی (اسم)
paste, blintz, elecampane

سریش (اسم)
paste, glue, library paste

چسب (اسم)
paste, glue, birdlime, lime, gum, mucilage, gluten

گل یا خمیر (اسم)
paste

چسبیدن (فعل)
adhere, stick, hold, cohere, inhere, pester, incline, paste, glue, cleave, handfast

چسباندن (فعل)
attach, stick, bind, agglutinate, paste, glue, fasten, gum, cement, sew on

چسب زدن به (فعل)
paste

تخصصی

[عمران و معماری] چسب - خمیر - ملات
[کامپیوتر] وصله کردن ؛ سرهم بندی کردن؛ سرهم کردن ؛ وصله ؛ درج ؛ الصاق ؛ چسباندن - چسباندن - انتقال متن، تصویر و مانندآن از یک ناحیه به سندی که در حال ویرایش آن هستید. نگاه کنید به clipboard; copy ;cat .
[نساجی] خمیر- چسب - سریش - خمیری شکل - چسباندن
[پلیمر] خمیر

انگلیسی به انگلیسی

• dough; glue; spread; toothpaste, soft substance used with a toothbrush to clean one's teeth
cause to adhere, stick; insert information that was copied or taken from another place into the current document (computers); hit, strike (slang)
paste is a soft, often sticky mixture of a substance and a liquid, which can be spread easily.
if you paste something on a surface, you stick it to the surface with glue.

پیشنهاد کاربران

در بعضی محصولات، لواشک هم معنی میده
مثل:
fruit paste
لواشک میوه، رب میوه، خمیر میوه
سایت منبع:
esi - kala. ir
paste
منابع• http://esi-kala.ir
گاهی شامل کاغذهای یادداشت کوچک ( بسته کاغذهای معمولا در اندازه های کوچک ) میباشد که پشت هر صفحه چسبندگی است و می توان پس از یادداشت بروی درب ، وایت برد ، مونیتور یا هر جائیکه مقابل چشم باشه بکار برد .
{پزشکی} خمیر : خمیرها اشکال دارویی نیمه جامد حاوی یک یا چند ماده دارویی برای استعمال موضعی روی پوست هستند. به طور کلی، خمیرها حاوی مواد جامد نسبتا بالاتری در مقایسه با به پمادها بوده و به این ترتیب، سفت تر و دارای حالت چربی کمتر و توان جذب بیشتر ترشحات سروزی هستند.
( قاطعانه ) شکست دادن
الصاق
جایگذاری
paste در نرم افزار واژه پرداز : بازنشانی، چسباندن
عصاره
پوره
اسم :
۱ - رب
۲ - خمیر
۳ - چسب
فعل :
۱ - چسباندن ، چسبیدن
۲ - copy and paste توی کامپیوتر باهاش آشنا هستین.
اینجا باز معنی چسبیدن میده
رب
مانند : pomegranate paste , رب انار
شیرینی یا خمیر خاص
وصله کردن، وصله، سرهم
چسب
رُب
مثال: tomato paste
رُب گوجه فرنگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس