passport

/ˈpæˌspɔːrt//ˈpɑːspɔːt/

معنی: تذکره، کلید، گذرنامه، وسیله دخول
معانی دیگر: پاسپورت، رجوع شود به: safe-conduct

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a government-issued document that identifies and certifies the holder as a citizen of a nation and entitles him or her to travel in other nations and return to his or her own country.

- If you're planning to go to Europe, you'll need to get a passport.
[ترجمه المین] اگر قصد دارید به اروپا بروید، به یک پاسپورت نیاز دارید .
|
[ترجمه گوگل] اگر قصد دارید به اروپا بروید، باید پاسپورت بگیرید
[ترجمه ترگمان] اگر قصد رفتن به اروپا را دارید، باید پاسپورت بگیرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: any similar document that allows entrance to or exit from a nation for a person, vessel, or the like.

(3) تعریف: anything that permits one to attain some goal.
مشابه: key

- A college degree can be a passport into the professional world.
[ترجمه گوگل] مدرک دانشگاهی می تواند پاسپورتی برای ورود به دنیای حرفه ای باشد
[ترجمه ترگمان] مدرک دانشگاهی می تواند یک گذرنامه برای دنیای حرفه ای باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. passport inspection
بازبینی گذرنامه ها

2. a fake passport
پاسپورت جعلی

3. a false passport
پاسپورت تقلبی

4. a forged passport
پاسپورت جعلی

5. he renewed his passport
گذرنامه ی خود را تجدید کرد.

6. they lifted my passport
گذرنامه ی مرا باطل کردند.

7. to falsify a passport
در پاسپورت دستکاری کردن

8. the border guard looked at my passport and waved me on
نگهبان مرز به گذرنامه ام نگاهی کرد و اشاره کرد که رد شوم.

9. one thing is sure: he has a passport
یک چیز مسلم است: او گذر نامه دارد.

10. it goes without saying that you need a passport to go to france
البته برای سفر به فرانسه گذرنامه لازم است.

11. a man who was carrying neither money nor a passport
مردی که نه پول داشت نه گذرنامه

12. i ransacked all the drawers and still couldn't find my passport
همه ی کشوها را زیر و رو کردم ولی پاسپورتم را پیدا نکردم.

13. You must hand over your passport before you leave.
[ترجمه گوگل]قبل از خروج باید پاسپورت خود را تحویل دهید
[ترجمه ترگمان]قبل از این که از اینجا بروی باید گذرنامه خود را تحویل بدهی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You should take your passport with you when changing money.
[ترجمه گوگل]هنگام تعویض پول باید پاسپورت خود را همراه داشته باشید
[ترجمه ترگمان]وقتی پول عوض شد باید passport با خودت ببری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. You'll have to get a passport, and you'll also need a visa.
[ترجمه گوگل]شما باید پاسپورت بگیرید و همچنین به ویزا نیاز دارید
[ترجمه ترگمان]باید پاسپورت بگیری و همچنین به ویزا احتیاج پیدا خواهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He examined her passport and stamped it.
[ترجمه گوگل]پاسپورتش را بررسی کرد و مهر زد
[ترجمه ترگمان]گذرنامه اش را معاینه کرد و مهر زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. You can't leave the country without a passport.
[ترجمه گوگل]بدون پاسپورت نمی توان کشور را ترک کرد
[ترجمه ترگمان]شما نمی توانید بدون پاسپورت از کشور خارج شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The customs officer inspected my passport suspiciously.
[ترجمه گوگل]مامور گمرک پاسپورت مرا به طرز مشکوکی بازرسی کرد
[ترجمه ترگمان]مامور گمرک passport را با بدگمانی بررسی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. She forwarded them a copy of her British passport.
[ترجمه گوگل]او یک کپی از پاسپورت بریتانیایی خود را برای آنها ارسال کرد
[ترجمه ترگمان]او یک کپی از گذرنامه بریتانیایی او را برای آن ها فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تذکره (اسم)
biography, passport

کلید (اسم)
clue, passport, clef, key, electronic key

گذرنامه (اسم)
pass, passport

وسیله دخول (اسم)
passport

تخصصی

[حقوق] گذرنامه

انگلیسی به انگلیسی

• official document issued by a given country that identifies one's citizenship and personal details and allows passage into foreign countries
a passport is an official document containing your name, photograph, and personal details, which you need to show when you enter or leave a country.
if you say that something is a passport to something that you want, you mean that it enables you to get it.

پیشنهاد کاربران

۱. گذرنامه. پاسپورت ۲. رمز. کلید. وسیله رسیدن به
مثال:
They must get passport and visa.
آنها باید گذرنامه و روادید بگیرند.
● گذرنامه
● فراهم کننده، تسهیل گر، راه حل
● passport culture= home culture یعنی فرهنگ مربوط به ملیت شخص
پاسپورت یا گذرنامه
پاسپورت. گزرنامه

He checked my passport and told me that it's run out 🐱🐱🐱
او گذرنامه ی من را بررسی کرد و به من گفت که اعتبار گذرنامه ام به پایان رسیده است
گذرنامه
پاسپرت

بپرس