passing

/ˈpæsɪŋ//ˈpɑːsɪŋ/

معنی: مرور، گذرنده، عبور، مرگ، فانی، زود گذر، بالغ بر، در گذشت
معانی دیگر: (رجوع شود به: pass) گذشت، تصویب، پاس، عابر، رهگذر، گذرا، کوتاه، موقتی، آنی، ناپایا، (قدیمی) بسیار، به شدت، سطحی، با بی دقتی، مجمل، سرسری، (نمره) قبولی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: going by, in position or time.
مشابه: cross, filing, moving

- the passing parade
[ترجمه گوگل] رژه عبوری
[ترجمه ترگمان] رژه passing
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the passing years
[ترجمه گوگل] سال های گذر
[ترجمه ترگمان] سال هایی که گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of short duration; involving little or brief attention; fleeting.
مترادف: fleeting, fugitive, transient, transitory
مشابه: brief, casual, ephemeral, evanescent, impermanent, marginal, momentary, short-lived, short-term, superficial, temporary

- a passing interest
[ترجمه گوگل] یک علاقه گذرا
[ترجمه ترگمان] علاقه ای به گذر نداشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: indicating that one has passed a test, assignment, or course.
مشابه: acceptable, satisfactory

- a passing score
[ترجمه گوگل] یک نمره قبولی
[ترجمه ترگمان] نمره ۲۰ گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: passingly (adv.)
عبارات: in passing
(1) تعریف: the act of one that passes.
مشابه: passage

(2) تعریف: a place or means by which to pass.
مشابه: pass, passage, passageway

(3) تعریف: the act of dying or fact of having died; death.
مترادف: death, demise, dying, end
مشابه: decease

- his untimely passing
[ترجمه گوگل] در گذشت نابهنگام او
[ترجمه ترگمان] untimely از آن می گذشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. passing fair
بسیار زیبا

2. passing interest
علاقه ی زودگذر

3. passing the exam was a great feather in her cap
قبول شدن در امتحان برای او افتخار بزرگی بود.

4. a passing car bespattered me
ماشینی که رد می شد به من گل پاشید.

5. a passing glance
نگاهی مجمل

6. a passing grade
نمره قبولی

7. a passing grade
نمره ی قبولی

8. a passing traitor
خائن به تمام معنی

9. a passing youngster called up to him
عابری جوان او را صدا زد.

10. after passing cairo, the nile forks out into many branches
پس از عبور از قاهره رود نیل به چندین شاخه بخش می شود.

11. forward passing
پاس دادن به جلو

12. no passing permitted!
سبقت ممنوع !

13. no passing zone
(رانندگی) بخش سبقت ممنوع

14. the passing fashions in women's clothing
مدهای زودگذر لباس های زنانه

15. the passing of a great man
مرگ یک مرد بزرگ

16. the passing of a major bill
تصویب یک لایحه ی عمده

17. the passing of time
گذشت زمان

18. the passing of winter
گذشتن زمستان

19. the passing years did not diminish their friendship
گذشت سال ها از دوستی آنها نکاست.

20. in passing
1- به طور سرسری 2- اتفاقا،ضمنا

21. with the passing of time, a distance grew between the two friends
باگذشت زمان رابطه ی آن دو دوست به سردی گرایید.

22. lumbering trucks were passing the bridge at low speed
کامیون های سنگین و پر سروصدا با سرعت کم از پل رد می شدند.

23. ten is a passing grade
نمره ی قبولی ده است.

24. the patient is passing blood
از بیمار خون می رود.

25. to regret the passing of one's youth
از گذشتن جوانی خود افسوس خوردن

26. he has only a passing acquaintance with the subject
او با این موضوع فقط آشنایی سطحی دارد.

27. the constant whiz of passing cars
(صدای) غژ غژ دایم اتومبیل های درحال عبور

28. the project is still passing its embryonic stage
هنوز طرح مراحل اولیه خود را می گذراند.

29. all that lives must die, passing through nature to eternity
(شکسپیر) هر چه زیست می کند خواهد مرد و از طبیعت به زندگانی جاویدان خواهد پیوست.

30. he made a slight reverence in passing
هنگام عبور تعظیم مختصری کرد.

31. hydrogen atoms which are perturbed by a passing ion
اتم های هیدروژن که توسط یک یون گذرنده که از مسیر اصلی خود منحرف شده اند

32. his face became gaunter and more hollow with each passing year
هر سال چهره اش نزارتر و لاغرتر می شد.

33. they singe an animal's hair or a fabic's fuzz by passing it over a flame
پشم حیوان یا پرز پارچه را با رد کردن از روی شعله می سوزانند.

34. he used to stand by his shop and leer at the passing girls
او کنار مغازه اش می ایستاد و به دختران عابر چشم چرانی می کرد.

35. he used to stand at the street corner and ogle at the passing girls
او کنار خیابان می ایستاد و به دختران رهگذر نگاه هیز می کرد.

مترادف ها

مرور (اسم)
review, lapse, glance, revision, passing, elapsing, once-over, revisal

گذرنده (اسم)
passing, passer

عبور (اسم)
pass, transmission, passage, ferry, outlet, passageway, transition, transit, crossing, passing

مرگ (اسم)
departure, loss, dying, death, decease, passing

فانی (صفت)
finite, transitory, mortal, fugitive, transient, passing, deathly, ephemera, inconstant, perishable

زود گذر (صفت)
light, fugacious, fleet, unstable, transitory, frail, fugitive, ephemeral, horary, caducous, glancing, transient, momentary, temporary, fungous, passing, perishable, shadowy, sweepy

بالغ بر (صفت)
passing

در گذشت (قید)
passing

تخصصی

[عمران و معماری] رده شده - سبقت
[فوتبال] پاس دادن

انگلیسی به انگلیسی

• going by, crossing; exit; death
going by; coming and going; momentary
exceedingly, very; quite, extremely
a passing state, feeling, or activity lasts for only a short period of time.
if you mention something in passing, you mention it briefly while you are talking or writing about something else.
see also pass.

پیشنهاد کاربران

تصویب کردن ( برای قوانین )
گذر کردم, رد کردن ( مانع, مشکل ) _درفوتبال پاس دادن
تظاهر نژادی
passing ( ریاضی )
واژه مصوب: گذرنده
تعریف: ویژگی خط یا صفحه یا رویه‏ای که از یک یا چند نقطۀ مشخص بگذرد
Adjective :
عبوری
مانند :
Passing car = ماشین عبوری
گذرا
Passing interest
علاقه ی گذرا
نادیده گرفتن
عبور

بپرس