pass off


معنی: خرد شدن
معانی دیگر: 1- کم کم زائل شدن 2- روی دادن 3- وانمود کردن، جازدن، تقلب کردن 4- تمام شدن

جمله های نمونه

1. The storm should pass off before dark.
[ترجمه گوگل]طوفان باید قبل از تاریک شدن هوا بگذرد
[ترجمه ترگمان] طوفان باید قبل از تاریک شدن از بین بره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I often get headaches, but they seem to pass off in a little while.
[ترجمه گوگل]من اغلب سردرد دارم، اما به نظر می رسد که در مدت کوتاهی از بین می رود
[ترجمه ترگمان]اغلب سردرد می گیرم، اما به نظر می رسد که کمی بعد از آن عبور می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The dealer was trying to pass off fakes as valuable antiques.
[ترجمه گوگل]دلال سعی می کرد تقلبی ها را به عنوان عتیقه با ارزش معرفی کند
[ترجمه ترگمان]دلال تلاش می کرد که به عنوان اشیا عتیقه با ارزش از خود دور شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The numbness in your foot will soon pass off.
[ترجمه sara] بی حسی در پای شما به زودی تمام می شود
|
[ترجمه گوگل]بی حسی پای شما به زودی برطرف می شود
[ترجمه ترگمان]بی حسی تو پات خیلی زود از بین میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I can't believe she's trying to pass off this crap as art!
[ترجمه گوگل]من نمی توانم باور کنم که او سعی می کند این مزخرفات را به عنوان هنر پشت سر بگذارد!
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم باور کنم که اون داره سعی می کنه این چرندیات رو به عنوان هنر از بین ببره!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I managed to pass off his insult.
[ترجمه گوگل]موفق شدم توهین او را کنار بگذارم
[ترجمه ترگمان] موفق شدم این توهین رو از خودم در بیارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I've tried to pass off my accent as a convent school accent.
[ترجمه گوگل]من سعی کرده ام لهجه ام را به لهجه مدرسه صومعه ای منتقل کنم
[ترجمه ترگمان]سعی کردم با لهجه مخصوص مدرسه اش حرف بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He tried to pass off a false Dagas on the auctioneer.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد یک داگاس دروغین را در اختیار حراج گذار قرار دهد
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد که یک Dagas دروغین را در حراج بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He sometimes gets headaches, but they always pass off in a little while.
[ترجمه گوگل]او گاهی اوقات سردرد می گیرد، اما همیشه در مدت کوتاهی از بین می رود
[ترجمه ترگمان]او گاهی سردرد می گیرد، اما همیشه کمی از هوش می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Ensuring proper pass off to other leaders using logbook.
[ترجمه گوگل]حصول اطمینان از ارسال مناسب به سایر رهبران با استفاده از دفترچه گزارش
[ترجمه ترگمان]تضمین مناسب برای سایر رهبران با استفاده از logbook
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Allow him pass off your triumphs as his own.
[ترجمه گوگل]به او اجازه دهید که پیروزی های شما را از آن خود کند
[ترجمه ترگمان]به او اجازه بدهید که از موفقیت های شما دست بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Mescaline is completely innocuous, and its effects will pass off after eight or ten hours.
[ترجمه گوگل]مسکالین کاملا بی ضرر است و اثرات آن پس از هشت یا ده ساعت از بین می رود
[ترجمه ترگمان]mescaline کاملا بی ضرر است، و اثرات آن پس از هشت یا ده ساعت برطرف خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They wanted to pass off fish eyes for pearls.
[ترجمه گوگل]آنها می خواستند چشم ماهی را برای مروارید بگذرانند
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواستند چشمان ماهی ها را از مروارید بیرون بکشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The festival does not always pass off as the parents and adults expect, with some babies refusing to cry on the open-air stage at the Asakusa temple.
[ترجمه گوگل]این جشنواره همیشه آنطور که والدین و بزرگسالان انتظار دارند برگزار نمی شود و برخی از نوزادان از گریه کردن در صحنه باز در معبد Asakusa خودداری می کنند
[ترجمه ترگمان]این جشنواره همیشه مانند والدین و بزرگسالان برگزار نمی شود و برخی از کودکان از گریه در صحنه هوای آزاد در معبد Asakusa امتناع می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خرد شدن (فعل)
abate, diminish, wane, dwindle, slacken, relent, pass off, shrink, crush, decrease, lessen, decline, remit, narrow, flag, lower, de-escalate, crack up, depopulate, relax, fall away, grow away, grow down, pink, shrink away

انگلیسی به انگلیسی

• end, be terminated, finish; cheat, deceive

پیشنهاد کاربران

never try to pass off what is mere guesswork in translation as certain and validated
هرگز سعی نکنید آنچه که در ترجمه صرفاً حدس و گمان است را قطعی و معتبر جلوه دهید.
"Pass off" in English has several meanings depending on the context:
1 To pretend to be something or someone: To misrepresent or deceive others into thinking something is real or true when it is not.
...
[مشاهده متن کامل]

◦ Example: He passed off the fake painting as an original.
◦ ترجمه: او نقاشی جعلی را به عنوان یک اثر اصلی به نمایش گذاشت.
2 To discard or get rid of something: To get rid of something in a casual or unimportant way.
◦ Example: She passed off the old clothes to her younger sister.
◦ ترجمه: او لباس های قدیمی را به خواهر کوچکترش داد.
3 To happen without being noticed: To occur in a way that is not noticed or is accepted without causing a stir.
◦ Example: The mistake was passed off as a minor error.
◦ ترجمه: اشتباه به عنوان یک خطای کوچک پذیرفته شد.
Depending on the context, "pass off" can mean pretending, discarding, or happening unnoticed.
1 He tried to pass off the counterfeit paintings as genuine works of art. او تلاش کرد نقاشی های تقلبی را به عنوان آثار هنری واقعی معرفی کند.
2 She managed to pass off her mistakes as mere misunderstandings. او توانست اشتباهاتش را به عنوان سوء تفاهم های ساده معرفی کند.
3 The company attempted to pass off the low - quality product as a premium item. شرکت سعی کرد محصول بی کیفیت را به عنوان یک کالای لوکس معرفی کند.
4 They tried to pass off the fake documents as official records to deceive the authorities. آنها تلاش کردند اسناد جعلی را به عنوان سوابق رسمی برای فریب مقامات معرفی کنند.
5 The artist managed to pass off the plagiarized work as her own creation. هنرمند توانست اثر سرقت شده را به عنوان خلق خود معرفی کند.
6 He passed off his brother's idea as his own to get the promotion. او ایده برادرش را به عنوان ایده خودش معرفی کرد تا ترفیع بگیرد.
7 The politician tried to pass off his controversial statement as a joke. سیاستمدار تلاش کرد بیانیه جنجالی خود را به عنوان یک شوخی معرفی کند.
8 She passed off the unfinished project as a work in progress to avoid criticism. او پروژه ناتمام را به عنوان یک کار در حال پیشرفت معرفی کرد تا از انتقاد اجتناب کند.
9 The chef tried to pass off the burnt dish as a new cooking technique. آشپز تلاش کرد غذا سوخته را به عنوان یک تکنیک جدید آشپزی معرفی کند.
10 They tried to pass off the substandard service as part of the luxury experience. آنها تلاش کردند خدمات ضعیف را به عنوان بخشی از تجربه لوکس معرفی کنند.

1 He tried to pass off the meeting as a casual gathering, but everyone knew it was an important business discussion. او تلاش کرد جلسه را به عنوان یک گردهمایی عادی معرفی کند، اما همه می دانستند که این یک بحث تجاری مهم است.
2 She managed to pass off the sudden change of plans as something unimportant, although it affected everyone. او توانست تغییر ناگهانی برنامه ها را به عنوان چیزی بی اهمیت معرفی کند، اگرچه این تغییر بر همه تأثیر گذاشت.
3 The manager passed off the criticism from the team as a misunderstanding, hoping to avoid confrontation. مدیر انتقاد تیم را به عنوان یک سوء تفاهم معرفی کرد و امیدوار بود از برخورد اجتناب کند.
4 He tried to pass off his laziness as a sign of strategic thinking. او تلاش کرد تنبلی خود را به عنوان نشانه ای از تفکر استراتژیک معرفی کند.
5 The company passed off the delay in delivery as an unavoidable circumstance, although it was due to poor planning. شرکت تأخیر در تحویل را به عنوان یک شرایط غیرقابل اجتناب معرفی کرد، اگرچه این تأخیر به دلیل برنامه ریزی ضعیف بود.
6 She passed off the awkward silence as a moment of reflection, though everyone felt uncomfortable. او سکوت ناخوشایند را به عنوان لحظه ای از تأمل معرفی کرد، اگرچه همه احساس ناراحتی می کردند.
7 He passed off his lack of preparation as a spontaneous approach to the presentation. او عدم آمادگی خود را به عنوان یک رویکرد خودجوش به ارائه معرفی کرد.
8 They passed off the poor quality of the product as a temporary issue, even though it was a consistent problem. آنها کیفیت پایین محصول را به عنوان یک مشکل موقتی معرفی کردند، در حالی که این یک مشکل دائمی بود.
9 The coach passed off the team’s defeat as a learning experience, despite it being a clear failure. مربی شکست تیم را به عنوان یک تجربه آموزشی معرفی کرد، اگرچه این شکست واضح بود.
10 He passed off his mistake in the report as a minor error, although it was a significant oversight. او اشتباه خود در گزارش را به عنوان یک خطای جزئی معرفی کرد، اگرچه این یک غفلت بزرگ بود.
chatgpt

✍ Definition: To falsely present something as genuine or true 🎬 🛍️
✅ Example: They tried to pass off the counterfeit bags as real designer items.
گنجشک را جا قناری دادن. . . . . . جا زنی، تقلب، وانمود کردن، قلمداد کردن، با حیله رد کردن
A player passes a ball off the ground
در این جا به معنی عبور دادن هست
1. وانمود کردن 2. جعل کردن ( معمولاً کالا )
سپردن
After passing off my siblings to family , he drove to meet him
انجام کار به یه شیوه ی خاص
شاید معرکه انجام دادن کار ترجمه ی خوبی باشه.
فروش کالا با علامت تجاری مجعول

برطرف شدن، برگزار شدن، تا شدن، بیرون رفتن، به حیله از خود رد کردن، بخرج دادن، قلمداد کردن، نادیده گرفتن
جعل کردن
to offer, sell, or circulate something that is an imitation as though it were genuine
جای چیز دیگری جا زدن -
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس