وارد شدن به :
"After many years, the legend has passed into folklore. "
"پس از سال ها، این افسانه وارد فرهنگ عامه شده است. "
تبدیل شدن به چیزی:
"As the evening progressed, the conversation passed into more serious topics. "
... [مشاهده متن کامل]
همینطوری که به شب نزدیک میشدیم، گفتگو به موضوعات جدی تر تبدیل شد. "
"پس از سال ها، این افسانه وارد فرهنگ عامه شده است. "
تبدیل شدن به چیزی:
... [مشاهده متن کامل]
همینطوری که به شب نزدیک میشدیم، گفتگو به موضوعات جدی تر تبدیل شد. "
بدل شدن
رها کردن در
A man passed his two young sons into the last lifeboat .
یه مرد دوتا پسربچه اش را داخل آخرین قایق نجات رها کرد .
یه مرد دوتا پسربچه اش را داخل آخرین قایق نجات رها کرد .
واردِ. . . شدن
مثال: The rain gradually passed into snow
مثال: I had to pass the paper in to my teacher late because of my uncle's wedding
... [مشاهده متن کامل]
منبع: https://idioms. thefreedictionary. com/pass into#:~:text=pass into something, See also: pass