party

/ˈpɑːrti//ˈpɑːti/

معنی: طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل، مهمانی دادن یارفتن
معانی دیگر: هنگان، گروه، هیات، اکیپ، (عمل یا طرح و غیره) شرکت کننده، همباز، طرف (معمولا با: to)، (عامیانه) شخص، حزبی، وابسته به حزب، هنگانی، وابسته به مهمانی، سوری، سور دادن، سورچرانی کردن، عیش و عشرت کردن، نیش و نوش کردن، مشترک، انبازین، پارتی، متخاصم، طرفدار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: parties
(1) تعریف: a social gathering or event created for the purpose of celebration or pleasure and at which there is conversation, refreshment, and, usually, music or some other form of entertainment.
مترادف: affair
مشابه: ball, bash, blast, carousal, carouse, celebration, fete, function, get-together, jamboree, revel, shindig, social, soiree

- She is planning a large party for her parents' wedding anniversary.
[ترجمه رضا سعیدی] او درحال برنامه ریزی یک مهمانی بزرگ و شکوهمند برای سالگرد عروسی پدر و مادرش است.
|
[ترجمه گوگل] او در حال برنامه ریزی یک مهمانی بزرگ برای سالگرد ازدواج والدینش است
[ترجمه ترگمان] او در حال برنامه ریزی برای جشن عروسی پدر و مادرش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a group assembled for a particular purpose.
مترادف: band, crew, gang, team, troop
مشابه: assemblage, assembly, association, circle, company, corps, crowd, group, squad, unit

- After several hours, the search party found the missing child.
[ترجمه گوگل] پس از چند ساعت، گروه جستجو، کودک گم شده را پیدا کردند
[ترجمه ترگمان] پس از چند ساعت، گروه جستجو کودک گم شده را پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There were six of us in the hiking party.
[ترجمه گوگل] ما شش نفر در جشن پیاده روی بودیم
[ترجمه ترگمان] تو مهمونی پیاده روی ۶ نفر بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a group or organization formed on the basis of common political beliefs or opinions.
مشابه: alliance, bloc, cabal, camp, caucus, coalition, confederacy, contingent, faction, federation, junta, league, sector, side, union, wing

- Anti-slavery activists made up many of the members of the original Republican Party in the 1850s.
[ترجمه گوگل] فعالان ضد برده داری بسیاری از اعضای اصلی حزب جمهوری خواه را در دهه 1850 تشکیل می دادند
[ترجمه ترگمان] فعالان ضد برده داری بسیاری از اعضای حزب اصلی جمهوری خواه را در دهه ۱۸۵۰ تشکیل دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Realizing that his ideas and beliefs had changed, he decided to switch political parties.
[ترجمه گوگل] او که متوجه شد عقاید و باورهایش تغییر کرده است، تصمیم گرفت احزاب سیاسی را تغییر دهد
[ترجمه ترگمان] او که متوجه شد که عقاید و عقاید او تغییر کرده است، تصمیم گرفت که احزاب سیاسی را تغییر دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a participant.
مترادف: participant, partner
مشابه: actor, ally, associate, contributor, insider

- The police suspected that his wife was also a party to the crime.
[ترجمه گوگل] پلیس مظنون بود که همسر وی نیز در این جنایت شرکت داشته باشد
[ترجمه ترگمان] پلیس مظنون است که همسرش هم یک حزب برای این جرم بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a specific person; individual.
مترادف: individual, one, person
مشابه: being, entity

- Are you the party who owns this vehicle?
[ترجمه گوگل] آیا شما طرف مالک این وسیله نقلیه هستید؟
[ترجمه ترگمان] تو کسی هستی که صاحب این ماشینه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or relating to a political party.
مشابه: factional, parochial, partial, partisan, sectarian

- The party convention will be held in Houston next year.
[ترجمه گوگل] کنوانسیون حزب سال آینده در هیوستون برگزار خواهد شد
[ترجمه ترگمان] گردهمایی حزب در سال آینده در هوستون برگزار خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: suitable for a party or other social occasion.
مشابه: celebratory, festive

- Could help me put up the party decorations?
[ترجمه گوگل] آیا می توانید به من کمک کنید تزئینات مهمانی را بچینم؟
[ترجمه ترگمان] میتونه کمک کنه تا تزئینات رو جا بدم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: parties, partying, partied
• : تعریف: to attend a party or parties.
مشابه: barhop, carouse, celebrate, revel

- They loved to party when they were students.
[ترجمه جانان] اونا وقتی دانشجو/دانش آموز بودن دوس داشتن مهمونی بگیرن
|
[ترجمه گوگل] آنها در دوران دانشجویی عاشق مهمانی بودند
[ترجمه ترگمان] آن ها وقتی دانش آموزان بودند دوست داشتند جشن بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. party clothes
لباس مهمانی

2. party elections
انتخابات حزبی

3. party members
اعضای حزب

4. party members were not expected to ventilate their own personal views
از اعضای حزب انتظار نداشتند که عقاید شخصی خودشان را علنی کنند.

5. a party (telephone) line
خط تلفن مشترک

6. a party fence
نرده ی مشترک

7. a party for juniors only
یک مهمانی فقط برای سال سومی ها

8. a party given for the small fry in the company
مهمانی که به افتخار کارمندان جز شرکت داده شده است

9. a party of mountain climbers
دسته ای کوهنورد

10. a party worker
شخص فعال در امور اجرایی

11. his party polled nearly 14 million votes
حزب او تقریبا 14 میلیون رای آورد.

12. multiple party system
نظام (سیاسی) چند حزبی

13. new party members were disaffected by the example of the leaders
اعضای جدید حزب از رفتار رهبران ناراضی بودند.

14. our party has retained its majority
حزب ما اکثریت خود را نگهداشته است.

15. our party is an umbrella for diverse political groups
حزب ما چتری است که گروه های سیاسی مختلف را در برمی گیرد.

16. our party was routed in the elections
حزب ما در انتخابات به سختی شکست خورد.

17. that party who had telephoned
آن یارویی که تلفن زده بود

18. the party declared its support for the government's policy
آن حزب پشتیبانی خود را از سیاست دولت اعلام کرد.

19. the party has slated its candidates
حزب فهرست نامزدهای انتخاباتی خود را اعلام کرد.

20. the party holds its plenum every two years
حزب هر دو سال یکبار مجمع عمومی خود را بر قرار می کند.

21. the party hopes to win back the people's support
حزب امیدوار است که دوباره از پشتیبانی مردم برخوردار شود.

22. the party is off
مهمانی بهم خورد.

23. the party is torn by political strife
کشمکش های سیاسی حزب را از هم گسیخته است.

24. the party is trying to recruit new members
حزب سعی می کند اعضای جدیدی را جلب کند.

25. the party presented its slate (of candidates) to the media
حزب فهرست نامزدهای انتخابات خود را به رسانه ها معرفی کرد.

26. the party was a great disappointment
مهمانی برخلاف انتظار خیلی بد بود.

27. the party was a salute to the founders of this museum
مهمانی به مناسبت بزرگداشت از موسسان این موزه برگزار شد.

28. the party was hurt politically
حزب از نظر سیاسی صدمه خورد.

29. the party was jumping
مهمانی گرم بود.

30. the party was postponed to next wednesday
مهمانی به چهارشنبه ی دیگر موکول شد.

31. the party will be from 2 to 7 pm
مهمانی از 2 تا 7 بعد از ظهر خواهد بود.

32. their party cost a fantastic amount of money
مهمانی آنها هزینه ی گزافی داشت.

33. their party was annihilated in the recent elections
حزب آنها در انتخابات اخیر شکست فاحشی خورد.

34. two party members became associated with socialists
دو نفر از اعضای حزب با سوسیالیست ها متحد شدند.

35. your party was really tremendous!
مهمانی شما واقعا معرکه بود!

36. a backyard party
مهمانی در محوطه ی پشت منزل

37. a birthday party
مهمانی زاد روز،جشن تولد

38. a dead party
مهمانی بی روح

39. a dinner party
مهمانی شام

40. a dinner party where everyone unbends and has a good time
مهمانی شام که در آن همه می آسایند و خوش هستند

41. a dull party
مهمانی بی مزه

42. a fishing party
اکیپ ماهیگیری

43. a gala party
مهمانی مجلل

44. a late party
مهمانی دیروقت

45. a lovely party
مهمانی لذت بخش

46. a moonlight party
مهمانی زیر نور ماه

47. a poolside party
مهمانی کنار استخر

48. a raiding party
گروه یورش

49. a shirt-sleeve party
مهمانی خودمانی (که در آن کت پوشیدن اجباری نیست)

50. a singles party
مهمانی برای مجردها

51. a special party for couples and their children
مهمانی ویژه ی زوج ها و کودکان آنها

52. a stag party
مهمانی مردانه

53. a stupid party
یک مهمانی بی مزه

54. a wild party
مهمانی پر سر و صدا و درهم و برهم

55. an après-ski party
مهمانی پس از اسکی

56. an engagement party
جشن نامزدی

57. at the party i met some interesting people
در مهمانی با آدم های جالبی آشنا شدم.

58. the communist party purge
تصفیه ی سیاسی حزب کمونیست

59. the minority party
حزب اقلیت

60. the norooz party was a bit too hectic
مهمانی نوروز کمی پر هیاهو بود.

61. the ruling party
حزب مصدر کار

62. the surveying party
گروه نقشه برداری

63. the wedding party was nothing but ostentation and rivalry
جشن عروسی آنها چیزی جز خودنمایی و چشم و هم چشمی نبود.

64. when his party won, he too came out of political hibernation
وقتی که حزب او برنده شد او هم از زمستانخوابی سیاسی بدرآمد.

65. which political party was in office five years ago?
پنج سال پیش کدام حزب سیاسی بر سر کار بود؟

66. a perfect birthday party
یک جشن تولد عالی

67. a recently constituted party
حزبی که اخیرا تاسیس شده است

68. a rich old party who owns two factories
شخص مسن و پولداری که صاحب دو کارخانه است

69. a waning political party
یک حزب سیاسی در حال افول

70. david threw a party in honor of his friend
داود به افتخار دوستش سور داد.

مترادف ها

طرف (اسم)
abutment, side, hand, party, direction, opponent, region, route, area, flank, angle, belt, suburb, half, opposite party

فرقه (اسم)
party, addiction, sect, faction

قسمت (اسم)
detachment, section, party, leg, share, portion, sect, lot, division, dole, proportion, segment, canton, arm, chapter, department, ratio, plank, feck, parcel, percentage, compartment, snick, grist, internode, kismet, rasher, whang

جمعیت (اسم)
habitancy, party, heap, flock, society, bike, army, group, company, population, crowd, people, mob, gang, cortege, press, throng, herd, habitance, gaggle

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

مهمانی (اسم)
party, reception, entertainment, banquet, feast, dinner, regale, cocktail

بزم (اسم)
party, banquet, shindig, festivity, shindy

سور (اسم)
party, banquet

یارو (اسم)
party, fellow, bloke, personality, cove, gink, guy, varmint, sirrah

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

فئه (اسم)
party, brigade, warrior host

حزب (اسم)
party, sect, faction, junta

دسته همفکر (اسم)
party

دسته متشکل (اسم)
party

مهمانی دادن یارفتن (فعل)
party

تخصصی

[حقوق] طرف

انگلیسی به انگلیسی

• political group; social gathering; side of an agreement; group, gang
participate in a party; drink alcohol heavily (slang)
of a political group; of social gatherings
a party is a social event at which people enjoy themselves doing things such as eating, drinking, dancing, talking, or playing games.
a political party is an organization that tries to get its members elected to parliament.
a party of people is a group of them doing something together.
one of the people involved in a legal agreement or dispute can be referred to as a particular party; a formal use.
if you are a party to an action or agreement, you are involved in it, and are therefore partly responsible for it; a formal expression.

پیشنهاد کاربران

جشن و مهمانی
✅ در فرم فعل:
- خوش گذرانی کردن
- مهمونی برگزار کردن
- جشن گرفتن
- تفریح کردن
مجلس شادی
یک طرف معاهده
مهمانی رفتن - مهمانی دادن - پارتی کردن - معمولاً همراه با موزیک جشن گرفتن و رقصیدن و خوردن و نوشیدن و خوش گذروندن
MEANING:
- enjoy oneself at a party or other lively gathering, typically with drinking and music.
...
[مشاهده متن کامل]

- to enjoy yourself by drinking and dancing, especially at a party
🎵🎵🎵
I'm gonna party
( Yeah )
'Cause anybody just won't do
Let's get this started
( Yeah )
'Cause everybody wants to party with you
Boy you got a reputation
But you're gonna have to prove it
I see a little hesitation
Am I gonna have to show ya
That if it feels right
Get on your mark
Step to the beat boy
That's what its for
🎵🎵🎵
Celebration
Song by Madonna

party: مهمانی
حقوق تخصصی. . . . . . طرفین عقد
دوستان جشن و مهمانی را نوشته اند، مترادف دیگر یعنی - بزم - را هم بنده اضافه کنم.
در حقوق هم معنای - شخص - می دهد. شخص حقیقی یا حقوقی برای مثال.
اگر مفید بود لطفا لایک کنید 💙🙏🏼
جشن مهمانی
مهمانی یا جشن
گروه . حزب . طرف . مهمانی . جشن . مهمانی گرفتن
طرف قرارداد
party = حزب
republication party = حزب جمهوری خواه
جشن. دورهمی
Let's get the party started
بیاید اون کار جذاب رو شروع کنیم.
در بعضی مواقع معنی یک کار مورد علاقه را می دهد .
دورهَمی
طرفی که
شخصیت
اگه به همراه اسم بیاد. . . میشه:
دور هم جمع شدن واسه انجام اون کار
بخش
قسمت
خوان
سور
مهمانی
پارتی
مجموعه
اوضاع

پخش قسمت دسته
جناح، حزب، دسته، گروه
be ( a ) party to = دست داشتن در، دخالت داشتن در، دخیل بودن در
عضو
Is perfect ) عالیه
●مهمانی
●دسته ( جمعیت ) یا گروه
●حزب
جشن. . . . بزن و بکوب. . . . جشن. . . . پایکوبی. . . . مهمانی
فرقه
طرف ، یک طرف قرارداد، حریف ، یار مقابل، مهمانی، جشن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس