partition

/parˈtɪʃn̩//pɑːˈtɪʃn̩/

معنی: تقسیم، اپارتمان، تیغه، دیواره، حد فاصل، وسیله یا اسباب تفکیک، افراد، جدا کردن، تقسیم کردن، جزء بندی کردن، تقسیم به بخش های جزء کردن، تفکیک کردن
معانی دیگر: تجزیه، برخش، جدایش، گسست، افراز، پارش، فرشیم، قسمت بندی، (هر چیزی که جدا یا مجزا می کند) دیواره، چینه، لاد، دیوارک، خانچه، بخش، اتاقک، محفظه، گنجانه، بخش کردن، تجزیه کردن، برخیدن، (با دیواره و غیره) مجزا کردن، خانه خانه کردن، مفروز کردن، (حقوق) تفکیک ملک (و دادن قباله ی سوا به کسانی که مشترکا مالک بودند)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the division of something, such as a territory, enclosure, or concept, into parts.
مترادف: division, splitting
مشابه: divide, segmentation, separation, subdivision

- The partition of the animal pen separated the chickens from the goats.
[ترجمه گوگل] پارتیشن آغل حیوانات جوجه ها را از بزها جدا می کرد
[ترجمه ترگمان] تقسیم آغل حیوانات، جوجه ها را از بزها جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The partition of India caused the creation of Pakistan as a nation.
[ترجمه گوگل] تجزیه هند باعث ایجاد پاکستان به عنوان یک ملت شد
[ترجمه ترگمان] تجزیه هند باعث ایجاد پاکستان به عنوان یک کشور شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: that which serves to separate or divide, esp. a wall or partial wall that separates parts of a room.
مترادف: divider, screen
مشابه: barrier, division, fence, separator, wall

- The partition in the basement separates the laundry room from the storage area.
[ترجمه گوگل] پارتیشن در زیرزمین اتاق رختشویی را از فضای ذخیره سازی جدا می کند
[ترجمه ترگمان] افرازی در زیرزمین اتاق لباس شویی را از منطقه انبار جدا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the state of being divided.
مترادف: division, separation
مشابه: segmentation, subdivision

- The partition of post-war Germany ended in 1990 with the reunification of East and West.
[ترجمه گوگل] تجزیه آلمان پس از جنگ در سال 1990 با اتحاد مجدد شرق و غرب به پایان رسید
[ترجمه ترگمان] تجزیه آلمان پس از جنگ در سال ۱۹۹۰ با اتحاد شرق و غرب به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: one of the parts into which something is divided.
مترادف: division, part
مشابه: allotment, portion, section, segment, share, stall, subdivision

- The family live in the larger part of the house, and the tenants live in the smaller partition.
[ترجمه گوگل] خانواده در قسمت بزرگتر خانه زندگی می کنند و مستاجران در پارتیشن کوچکتر زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان] خانواده در قسمت بزرگ تر خانه زندگی می کنند و مستاجران در قسمت کوچک تر زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: partitions, partitioning, partitioned
مشتقات: partitioner (n.), partitionist (n.), partitionment (n.)
(1) تعریف: to divide into parts or sections.
مترادف: divide, part, section
مشابه: segment, separate, split, subdivide, zone

- The farmer partitioned the field into several smaller plots.
[ترجمه گوگل] کشاورز مزرعه را به چند قطعه کوچکتر تقسیم کرد
[ترجمه ترگمان] کشاورز زمینه ای را به چندین قطعه کوچک تر تقسیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to separate into parts using one or more dividing walls or partial walls.
مشابه: divide, separate

- We partitioned the classroom to make three offices.
[ترجمه گوگل] کلاس را تقسیم کردیم تا سه دفتر بسازیم
[ترجمه ترگمان] ما کلاس را برای ایجاد سه دفتر تقسیم کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. partition induced by statistics
(ریاضی) افزار القا شده توسط آمار

2. partition of a set
افزار یک مجموعه

3. partition of matrix
قسمت بندی ماتریس

4. each partition of the box contains one egg
هریک از خانه های جعبه حاوی یک تخم مرغ است.

5. the partition of germany into two parts
تقسیم آلمان به دو بخش

6. the partition of the world into animate and inanimate
تقسیم جهان به جاندار (ذی حیات) و ناجاندار (غیر ذی حیات)

7. england and russia wanted to partition iran
انگلیس و روس می خواستند ایران را تجزیه کنند.

8. the mice cut through the wooden partition
موش ها دیواره ی چوبی را سوراخ کردند.

9. he looked at them through a chink in the partition
از درز دیواره به آنها نگاه می کرد.

10. Our office is comparted by a partition board.
[ترجمه گوگل]دفتر ما با یک برد پارتیشن مقایسه می شود
[ترجمه ترگمان]دفتر ما با یک قسمت تقسیم کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. To the rear of the glazed, folding partition lay the larger, higher volume of the original school-room.
[ترجمه گوگل]در پشت پارتیشن تاشو و لعابدار، حجم بزرگتر و بالاتر اتاق مدرسه اصلی قرار داشت
[ترجمه ترگمان]پشت دیواره ای شیشه ای، قسمت بزرگ تر و بلندتر اتاق اصلی قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Component 1 has the higher partition coefficient and thus moves through the column faster.
[ترجمه گوگل]جزء 1 دارای ضریب پارتیشن بالاتری است و بنابراین سریعتر در ستون حرکت می کند
[ترجمه ترگمان]مولفه ۱ دارای ضریب پارتیشن بالاتر است و بنابراین سریع تر از ستون حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She stood against the glass partition by the double-leaved doors with the violin and the suitcase wedged behind her calves.
[ترجمه گوگل]مقابل پارتیشن شیشه ای کنار درهای دو لنگه با ویولن و چمدانی که پشت ساق پاهایش فرو رفته بود ایستاد
[ترجمه ترگمان]او در کنار دیوار شیشه ای با ویل ون، با ویل ون و چمدانی که پشت ماهیچه ساق پایش گیر کرده بود ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Larry knocked down the partition wall between the dining-room and the kitchen.
[ترجمه گوگل]لری دیوار جداکننده بین اتاق غذاخوری و آشپزخانه را خراب کرد
[ترجمه ترگمان]لری دیوار را بین اتاق ناهارخوری و آشپزخانه کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He said they had national characteristics and that partition would be disastrous.
[ترجمه گوگل]او گفت که آنها ویژگی های ملی دارند و تقسیم فاجعه آمیز خواهد بود
[ترجمه ترگمان]او گفت که آن ها دارای ویژگی های ملی هستند و این افراز فاجعه آمیز خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تقسیم (اسم)
partition, allotment, division, scissor, cleavage, dispensation, apportionment, dealing, repartition

اپارتمان (اسم)
apartment, partition, chamber, flat, tenement, suite

تیغه (اسم)
partition, blade, knife, septum, bulkhead, midriff

دیواره (اسم)
partition, parapet, septum, rim, causey

حد فاصل (اسم)
partition, contour

وسیله یا اسباب تفکیک (اسم)
partition

افراد (اسم)
partition, privates

جدا کردن (اسم)
abstract, partition

تقسیم کردن (فعل)
partition, part, administer, admeasure, divide, distribute, apportion, intersect, administrate, compartment

جزء بندی کردن (فعل)
partition

تقسیم به بخش های جزء کردن (فعل)
partition

تفکیک کردن (فعل)
disconnect, partition, part, separate, break up, centrifuge

تخصصی

[عمران و معماری] تیغه - پارتیشن - حایل - دیوار جداکننده - جداگر تیغه ای - جداگر - دیواره - دیوار تقسیم
[کامپیوتر] پارتیشن، بخش، بخش بندی کردن قسمتی از یک دیسک سخت که کامپیوتر با آن به صورت یک دیسک گردان مستقل و جداگانه برخورد می کند . به طور طبیعی، اکثر دیسکهای سخت فقط یک پارتیشن دارند . اما برخی از گرداننده های بسیار بزرگ، پارتیشن های متعددی دارند MS-DOS نویندوز، و OS/2 فرمان FDSIK ساختار بخش بندی یک دیسک سخت را مدیریت می کند . هر تغییری در ساختار بخش بندی، موجب خرابی بخش بندی های قبلی می شود از این رو قبل از به ار گیری فرمان FDISK باید فایلها کپی پشتیبان تهیه کرد . - قسمت کردن ؛ جزء بندی کردن ؛ بخش ؛ قسمت؛ ناحیه
[برق و الکترونیک] بخش بندی، تقسیم بندی
[حقوق] افراز کردن، تفکیکی کردن، تقسیم کردن، تقسیم کردن، تجزیه کردن، افراز، تفکیک، تقسیم، تجزیه، تقسیم، تجزیه، تیغه
[نساجی] جداسازی - تقسیم
[ریاضیات] افراز
[پلیمر] بخشی
[آمار] اِفراز

انگلیسی به انگلیسی

• divider; act of dividing; segment, section; division of the storage area of a hard disk (computers)
divide, segment, cut into portions; set apart, separate with a divider
a partition is a wall or screen separating one part of a room or vehicle from another.
if you partition a room, you separate one part of it from another by means of a partition.
to partition a country means to divide it into two or more independent countries. verb here but can also be used as an uncount noun. e.g. ...the partition of india in 1947.

پیشنهاد کاربران

توزیع
حائل
partition ( ریاضی )
واژه مصوب: اِفراز
تعریف: اِفراز به سه صورت است: افراز بازه، افراز عدد و افراز مجموعه
جدا جدا کردن
سوله سوله

بپرس