صفت ( adjective )
• (1) تعریف: of or pertaining to a single person, thing, or event and only to that single person, thing, or event.
• مترادف: single, specific
• متضاد: general
• مشابه: certain, definite, fixed, individual, special
• مترادف: single, specific
• متضاد: general
• مشابه: certain, definite, fixed, individual, special
- He likes a particular brand of coffee, and no other brand will do.
[ترجمه محمد شفیعی] اویک مارک مخصوص قهوه را دوست دارد وهیچ مارکی دیگر این کاررا نخواهد کرد|
[ترجمه شان] او نوع بخصوصی از قهوه را، دوست دارد ، و هیچ برند دیگری ، این ( تمایل ) را در او ایجاد نمی کند.|
[ترجمه گوگل] او یک مارک خاص قهوه را دوست دارد و هیچ مارک دیگری این کار را نخواهد کرد[ترجمه ترگمان] او یک برند خاص قهوه را دوست دارد و هیچ برند دیگری این کار را نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Does this cup belong to a particular person, or can anyone use it?
[ترجمه محمد شفیعی] آیا این فنجان های فردی خاص تعلق دارد یااینکه هرکس می تواند آنرا استفاده کند؟|
[ترجمه گوگل] آیا این فنجان متعلق به شخص خاصی است یا کسی می تواند از آن استفاده کند؟[ترجمه ترگمان] آیا این فنجان به یک فرد خاص تعلق دارد و یا کسی می تواند از آن استفاده کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Each member of the club is assigned a particular locker.
[ترجمه بابک الوندی] به هر عضو کانون اختصاص داده شده است یک کمد مخصوص|
[ترجمه گوگل] به هر یک از اعضای باشگاه یک قفسه خاص اختصاص داده می شود[ترجمه ترگمان] هر عضو این باشگاه به یک کمد مخصوص اختصاص دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: exceptional; unusual; special.
• مترادف: exceptional, peculiar, remarkable, singular, special, unusual
• متضاد: ordinary
• مشابه: conspicuous, distinctive, marked, prominent, unique
• مترادف: exceptional, peculiar, remarkable, singular, special, unusual
• متضاد: ordinary
• مشابه: conspicuous, distinctive, marked, prominent, unique
- He seems to have a particular talent for getting into trouble.
[ترجمه شان] به نظر می رسد او استعداد ویژه ای برای به دردسر انداختن خود داشته باشد.|
[ترجمه Ăĥøùřą] به نظر می رسد که او استعداد ویژه و خاصی برای به دردسر انداختن دارد|
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد او استعداد خاصی برای به دردسر افتادن دارد[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که استعداد ویژه ای برای وارد شدن به دردسر دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: being clearly distinct or defined; specific.
• مترادف: definite, distinct, individual, peculiar, special, specific
• متضاد: general
• مشابه: certain, distinctive, single, unique, well-defined
• مترادف: definite, distinct, individual, peculiar, special, specific
• متضاد: general
• مشابه: certain, distinctive, single, unique, well-defined
- Did you have a particular reason for choosing me and not the others?
[ترجمه ARIN] آیا دلیل خاصی برای انتخاب من داشتید که دیگران نداشتند؟|
[ترجمه شان] آیا دلیل خاصی برای اینکه مرا انتخاب کردید، و دیگران را نه، داشتید؟|
[ترجمه گوگل] آیا دلیل خاصی برای انتخاب من و نه دیگران داشتید؟[ترجمه ترگمان] دلیل خاصی برای انتخاب من داری نه دیگران؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A poodle is a particular breed of dog.
[ترجمه Amirabar] پودل یک نژاد خاص از سگ ها است.|
[ترجمه گوگل] پودل یک نژاد خاص از سگ است[ترجمه ترگمان] سگ سگ یک سگ ویژه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: having strong preferences concerning details; fussy; fastidious.
• مترادف: fastidious, finicky, fussy, meticulous, persnickety, picky
• متضاد: undiscriminating
• مشابه: choosy, dainty, discriminating, exacting, overconcerned, painstaking, selective
• مترادف: fastidious, finicky, fussy, meticulous, persnickety, picky
• متضاد: undiscriminating
• مشابه: choosy, dainty, discriminating, exacting, overconcerned, painstaking, selective
- My mother is very particular about where things are kept in the kitchen.
[ترجمه Amiley] مادرم در مورد محل نگهداری وسایل در آشپزخانه بسیار دقیق ( حساس ) است.|
[ترجمه شان] مادرم در مورد محل نگهداری وسایل آشپزخانه، بسیار سختگیر است.|
[ترجمه گوگل] مادرم در مورد محل نگهداری وسایل در آشپزخانه بسیار خاص است[ترجمه ترگمان] مادرم در مورد جایی که همه چیز در آشپزخانه نگهداری می شود، بسیار ویژه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: set out in great detail; exact.
• مترادف: definite, detailed, exact
• متضاد: inexact
• مشابه: accurate, minute, precise, rigorous, specific, thorough
• مترادف: definite, detailed, exact
• متضاد: inexact
• مشابه: accurate, minute, precise, rigorous, specific, thorough
- Her description of the accident was very careful and particular.
[ترجمه گوگل] توصیف او از تصادف بسیار دقیق و خاص بود
[ترجمه ترگمان] توصیف او از این حادثه بسیار دقیق و خاص بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] توصیف او از این حادثه بسیار دقیق و خاص بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an individual fact, element, or detail.
• مترادف: detail, particularity
• مشابه: element, fact, feature, item, respect
• مترادف: detail, particularity
• مشابه: element, fact, feature, item, respect
- There is one more particular that I think the police should know.
[ترجمه گوگل] یک نکته خاص دیگر وجود دارد که به نظر من پلیس باید بداند
[ترجمه ترگمان] یک چیز دیگر هم هست که فکر می کنم پلیس باید بداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک چیز دیگر هم هست که فکر می کنم پلیس باید بداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (pl.) details or specific information.
• مترادف: details
• مشابه: facts, features, specific
• مترادف: details
• مشابه: facts, features, specific
- I can't remember all the particulars of what happened.
[ترجمه گوگل] من نمی توانم تمام جزئیات آنچه را که اتفاق افتاده به یاد بیاورم
[ترجمه ترگمان] جزئیات اتفاقی که افتاد را نمی توانم به یاد بیاورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جزئیات اتفاقی که افتاد را نمی توانم به یاد بیاورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید