parish

/ˈpærɪʃ//ˈpærɪʃ/

معنی: قصبه، بخش، شهر، شهرستان، محله، اهل محله، بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا
معانی دیگر: (در اصل - انگلیس) ناحیه ای که از خود کلیسا و کشیش داشت، قلمرو کلیسای محل، (در سازماندهی و مدیریت کلیساها) بخش کلیسایی، سازمان کلیسایی هر ناحیه، اعضای کلیسای محل، (انگلیس - تقسیمات کشوری) بخش، بلوک، برزن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: in certain Christian denominations, a part of a diocese that has its own church and clergy.

(2) تعریف: in Louisiana, a governmental and geographical unit similar to a county in other states.

جمله های نمونه

1. parish church
کلیسای محل

2. He is vicar of a large rural parish.
[ترجمه گوگل]او نایب یک محله بزرگ روستایی است
[ترجمه ترگمان]او نماینده یک بخش روستایی بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. You are cordially invited to attend the annual parish meeting.
[ترجمه گوگل]از شما صمیمانه دعوت به عمل می آید تا در جلسه سالانه انجمن شرکت کنید
[ترجمه ترگمان]شما صمیمانه از شما دعوت کرده اید که در جلسه سالیانه شرکت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was a warden at the local parish church.
[ترجمه گوگل]او سرپرست کلیسای محلی بود
[ترجمه ترگمان]او رئیس زندان کلیسای محلی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We have some extant parish records from the sixteenth century.
[ترجمه گوگل]ما برخی از سوابق کلیسایی موجود از قرن شانزدهم داریم
[ترجمه ترگمان]ما برخی از اسناد مربوط به بخش موجود در قرن شانزدهم را داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The parish priest is someone to whom people can turn in difficult times.
[ترجمه گوگل]کشیش محله کسی است که مردم می توانند در مواقع سخت به او مراجعه کنند
[ترجمه ترگمان]کشیش بخش کسی است که مردم می توانند در زمان های دشوار رو به رو شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A memorial service was held yesterday at Wadhurst Parish Church. The Rev Michael Inch officiated.
[ترجمه گوگل]مراسم یادبودی دیروز در کلیسای Wadhurst Parish برگزار شد کشیش مایکل اینچ مراسم را بر عهده داشت
[ترجمه ترگمان]دیروز مراسم یادبودی در کلیسای کشیش ها برگزار شد تصویر (مایکل Inch)قضاوت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His superiors moved him to another parish.
[ترجمه گوگل]مافوقش او را به کلیسای دیگری منتقل کردند
[ترجمه ترگمان]superiors او را به بخش دیگری منتقل کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Father Doyle moved to a new parish.
[ترجمه گوگل]پدر دویل به محله جدیدی نقل مکان کرد
[ترجمه ترگمان] پدر \"دویل\" به یه ناحیه جدید رفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was a regular worshipper at the parish church.
[ترجمه گوگل]او یک نمازگزار معمولی در کلیسای محله بود
[ترجمه ترگمان]او یک worshipper معمولی در کلیسای بخش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The banns were published in their local parish church.
[ترجمه گوگل]این ممنوعیت ها در کلیسای محلی محلی آنها منتشر شد
[ترجمه ترگمان]اعلان رسمی ازدواج در کلیسای محل سکونت آن ها منتشر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He became a rector of a small parish where he ministered for several years.
[ترجمه گوگل]او رئیس بخش کوچکی شد که چندین سال در آنجا خدمت کرد
[ترجمه ترگمان]او رئیس بخش کوچکی شد که در آن به مدت چندین سال تدریس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Every parish was named after a saint.
[ترجمه گوگل]هر محله به نام یک قدیس نامگذاری شد
[ترجمه ترگمان]همه ناحیه به نام یک قدیس نامیده می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The parish objected to some of the vicar's reforms.
[ترجمه گوگل]محله به برخی از اصلاحات معاونت اعتراض کرد
[ترجمه ترگمان]کلیسا با برخی اصلاحات کشیش مخالف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قصبه (اسم)
borough, town, parish, village, hamlet, burgh

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

شهر (اسم)
home, town, parish, burgh, dorp, city, polis

شهرستان (اسم)
parish, county, township, eparchy

محله (اسم)
district, quarter, parish, sector

اهل محله (اسم)
parish

بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا (اسم)
parish

انگلیسی به انگلیسی

• congregation, community; flock; region, area
a parish is the area served by an anglican or catholic church.
a parish is also a small country area with its own elected council.

پیشنهاد کاربران

1. محله. محل. ناحیه 2. اهل محل. اهل محله 3. ( تقسیمات کشوری ) بخش
مثال:
the parish register
دفتر ثبت ناحیه
parish ( باستان‏شناسی )
واژه مصوب: کلیسای محلی
تعریف: در نظام کلیسای کاتولیک، بنایی که کلیسای اهالی یک کشیش نشین و زیرمجموعۀ یک اسقف نشین محسوب می شود و کشیشی مسئول اداره آن است
کشیش نشین
منطقه ای که یک کشیش کلیسا مسئول آن است
در برخی کشورها کشیش نشین، در برخی دیگر بخش
بخش
*** برای مثال بخش مرکزی شهرستان . . . . ***

بپرس