paralysis

/pəˈræləˌsɪs//pəˈræləsɪs/

معنی: وقفه، رخوت، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، فلج، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی
معانی دیگر: پراکافت، لوک، خوابیدگی، لمسی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: paralyses
(1) تعریف: partial or complete loss of sensation or the ability to move in a body part, caused by injury or disease of the nervous system.

(2) تعریف: partial or complete stoppage of activity or functioning.

- a paralysis of the nation's railroads
[ترجمه گوگل] فلج شدن راه آهن کشور
[ترجمه ترگمان] به خاطر فلج شدن راه آهن ملت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. partial paralysis
فلج ناقص

2. the paralysis of the left side of the body
فلج طرف چپ بدن

3. downtown offices add to the paralysis of the traffic
ادارات مرکز شهر فلج ایاب و ذهاب را تشدید می کنند.

4. government interference threatens commerce with complete paralysis
دخالت دولت تجارت را به فلج کامل تهدید می کند.

5. Poison from the weaver fish causes paralysis, swelling, and nausea.
[ترجمه گوگل]سم حاصل از ماهی بافنده باعث فلج، تورم و حالت تهوع می شود
[ترجمه ترگمان]مسمومیت ناشی از ماهی فروشان موجب فلج شدن، تورم و حالت تهوع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. An attack of paralysis seized him.
[ترجمه گوگل]حمله فلج او را گرفت
[ترجمه ترگمان]حمله ای از فلجی بر او چیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The disease mostly affects people over 50, causing paralysis and uncontrollable tremors.
[ترجمه گوگل]این بیماری بیشتر افراد بالای 50 سال را مبتلا می کند و باعث فلج و لرزش غیرقابل کنترل می شود
[ترجمه ترگمان]این بیماری عمدتا بر روی افراد بالای ۵۰ سال تاثیر می گذارد و باعث ایجاد رعشه و لرزش غیرقابل کنترل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The snake's venom induces instant paralysis.
[ترجمه گوگل]سم مار باعث فلج فوری می شود
[ترجمه ترگمان]زهر نیش مار در همان لحظه فلج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The paralysis affects his right leg and he can only walk with difficulty.
[ترجمه گوگل]فلج پای راست او را درگیر می کند و او فقط به سختی می تواند راه برود
[ترجمه ترگمان]این فلج پای راست او را تحت تاثیر قرار می دهد و او تنها می تواند با مشکل راه برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Some nervous disorders can produce paralysis.
[ترجمه گوگل]برخی از اختلالات عصبی می توانند باعث فلج شوند
[ترجمه ترگمان]برخی اختلالات عصبی می تواند فلج را ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The strike caused total paralysis in the city.
[ترجمه گوگل]این اعتصاب باعث فلج کامل در شهر شد
[ترجمه ترگمان]این اعتصاب موجب فلج شدن کل شهر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The Communist Party's paralysis is one factor, but the prime responsibility lies with Labour's manic political caution.
[ترجمه گوگل]فلج شدن حزب کمونیست یکی از عوامل است، اما مسئولیت اصلی بر عهده احتیاط جنون آمیز سیاسی کارگر است
[ترجمه ترگمان]فلج حزب کمونیست یکی از عوامل است، اما مسئولیت اصلی با احتیاط سیاسی حزب کارگر در میان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. To prevent certain paralysis they needed to perform a series of operations to graft a spinal vertebra.
[ترجمه گوگل]برای جلوگیری از فلج خاص، آنها نیاز به انجام یک سری عملیات برای پیوند مهره های نخاعی داشتند
[ترجمه ترگمان]برای جلوگیری از فلج خاصی که لازم است یک رشته عملیاتی را انجام دهند تا ستون فقرات ستون فقرات را تحت فشار قرار دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In one, his incision caused paralysis of the right limbs; in the other he caused deafness.
[ترجمه گوگل]در یکی، برش او باعث فلج اندام راست شد در دیگری باعث ناشنوایی شد
[ترجمه ترگمان]در یک لحظه، شکاف او باعث فلج و فلج شدن پای راستش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Geographical paralysis becomes a bitter metaphor for their entire existence.
[ترجمه گوگل]فلج جغرافیایی تبدیل به استعاره ای تلخ از تمام وجود آنها می شود
[ترجمه ترگمان]فلج جغرافیایی به یک استعاره تلخی برای تمام وجود آن ها تبدیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وقفه (اسم)
suspension, abeyance, break, pause, interval, hiatus, standstill, cease, paralysis, stick, gap, station, timeout, caesura, chasm, jib, deadlock, desuetude

رخوت (اسم)
indolence, acedia, lethargy, paralysis, lassitude, laxation

از کار افتادگی (اسم)
paralysis, breakdown, disablement

عجز (اسم)
weakness, paralysis, impotence, impotency, entreaty, cry, impuissance, inability, disability, disablement, incapacity, insufficiency, incapability, imploration, insufficience

بی حالی (اسم)
lethargy, paralysis, inaction, phlegm, narcosis

فلج (اسم)
paralysis, palsy, paralytic

رعشه (اسم)
paralysis, tremble, tremor, tremour, trepidation

سکته ناقص (اسم)
paralysis

خواب رفتگی (اسم)
paralysis, sleep

انگلیسی به انگلیسی

• palsy, condition in which one or more parts of the body become immobile (due to nerve or brain damage, etc.)
paralysis is loss of feeling in your body and inability to move.

پیشنهاد کاربران

[پزشکی] فلج: فقدان و زوال موقت یا دائمی درعملکرد
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : paralyze ( paralyse )
✅️ اسم ( noun ) : paralysis
✅️ صفت ( adjective ) : paralytic
✅️ قید ( adverb ) : _
معلولیت
paralysis ( علوم پایۀ پزشکی )
واژه مصوب: فلج 1
تعریف: 1. توقف کامل یا جزئی عملکرد حرکتی بخشی از بدن که معمولاً ناشی از آسیب دیدگی ( lesion ) ماهیچه یا عصب مربوط به آن بخش است 2. توسعاً، خلل در عملکرد حسی |||متـ . فلجی
رخوت
سستی
ناتوانی از حرکت
partial or comlete loss one's ability to move or feel
فلج - سکته ناقص
سستی
سکته ناقص، ناتوانی
ناتوانی ( در انجام کار )
فلج
فلجی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس