palsy

/ˈpɒlzi//ˈpɔːlzi/

معنی: زمین گیری، فلج، فلج کردن
معانی دیگر: (پزشکی)، پراکافت، رعشه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: palsies
(1) تعریف: a muscular condition marked by uncontrolled movements, such as shaking or jerking.

(2) تعریف: loss of nervous function from injury or disease; paralysis.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: palsies, palsying, palsied
مشتقات: palsylike (adj.)
• : تعریف: to cause to be paralyzed or to shake uncontrollably.

جمله های نمونه

1. One seven year-old boy, a cerebral palsy sufferer, was anxious to make a speech.
[ترجمه گوگل]یک پسر هفت ساله، فلج مغزی، مشتاق سخنرانی بود
[ترجمه ترگمان]یک پسربچه هفت ساله، فلج مغزی مغزی، مشتاق صحبت کردن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Read in studio Children with Cerebral Palsy could soon lose the training centre that helps them to overcome their handicap.
[ترجمه گوگل]در استودیو بخوانید کودکان مبتلا به فلج مغزی ممکن است به زودی مرکز آموزشی را که به آنها کمک می کند تا بر نقص خود غلبه کنند، از دست بدهند
[ترجمه ترگمان]مطالعه کودکان در استودیو با مخ Palsy می تواند به زودی مرکز آموزشی را از دست بدهد که به آن ها کمک می کند بر نقص خود غلبه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He now has severe cerebral palsy, is unable to roll over, sit or crawl.
[ترجمه گوگل]او اکنون فلج مغزی شدید دارد، قادر به غلت زدن، نشستن یا خزیدن نیست
[ترجمه ترگمان]او که دچار فلج مغزی شدید است نمی تواند غلت بزند، بنشیند یا بخزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. John was born crippled and with cerebral palsy but could run, walk and jump.
[ترجمه گوگل]جان معلول و مبتلا به فلج مغزی به دنیا آمد اما می توانست بدود، راه برود و بپرد
[ترجمه ترگمان]جان فلج و فلج مغزی به دنیا آمد، ولی می توانست بدود، بپرد و بپرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The medical diagnosis was cerebral palsy.
[ترجمه گوگل]تشخیص پزشکی فلج مغزی بود
[ترجمه ترگمان]تشخیص پزشکی فلج مغزی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They surmised he had shoulder palsy or a complication from a long-hidden ailment contracted in the war.
[ترجمه گوگل]آنها حدس زدند که او فلج شانه یا عارضه ای از یک بیماری پنهان شده در جنگ داشته است
[ترجمه ترگمان]آن ها حدس می زدند که مبتلا به فلج مغزی یا پیچیده از یک بیماری دراز پنهان در جنگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Sheng has cerebral palsy and is unable to walk.
[ترجمه گوگل]شنگ فلج مغزی دارد و قادر به راه رفتن نیست
[ترجمه ترگمان]شنگ مبتلا به فلج مغزی است و نمی تواند راه برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A child with cerebral palsy may have additional disabilities such as visual problems, language delay or coordination difficulties.
[ترجمه گوگل]کودک مبتلا به فلج مغزی ممکن است ناتوانی های دیگری مانند مشکلات بینایی، تاخیر زبانی یا مشکلات هماهنگی داشته باشد
[ترجمه ترگمان]کودک مبتلا به فلج مغزی ممکن است دارای معلولیت های اضافی نظیر مشکلات بصری، تاخیر زبان و یا مشکلات هماهنگی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. First comes a diagnosis of cerebral palsy, a label that seems right until other puzzling symptoms appear.
[ترجمه گوگل]ابتدا تشخیص فلج مغزی می آید، برچسبی که تا زمانی که سایر علائم گیج کننده ظاهر شوند درست به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]اول، تشخیص فلج مغزی، برچسبی که درست به نظر می رسد تا زمانی که علائم گیج کننده دیگر بروز پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. One is a little girl crippled by cerebral palsy.
[ترجمه گوگل]یکی دختر بچه ای است که به دلیل فلج مغزی فلج شده است
[ترجمه ترگمان]یک دختر کوچک با فلج مغزی فلج شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Craig, 21 months, suffers from cerebral palsy.
[ترجمه گوگل]کریگ 21 ماهه از فلج مغزی رنج می برد
[ترجمه ترگمان]کریگ، ۲۱ ماه، از فلج مغزی رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Andrew was born with cerebral palsy, and suffers a form of blindness.
[ترجمه گوگل]اندرو با فلج مغزی متولد شد و از نوعی نابینایی رنج می برد
[ترجمه ترگمان]Andrew با فلج مغزی به دنیا آمد و از نوعی کوری رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Sam is 6 and has cerebral palsy.
[ترجمه گوگل]سام 6 ساله است و فلج مغزی دارد
[ترجمه ترگمان]سم ۶ سال دارد و فلج مغزی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She suffers from cerebral palsy and because she could not communicate, doctors at first believed she might be mentally retarded.
[ترجمه گوگل]او از فلج مغزی رنج می‌برد و چون نمی‌توانست ارتباط برقرار کند، پزشکان در ابتدا معتقد بودند که او ممکن است عقب‌مانده ذهنی باشد
[ترجمه ترگمان]او از فلج مغزی رنج می برد و چون نمی توانست ارتباط برقرار کند، پزشکان ابتدا معتقد بودند که ممکن است عقب مانده ذهنی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زمین گیری (اسم)
palsy, invalidism

فلج (اسم)
paralysis, palsy, paralytic

فلج کردن (فعل)
paralyze, cripple, freeze, mutilate, palsy, paralyse

انگلیسی به انگلیسی

• (medicine) paralysis, condition in which a body part cannot be moved (caused by nerve or brain damage, etc.)
palsy is an illness which results in paralysis. there are several kinds of palsy.

پیشنهاد کاربران

بپرس