palpable

/ˈpælpəbl̩//ˈpælpəbl̩/

معنی: اشکار، واضح، قابل لمس، پرماسیدنی، حس کردنی، پر ماس پذیر
معانی دیگر: ملموس، بساوش پذیر، هویدا، آشکار، محسوس، هناییده، مشهود، قابل درک، فهمیدنی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: palpably (adv.), palpability (n.), palpableness (n.)
(1) تعریف: easy to sense or perceive; obvious.
مترادف: clear-cut, conspicuous, overt, patent
متضاد: impalpable
مشابه: apparent, blatant, clear, distinct, evident, manifest, noticeable, obvious, outright, perceptible, plain, tangible, unmistakable, visible

- The applicant's nervousness was palpable although she attempted to appear calm.
[ترجمه گوگل] عصبی بودن متقاضی قابل لمس بود اگرچه او سعی کرد آرام به نظر برسد
[ترجمه ترگمان] حالت عصبی متقاضی واضح بود، هر چند که او سعی داشت آرام به نظر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This palpable lie did nothing to aid the young man's defense.
[ترجمه گوگل] این دروغ محسوس هیچ کمکی به دفاع از مرد جوان نکرد
[ترجمه ترگمان] این دروغ ملموس هیچ کاری برای کمک به دفاع از مرد جوان انجام نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: able to be touched, felt, or handled.
مترادف: perceptible, tangible
متضاد: impalpable
مشابه: appreciable, concrete, evident, material, noticeable, objective, perceivable, perceptible, physical, solid, tactile

- There was a palpable change in temperature that afternoon.
[ترجمه گوگل] در آن بعدازظهر یک تغییر محسوس در دما وجود داشت
[ترجمه ترگمان] آن روز بعد از ظهر تغییری محسوس در دما ایجاد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. palpable absurdity
پوچی مشهود

2. a palpable lie
دروغ آشکار

3. a barely palpable dust
گرد و خاکی که به دشواری قابل لمس بود

4. an enlarged palpable spleen
طحال بزرگ شده و ملموس

5. The tension between Amy and Jim is palpable.
[ترجمه گوگل]تنش بین امی و جیم قابل لمس است
[ترجمه ترگمان]تنش بین امی و جیم قابل لمس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. There was a palpable sense of relief among the crowd.
[ترجمه گوگل]احساس آرامش محسوسی در میان جمعیت وجود داشت
[ترجمه ترگمان]در میان جمعیت احساس آرامش و آسودگی وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. What he said is palpable nonsense.
[ترجمه گوگل]آنچه او گفت یک مزخرف محسوس است
[ترجمه ترگمان] چیزی که اون گفت، چرنده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The tension among the audience was palpable.
[ترجمه گوگل]تنش بین حضار محسوس بود
[ترجمه ترگمان]تنش بین حضار ملموس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The relief among the crowd was almost palpable.
[ترجمه گوگل]آرامش در میان جمعیت تقریباً محسوس بود
[ترجمه ترگمان]احساس آسودگی در میان جمعیت تقریبا محسوس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It also makes palpable the fear that can consume people in regard to those different from themselves.
[ترجمه گوگل]همچنین ترسی را که می‌تواند افراد را نسبت به افرادی که با خودشان متفاوت هستند درگیر کند، محسوس می‌کند
[ترجمه ترگمان]هم چنین ترس آشکاری را ایجاد می کند که می تواند مردم را در رابطه با افراد مختلف از خود مصرف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Their happiness was palpable; like the pulsing shimmer of a hummingbird, it seemed to radiate the very air.
[ترجمه گوگل]شادی آنها محسوس بود مانند درخشش تپنده مرغ مگس خوار، به نظر می رسید که همان هوا را ساطع می کند
[ترجمه ترگمان]خوشبختی آن ها محسوس بود، همچون موج تپنده مرغان مگس خوار به نظر می رسید که هوا را در فضا می پراکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Alan Keyes, an opponent of abortion, shows more palpable signs of support in Iowa than in New Hampshire.
[ترجمه گوگل]آلن کیز، یکی از مخالفان سقط جنین، در آیووا نسبت به نیوهمپشایر، نشانه های حمایت محسوس تری از خود نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]آلن کیز، یکی از مخالفان سقط جنین، نشانه های آشکاری از حمایت در آیووا را نسبت به نیوهمپشایر نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Such palpable absurdities have continued for some 20 years, despite the partial and cautious liberalisation of the past three or four.
[ترجمه گوگل]با وجود آزادسازی نسبی و محتاطانه در سه یا چهار سال گذشته، چنین پوچ های محسوسی برای حدود 20 سال ادامه داشته است
[ترجمه ترگمان]این مهملات ملموس، علی رغم آزادسازی جزئی و محتاطانه سه یا چهار سال گذشته، به مدت ۲۰ سال ادامه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The adrenalin was amazing, the buzz palpable, the girls so close I could see every pore.
[ترجمه گوگل]آدرنالین فوق‌العاده بود، وزوز قابل لمس بود، دخترها آنقدر نزدیک بودند که می‌توانستم همه منافذ را ببینم
[ترجمه ترگمان]The شگفت انگیز بود، همهمه ملموس بود، دخترها چنان نزدیک بودند که می توانستم همه pore را ببینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشکار (صفت)
out, clear, explicit, plain, apparent, open, bare, signal, open-and-shut, manifest, obvious, flagrant, evident, patent, crying, public, conspicuous, overt, palpable, self-explaining, self-explanatory, semblable, transpicuous

واضح (صفت)
clear, explicit, plain, vivid, open-and-shut, obvious, well-known, lucid, clean-cut, distinct, crystalline, kenspeckle, graphic, luculent, overt, palpable, perspicuous, self-explaining, self-explanatory, transpicuous

قابل لمس (صفت)
tangible, palpable

پرماسیدنی (صفت)
palpable

حس کردنی (صفت)
palpable

پر ماس پذیر (صفت)
tangible, palpable

انگلیسی به انگلیسی

• substantial, real, actual; tangible, can be felt or touched; clear, obvious
something that is palpable is very obvious; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: Able to be touched or felt; easily perceived 🖐️
🔍 مترادف: Tangible
✅ مثال: The tension in the room was palpable, as everyone awaited the final decision.
ملموس، مشهود
مثال؛
The tension in the room was palpable as they awaited the final results.
In a discussion about a powerful speech, someone might say, “The speaker’s passion was palpable and moved the audience. ”
...
[مشاهده متن کامل]

A person might describe a strong emotional reaction by saying, “The sadness in the air was palpable. ”

When it's time for my students' parents to pay for my services, their gestures are not marked by reluctance, but rather by a palpable sense of satisfaction
۱. محسوس. ملموس. ۲. آشکار. واضح. مشهود
مثال:
yet it's almost palpable to the people involved.
آن هنوز تقریبا برای مردمی که درگیر هستند آشکار {و محسوس} است.
قابل لمس
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : palpability
✅️ صفت ( adjective ) : palpable
✅️ قید ( adverb ) : palpably
محرز
obvious
عیان
واضح
مشخص
نافذ، چشمگیر

بپرس