paint

/ˈpeɪnt//peɪnt/

معنی: رنگ، راز، رنگ نقاشی، سرخاب، سرخاب مالیدن، نگارگری کردن، رنگ شدن، رنگ زدن، رنگ کردن، نقاشی کردن
معانی دیگر: رزیدن، رنگ پردازی کردن، (به رنگ های مختلف) کشیدن، صورتگری کردن، (با واژه) بیان کردن، (به طور زنده) شرح دادن، بزک کردن، سرخاب سفیداب مالیدن، توالت کردن، آرایش کردن، رنگ (که با آن نقاشی می کنند یا رنگ می زنند)، رنگی که به جایی زده شده است، (با پنبه یا فرچه و غیره) دارو زدن یا مالیدن به، رجوع شود به: greasepaint، اسب ابلق

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a liquid mixture of material including coloring agents or pigments, used to cover the surface of something.
مترادف: color
مشابه: coat, enamel, glaze, lacquer, pigment, primer, shade, shellac, stain, undercoat, wash, whitewash

(2) تعریف: such material after it has dried on the surface.
مترادف: color
مشابه: coat, enamel, lacquer, pigment, primer, shade, shellac, stain, undercoat, wash, whitewash

(3) تعریف: coloring material specifically used in the art of painting pictures.
مترادف: color
مشابه: glaze, gouache, pigment, primer, shade, stain, wash

(4) تعریف: coloring material such as lipstick, applied to the face; cosmetics.
مترادف: cosmetic
مشابه: lipstick, rouge
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: paints, painting, painted
(1) تعریف: to apply paint to the surface of.
مترادف: color
مشابه: brush, daub, enamel, pigment, prime, smear, sponge, stain

(2) تعریف: to represent in patterns of color, as on a canvas or wall.
مشابه: delineate, depict, draw, picture, pigment, portray, render, represent, sketch

(3) تعریف: to depict in words.
مترادف: depict, portray, represent
مشابه: characterize, describe, draw, illustrate, image, outline, picture, render, sketch

(4) تعریف: to apply to or cover, as with a medicine.
مشابه: apply, coat, dab, daub, smear, sponge, swab
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: paintless (adj.)
عبارات: paint the town red
(1) تعریف: to cover the surface of something with paint.
مشابه: daub, smear

(2) تعریف: to practice the art of painting.
مشابه: daub, draw, sketch

جمله های نمونه

1. paint remover
رنگ زدا

2. paint the underneath of the table
زیر میز را رنگ بزنید.

3. paint the walls white to lighten the room
دیوارها را سفید رنگ بزن تا اتاق روشن شود.

4. paint (something) out
(کاملا یا سر تا سر) رنگ زدن،از رنگ پوشاندن،رنگپوش کردن

5. paint roller
غلتک رنگ زنی

6. paint something in
(داخل خطوط تصویر یا چیزی را) رنگ کردن،(تصویر سفید را) رنگی کردن

7. paint the town (red)
(خودمانی) در شهر راه افتادن و عیاشی کردن،در شهر خوش گذرانی کردن

8. a paint that repels moisture
رنگی که رطوبت در آن اثر ندارد

9. bad paint crackes sooner
رنگ نامرغوب زودتر ترک ترک می شود.

10. cheap paint may check
رنگ ارزان ممکن است ترک ترک بشود.

11. exterior paint
رنگ ویژه ی خارج ساختمان،رنگ ویژه ی هوای آزاد

12. flat paint
رنگ مات

13. i paint with a paintbrush
من با قلم مو رنگ می زنم.

14. spray paint
رنگ افشاندنی

15. the paint is still fresh
رنگ هنوز تر است.

16. the paint is still tacky to the touch
به رنگ که دست می زنی هنوز چسبناک است.

17. the paint on the chair is getting chipped
رنگ صندلی دارد ورقه ورقه می شود.

18. thick paint
رنگ غلیظ

19. this paint dries quickly
این رنگ زود خشک می شود.

20. this paint is sold in powdered form
این رنگ به صورت گرد فروخته می شود.

21. to paint a landscape
منظره ای را کشیدن

22. to paint in oil
با (رنگ و) روغن نقاشی کردن

23. wet paint
رنگ تر (هنوز خشک نشده)

24. opaque paint
رنگ مات

25. distributing the paint evenly over the paper
پخش کردن یکنواخت رنگ بر روی کاغذ

26. do not paint bone or wooden knife handles
دسته های چوبی و استخوانی چاقوها را رنگ نزن.

27. stroke the paint on the background
رنگ را با نرمی روی بوم بمال

28. the old paint was peeling
رنگ قدیمی داشت ور می آمد.

29. to thin paint with water
رنگ را با آب رقیق کردن

30. a blob of paint
قطره ای از رنگ

31. a can of paint
یک قوطی رنگ

32. the adherence of paint to wood
چسبیدن رنگ به چوب

33. the application of paint to a wall
زدن رنگ به دیوار

34. the dilution of paint with thinner
رقیق کردن رنگ با تینر

35. to scrape the paint off chair and smooth its surface with sandpaper
رنگ صندلی را تراشیدن و رویه ی آن را با کاغذ سنباده صاف کردن

36. to slap some paint onto a wall
دیوار را شلپ شولوپ رنگ زدن

37. to spatter red paint over blue
روی رنگ آبی رنگ قرمز مالیدن

38. a coat of paint
یک لایه رنگ،یک دست رنگ

39. . . . tell my mother to paint an inch thick. . .
(هملت) . . . به مادرم بگو یک خروار بزک کند. . . .

40. i paid him to paint the door
به او پول دادم که در را رنگ بزند.

41. if you leave the paint can open, a skin will form on it
اگر قوطی رنگ را باز بگذاری رویه می بندد.

42. mix blue and yellow paint to make green
برای ساختن رنگ سبز،رنگ آبی را با زرد بیامیز.

43. some painters merely splash paint on the canvas
برخی نقاشان فقط رنگ را بر کرباس می پاشند.

44. the child had smeared paint over the picture and had blurred its details
کودک روی عکس رنگ مالیده بود و جزئیات آن را محو کرده بود.

45. the tack of a paint
چسبندگی رنگ

46. you can drip the paint directly onto the canvas
می توانی رنگ را مستقیما روی بوم نقاشی بچکانی.

47. a new coat of white paint will freshen the room
یک رنگ تازه ی سفید اتاق را روشن و تمیز خواهد کرد.

48. to stir a can of paint with a stick
قوطی رنگ را با چوب هم زدن

49. first seal the table and then paint it
اول میز را بتانه کن و سپس آن را رنگ بزن.

50. it needs a single layer of paint
فقط یک لایه رنگ احتیاج دارد.

51. some painters deform every thing they paint
برخی نقاش ها هرچه را که می کشند زشت می کنند.

52. there is a big splash of paint on the floor
در کف اتاق لکه ی بزرگ رنگ وجود دارد.

53. this table needs another coat of paint
این میز احتیاج به یک لایه رنگ دیگر دارد.

54. the holidays gave him a chance to paint the room
تعطیلات به او فرصت داد که اتاق را رنگ بزند.

55. you must first chip off the old paint well
اول باید رنگ قدیمی را خوب بتراشی.

56. i am down to my last lick of paint
به قطره ی آخر رنگ رسیده ام.

57. slow drying is the chief drawback of this paint
دیرخشک شدن عیب عمده ی این رنگ است.

58. the house can use a new coat of paint
خانه نیاز به یک رنگ تازه دارد.

59. the old table was covered by several layers of paint
میز قدیمی از چندین لایه رنگ پوشیده شده بود.

60. the body (of this car) needs repairs and a new coat of paint
اتاق این اتومبیل نیاز به تعمیر و رنگ دارد.

مترادف ها

رنگ (اسم)
indigo, tune, grain, hue, paint, color, dye, tint, pigmentation, complexion, tincture, tinct, speckle

راز (اسم)
secret, mystery, paint, hedgehog, secrecy

رنگ نقاشی (اسم)
paint

سرخاب (اسم)
paint, rouge

سرخاب مالیدن (فعل)
paint, rouge

نگارگری کردن (فعل)
paint

رنگ شدن (فعل)
paint, stain

رنگ زدن (فعل)
paint, dab, tincture

رنگ کردن (فعل)
bedaub, besmear, paint, color, dye, taint, stain

نقاشی کردن (فعل)
picture, paint, brush, contour, crayon

تخصصی

[شیمی] رنگ کردن، رنگ
[سینما] رنگ
[عمران و معماری] رنگ - رنگامیزی کردن
[مهندسی گاز] رنگ کردن
[نساجی] رنگ - محلول رنگ - لکه رنگ نقاشی
[ریاضیات] رنگ کردن

انگلیسی به انگلیسی

• colored substance applied to surfaces; layer of dried pigment on a surface; cosmetic color applied to the face
apply color to a surface; create a work of art with paint; make a design on a surface with paint; put makeup on; describe something in words; apply with a brush like paint
paint is a coloured liquid that you put on a wall or other surface with a brush.
paint is also a coloured liquid or thick paste that is used to make a picture.
when you paint something or paint a picture of it, you make a picture of it using paint.
when you paint something such as a wall or piece of furniture, you cover it with paint.
see also painting.

پیشنهاد کاربران

رنگ ، رنگ ها ، رنگارنگ 🎨🌈
رنگ، نقاشی کردن
مثال: She bought some paint to decorate the room.
او چند رنگ را برای تزیین اتاق خرید.
رنگ آمیزی کردن
paint ( n ) ( peɪnt ) =a liquid that is put on surfaces to give them a particular color
paint
paint: نقاشی، رنگ
paint solvent: حلال نقاشی/ رنگ
paint:نقاشی کردن
painter:نقاش
به معنای لاک زدن هم میشه
ترسیم کردن
"You're looking at the picture I'm painting"
زینت داده شدن.
زینت دادن
( در معماری ) پوسته، رویه، لایه
در برخی مواقع به معنی درد هم هست
بجز کاربرد معروف رنگ کردن و مشتقات آن، در موارد زیر هم استفاده میشه:
1. to describe vividly or grimly in words
( مثال ) If you paint a grim or vivid picture of something, you give a description of it that is grim or vivid.
...
[مشاهده متن کامل]

( مثال ) The report paints a grim picture of life there.
( مثال ) He went on to paint a rosy picture about how much has already been accomplished.
2. to apply ( liquid ) onto ( a surface )
( مثال ) her mother painted the cut with antiseptic
3. to apply make - up onto ( the face, lips, etc )
4. to apply cosmetics to; adorn; beautify
5. facial cosmetics, esp. lipstick, rouge, etc. , designed to heighten natural color
5. to apply ( a medicine, etc. ) with a brush or swab
6. to treat ( a wound, etc. ) in this way

7. US, Basketball; Informal
free throw lane
8. chiefly Western U. S.
a pied, calico, or spotted horse or pony; pinto
1. توصیف واضح یا تلخ با کلمات
( مثال ) اگر تصویری تلخ یا واضح از چیزی ترسیم کنید، توصیفی از آن بد یا واضح می دهید.
( مثال ) گزارش تصویری تلخ از زندگی در آنجا ترسیم می کند.
( مثال ) او در ادامه به ترسیم تصویری گلگون مبنی بر آنچه قبلاً انجام شده است پرداخت.
2. اعمال ( مایع ) روی ( یک سطح )
( مثال ) مادرش برش را با ماده ضد عفونی کننده پوشاند
3. آرایش کردن روی ( صورت، لب ها و غیره )
4. استفاده از لوازم آرایشی به; آراستن زیبا کردن
5. لوازم آرایشی صورت، به ویژه. رژ لب، روژ، و غیره، طراحی شده برای افزایش رنگ طبیعی
5. زدن ( دارو و غیره ) با برس یا سواب
6. درمان ( زخم و غیره ) به این ترتیب

7. ایالات متحده، بسکتبال; دوستانه و غیر رسمی
خط پرتاب آزاد
8. عمدتاً غرب ایالات متحده
اسب یا اسب خالدار، کالیکو یا خالدار. پینتو

اسم paint به معنای رنگ
معادل اسم paint در فارسی رنگ است. paint یا رنگ به ماده ای گفته می شود که بصورت مایع است و روی سطوح مختلف برای رنگ دادن به آنها، مالیده می شود. مثال:
a can of paint
. there were so many paints to choose from that i couldn't decide which to buy ( انقدر رنگ های زیادی برای انتخاب کردن بودند که من نمی توانستم انتخاب کنم کدام را بخرم. )
...
[مشاهده متن کامل]

فعل paint به معنای ( نقاشی ) کشیدن، نقاشی کردن، رنگ کردن
- فعل paint در مفهوم ( نقاشی ) کشیدن و نقاشی کردن.
به عمل کشیدن یا طراحی کردن تصویر چیزی توسط رنگ و قلم مو، paint یا ( نقاشی ) کشیدن و نقاشی کردن گفته می شود. مثال:
. all these pictures were painted by local artists ( تمام این نقاشی ها توسط هنرمندان محلی کشیده شده اند. )
. my mother paints well ( مادرم خوب نقاشی می کند. )
- فعل paint در مفهوم رنگ زدن.
بطور کلی به عمل پوشاندن یک سطح و یا یک چیز با رنگ، paint یا رنگ زدن گفته می شود. مثال:
. we painted the bedroom blue ( ما اتاق خواب را آبی رنگ کردیم. )
. i've been painting the house all morning ( من تمام روز مشغول رنگ کردن خانه بوده ام. )
نکته:
البته معادل نقاشی کردن نیز در این مفهوم کاربرد دارد.
منبع: سایت بیاموز

paint ( خوردگی )
واژه مصوب: پوش رنگ
تعریف: پراکنه ای از رنگ دانه در محملی رزینی که پس از پوشانش سطح و خشک یا پخته شدن، پوسه ( film ) جامدی ایجاد می کند
رنگ کردن
یه نژاد اسب هم هست
نقاشی، بیشتر از مفهوم رنگ و رنگ شناسی، در مفهوم رنگ زدن و رنگ آمیزی و نقاشی به کار می رود
paint = رنگ ، رنگ کردن.
رنگ آمیزی
Paint=به معنی رنگ کردن، رنگامیزی
Draw=به معنی نقاشی کردن
مصور شدن
تابلو
پر رنگ کردن
رنگ زدن نقاشی کردن
Coloring
نقاشی کردن
رنگ. . . . . . . رنگ آمیزی
رنگ
به تصویر درآوردن
رنگ

رنگ نقاشی یا همان نقاشی کردن

describe something in an untrue way
نقاشی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس