صفت ( adjective )
مشتقات: painfully (adv.), painfulness (n.)
مشتقات: painfully (adv.), painfulness (n.)
• (1) تعریف: causing pain.
• مترادف: afflictive, grievous, hurtful
• متضاد: painless, pleasurable
• مشابه: agonizing, bitter, distressing, excruciating, smarting, sore, stinging
• مترادف: afflictive, grievous, hurtful
• متضاد: painless, pleasurable
• مشابه: agonizing, bitter, distressing, excruciating, smarting, sore, stinging
- The soldier was suffering from a painful wound.
[ترجمه گوگل] سرباز از زخم دردناکی رنج می برد
[ترجمه ترگمان] سرباز از یک جراحت دردناک رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سرباز از یک جراحت دردناک رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: hard to accept or do.
• مترادف: disagreeable, distasteful, distressing, hard, onerous, unpleasant
• متضاد: painless
• مشابه: burdensome, difficult, grievous, heavy, oppressive, tough, troublesome, troubling, undesirable
• مترادف: disagreeable, distasteful, distressing, hard, onerous, unpleasant
• متضاد: painless
• مشابه: burdensome, difficult, grievous, heavy, oppressive, tough, troublesome, troubling, undesirable
- It was time for him to hear the painful truth about his son.
[ترجمه دیکشنری] وقت آن رسیده بود که او حقیقت دردناک پسرش را بشنود|
[ترجمه گوگل] وقت آن رسیده بود که او حقیقت دردناک پسرش را بشنود[ترجمه ترگمان] وقتش بود که او حقیقت دردناک پسرش را بشنود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Notifying the family of the death of a loved one is a painful task.
[ترجمه محسن] خبردادن مرگ یک عزیز به خانواده اش، کار دردناکی است.|
[ترجمه گوگل] آگاه کردن خانواده از مرگ یکی از عزیزان کار دردناکی است[ترجمه ترگمان] جدا کردن خانواده از مرگ عزیزی کار دردناکی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید