pain

/ˈpeɪn//peɪn/

معنی: رنج، زحمت، درد، تیر، تیر کشیدن، درد کشیدن، درد دادن
معانی دیگر: (در اصل) تنبیه، گوشمالی، کیفر، الم، آزار، محنت، (جمع) درد زایمان، (جمع) کوشش بسیار، سعی بلیغ، (خودمانی) درد سر، مایه ی رنج، سر خر، درد آوردن، درد کردن، رنج دادن، رنجه داشتن، آزار دادن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: on pain of
(1) تعریف: physical distress or discomfort that is usu. caused by injury or illness and is the nervous system's means of signaling to the brain that something is wrong.
متضاد: comfort, pleasure
مشابه: ache, affliction, discomfort, distress, hurt, smart, soreness, suffering, trouble

- She had a good deal of pain after the surgery, but the medication relieved it.
[ترجمه گوگل] او پس از جراحی درد زیادی داشت، اما دارو آن را تسکین داد
[ترجمه ترگمان] ، بعد از جراحی خیلی درد داشت ولی درمان رفع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The soldier was moaning and obviously in severe pain.
[ترجمه Moment] سرباز در حال ناله کردن بود زیرا درد شدیدی را تحمل میکرد.
|
[ترجمه گوگل] سرباز ناله می کرد و آشکارا درد شدیدی داشت
[ترجمه ترگمان] سرباز ناله می کرد و ظاهرا درد شدیدی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a specific instance of such distress.
مترادف: hurt, soreness
مشابه: ache, affliction, discomfort, distress, pang, smart, stab, stitch, throb, twinge

- I've had a pain in my back since this morning.
[ترجمه عبدالفرید] از صبح کمردرد داشتم.
|
[ترجمه گوگولی] قبل از صبح درد شدیدی را پشتم داشتم
|
[ترجمه گوگل] از امروز صبح کمر درد دارم
[ترجمه ترگمان] از صبح تا حالا درد شدیدی داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: physical or mental suffering; grief; agony.
مترادف: agony, distress, grief, suffering
متضاد: ease, ecstasy, pleasure
مشابه: ache, affliction, anguish, calamity, discomfort, hurt, ill, sorrow, torment, torture, tribulation, woe

- Her mother's death caused her great pain.
[ترجمه عبدالفرید] فوت مادرش، اندوه بزرگی برایش بوجود آورد.
|
[ترجمه گوگل] مرگ مادرش باعث درد شدید او شد
[ترجمه ترگمان] مرگ مادرش باعث درد شدید او شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (pl.) great care or effort.
مترادف: care, effort, trouble
مشابه: attention, consideration, diligence, energy, exertion, notice

- She took pains to make everything perfect for the guests.
[ترجمه گوگل] او زحمت کشید تا همه چیز را برای مهمانان عالی کند
[ترجمه ترگمان] اون خیلی زحمت کشید تا همه چیز رو برای مهمون های کامل درست کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) a person or thing that causes irritation or difficulty.
مترادف: annoyance, bother, nuisance, pest
مشابه: agitator, headache, nag, peeve, torment, trial, trouble

- My nosey sister can be such a pain sometimes.
[ترجمه عبدالفرید] بعضی وقتا خواهر فضولم همانند یک دردسره
|
[ترجمه گوگل] خواهر فضول من ممکن است گاهی اینقدر درد داشته باشد
[ترجمه ترگمان] خواهر فضول من بعضی وقت ها میتونه خیلی درد داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Doing my taxes was a real pain this year.
[ترجمه گوگل] انجام دادن مالیات امسال واقعاً دردسرساز بود
[ترجمه ترگمان] انجام دادن مالیات های من در سال جاری واقعا یک درد واقعی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pains, paining, pained
• : تعریف: to cause distress in; irritate; hurt.
مترادف: afflict, distress, hurt, trouble
مشابه: agonize, ail, annoy, gall, grieve, irritate, kill, nag, torment, twinge, wrench

- It pains me to see him fail.
[ترجمه عبدالفرید] دیدن شکست او برایم عذاب آور است.
|
[ترجمه گوگل] دیدن شکست او برایم دردناک است
[ترجمه ترگمان] برای من دردناک است که شاهد شکست او باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to have pain.
مترادف: hurt, suffer
مشابه: ache, gall, smart, twinge

جمله های نمونه

1. pain in the region of the heart
درد در ناحیه ی قلب

2. pain stabbed through his leg
درد در سرتاسر پایش تیر می کشید.

3. pain in the neck
سرخر بزرگ،مزاحم،ناخوشایند

4. a pain on the left side of my head
دردی در طرف چپ سرم

5. abdominal pain
درد شکم

6. chest pain
درد قفسه ی سینه (مربوط به قلب)

7. constant pain
درد مداوم

8. endurable pain
درد قابل تحمل

9. exquisite pain
درد شدید

10. extreme pain
درد شدید

11. grievous pain
درد طاقت فرسا

12. insupportable pain
درد غیر قابل تحمل

13. intolerable pain
درد توان فرسا

14. intractable pain
درد دیر فرونشاندنی

15. mordant pain
درد تند و تیز

16. muscular pain
درد ماهیچه

17. no pain has been spared in the construction of this school
در ساختمان این مدرسه از هیچ کوششی فرو گذار نشده است.

18. phantom pain
درد خیالی

19. stabbing pain
دردی که تیر می کشد

20. the pain is localized in his hands
درد محدود به دست های او است.

21. the pain lingered on for weeks
درد هفته ها ادامه یافت.

22. the pain of separation
رنج جدایی

23. the pain was lessening
درد داشت کم می شد.

24. the pain will ease when the abscess bursts
وقتی که سر دمل باز شود درد فروکش خواهد کرد.

25. transient pain
درد زود گذر

26. violent pain
درد شدید

27. a fulgurating pain
دردی که با تیر کشیدن همراه است

28. a gnawing pain in my toe
دردی دائم در انگشت پایم

29. a great pain
درد شدید

30. a lancinating pain
دردی که تیر می کشد.

31. a severe pain
درد شدید

32. a sharp pain
درد شدید

33. a shooting pain in my feet
تیر کشیدن پاهایم

34. a vague pain
درد نامشخص

35. alcohol blunts pain and thought
الکل درد و تفکر را کند می کند.

36. an acute pain
درد شدید

37. an excruciating pain
درد جانفرسا

38. an obtuse pain
درد مبهم

39. free of pain
بی درد

40. he felt pain all over his body
در تمام بدنش احساس درد می کرد.

41. to endure pain
درد کشیدن

42. to feel pain
درد احساس کردن

43. to stand pain
در برابر درد تاب آوردن

44. feel no pain
1- درد احساس نکردن 2- (خودمانی) مست بودن

45. a feeling of pain
احساس درد

46. a sense of pain
احساس درد

47. a stab of pain in the chest
دردی که در سینه تیر می کشد

48. a universe of pain and privation was threatening them
دنیایی از شکنجه و محرومیت آنها را تهدید می کرد.

49. drugs that deaden pain
داروهایی که درد را می کشند

50. he enjoys inflicting pain on others
او از تحمیل درد به دیگران خوشش می آید.

51. i felt no pain
دردی احساس نکردم.

52. i have a pain on my side
پهلویم درد می کند.

53. the alleviation of pain
تسکین درد

54. the seat of pain
محل درد

55. the threshold of pain
آستانه ی درد

56. to cry for pain
از زیادی درد فریاد کشیدن

57. to cry in pain
از درد گریه کردن

58. to groan with pain
از درد نالیدن

59. to roar with pain
از درد فریاد کشیدن

60. to sharpen a pain
درد را شدید کردن

61. to writhe in pain
از درد به خود پیچیدن

62. a body racked by pain
بدنی که درد آن را شکنجه می دهد

63. a face contorted by pain
صورتی که از درد به هم چلانده شده بود.

64. a pill that relieves pain
قرصی که درد را فرو می نشاند

65. a sudden throb of pain
تیر کشیدن ناگهانی درد

66. he stood humped with pain
او از شدت درد دولا ایستاده بود.

67. he was complaining of pain in the chest
او از درد سینه می نالید.

68. he was squirming in pain
از درد به خود می پیچید.

69. nothing could assuage the pain of being separated from her
هیچ چیز درد فراق او را تسکین نمی داد.

70. a cry of rage and pain
فریادی حاکی از خشم و درد

مترادف ها

رنج (اسم)
mortification, throe, pain, agony, affliction, labor, toil, tribulation, discomfort, discomfiture, trial, fatigue, bale, difficulties, teen

زحمت (اسم)
pain, work, labor, difficulty, trouble, discomfort, torment, tug, inconvenience, discomfiture, discommodity

درد (اسم)
ache, pain, agony, distress, affliction, ailment, dregs, shoot, teen, pang

تیر (اسم)
ache, pain, bar, shot, arrow, firing, fire, shaft, prop, mercury, lug, gunshot, dart, timber, staff, stanchion, butt shaft, staple, perch, spike, mast, quintain

تیر کشیدن (فعل)
ache, pain, hurt, prickle, twinge, smart

درد کشیدن (فعل)
pain, twinge, travail

درد دادن (فعل)
pain

انگلیسی به انگلیسی

• sensation of physical discomfort (often due to illness or injury); emotional suffering or distress; someone or something that is irritating or problematic
hurt, cause pain; grieve, sadden
pain is an unpleasant feeling in a part of your body that is caused by illness or an injury.
pain is also the unhappiness that you feel when something very upsetting happens.
if something pains you, it makes you feel upset or unhappy.
see also pained.
if you say that someone is a pain or a pain in the neck, you mean they are very annoying or irritating; used in informal english.
if you take pains to do something, you try hard to do it successfully.

پیشنهاد کاربران

درد
مثال: He winced in pain as the nurse cleaned his wound.
او از درد کشید، هنگامی که پرستار زخم او را تمیز کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
Pain هم اسم هم فعل
در اسم به معنی درد و رنج
در فعل به معنی درد داشتن, درد کشیدن
It will help with the pain
( پایین )
pedaret
درد_اندوه
به معنی درد و رنج
کلمه ای امروزه در میم ها بسیار زیاد دیده می شود
این کلمه بیشتر به صورت noun یا کلمه هست که به معنای درد است
با تشکر که این پیام را مشاهده کردید خدانگهدار
منابع• https://www.google.com/url?sa=i&url=https://knowyourmeme.com/photos/1886790-pain-how-do-you-manage-pain&psig=AOvVaw20LrF0VEuCgt4pydSeEhIj&ust=1653755140156000&source=images&cd=vfe&ved=0CAwQjRxqFwoTCNjkoaCMgPgCFQAAAAAdAAAAABAD
اجبا ر به تحمل دردجسمی
اذیت کردن
I do not want to be a pain
قصد اذیت کردن ندارم.
مایه رنج ، درد سر ، معضل
درد سر ، مایه رنج
معنی به فارسی : درد ، رنج
مثال : I have a pain in my stomache
ترجمه : من یک درد در دلم دارم.
معضل
درد
زجر
درد/احساس بدی که در ناحیه ای از بدن رخ می دهد
درد رنج و زحمت
معنی:
درد و رنج کشیدن
مترادف:
ache - hurt - suffering
جمله نمونه :
. The girl's hands hurt: دست دخترها صدمه دیده است.
. Weapons that cause unnecessary suffering:سِلاح هایی که باعث درد و رنج غیر ضروری می شوند.
. The ache in her head worsened: درد در سر او بدتر شده است

Well, now it's a pain
خوب الان کجات درد میکنه
Be in pain
درد داشتن _ دردمند بودن
Are you in pain?
آیا درد داری؟
کسی که درد زیادی کشیده
سختی بیس از حد یا قلبی پاره

درد، دردورنج کشیدن
رنج. زحمت. درد.
درد. درد داشتن

رنج دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس