padlock

/ˈpædˌlɑːk//ˈpædlɒk/

معنی: انسداد، قفل، بستن، قفل کردن
معانی دیگر: قفل (قابل حمل، نه قفلی که کار گذاشته اند)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a portable lock for fastening doors, boxes, cables, and the like.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: padlocks, padlocking, padlocked
• : تعریف: to fasten with a padlock.
مشابه: lock

جمله های نمونه

1. A bad padlock invites a picklock.
[ترجمه گوگل]یک قفل بد یک قفل را دعوت می کند
[ترجمه ترگمان]یک غل و زنجیر بد، یک picklock را دعوت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. They had put a padlock on the door of his flat.
[ترجمه گوگل]در آپارتمانش قفل گذاشته بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها قفل در آپارتمان او قفل کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I saw him padlock the rickety door behind us.
[ترجمه گوگل]او را دیدم که در چروکیده را پشت سرمان قفل کرد
[ترجمه ترگمان]او را دیدم که در rickety پشت سر ما قفل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Wedlock is a padlock.
[ترجمه س] ازدواج اسارت است!
|
[ترجمه گوگل]ازدواج یک قفل است
[ترجمه ترگمان] wedlock یه padlock
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The gates were locked with a padlock and a heavy steel chain.
[ترجمه گوگل]دروازه ها با یک قفل و یک زنجیر فولادی سنگین قفل شده بود
[ترجمه ترگمان]درها با قفل بسته و زنجیر فولادی محکم بسته شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He hacked the padlock off the door.
[ترجمه گوگل]قفل در را هک کرد
[ترجمه ترگمان] قفل در رو هک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The old padlock was red with rust.
[ترجمه گوگل]قفل قدیمی از زنگ زدگی قرمز بود
[ترجمه ترگمان]The قدیمی با زنگ آهن قرمز شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He undid the padlock and eased back the lid.
[ترجمه گوگل]قفل را باز کرد و درب را باز کرد
[ترجمه ترگمان]قفل در را باز کرد و در را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The creak and click of door and padlock roused Midnight.
[ترجمه گوگل]صدای تق تق و صدای قفل در و قفل نیمه شب را بیدار کرد
[ترجمه ترگمان]صدای غژغژ و بسته شدن در و قفل در نیمه شب را بیدار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Norman's hand hovered over the padlock.
[ترجمه گوگل]دست نورمن روی قفل آویزان بود
[ترجمه ترگمان]دست نورمن در بالای قفل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Look for a locked padlock on the status bar at the bottom of your screen.
[ترجمه گوگل]به دنبال یک قفل قفل شده در نوار وضعیت در پایین صفحه خود باشید
[ترجمه ترگمان]دنبال یه قفل قفل شده روی بار در پایین صفحه هات بگرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A padlock on gates leading into the station from Eversholt Street had been cut in advance.
[ترجمه گوگل]قفل دروازه‌های منتهی به ایستگاه از خیابان اورشولت از قبل قطع شده بود
[ترجمه ترگمان]یک قفلی روی گیتس که از خیابان Eversholt به ایستگاه راه آهن منتهی می شد مسدود شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I've had to get a padlock to lock it away.
[ترجمه گوگل]مجبور شدم قفلی بگیرم تا قفلش کنم
[ترجمه ترگمان]باید یک قفل در کنم تا آن را قفل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He spun the dial on the padlock right, then left, then right again.
[ترجمه گوگل]صفحه را روی قفل به راست چرخاند، سپس به چپ و دوباره به راست
[ترجمه ترگمان]کلید قفل در قفل را چرخاند، سپس رفت، و بعد دوباره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انسداد (اسم)
let, choke, block, obstacle, blockade, obstruction, blockage, occlusion, blocking, stockade, impassability, padlock, tie-up

قفل (اسم)
lock, padlock, locking

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

قفل کردن (فعل)
latch, lock, padlock

تخصصی

[عمران و معماری] قفل آویز

انگلیسی به انگلیسی

• removable lock comprised of a metal bar (usually of a semicircular shape) which latches into a lock mechanism and opens and closes by a key
lock with padlock
a padlock is a lock with a u-shaped bar attached to it. one end of this bar is released when the padlock is unlocked.
if you padlock something, you lock it or fasten it to something else using a padlock.

پیشنهاد کاربران

1. قفل 2. قفل زدن. قفل کردن. با قفل بستن
مثال:
he worked the blade into the padlock
او شمشیر را به تدریج در یک قفل کرد.
I'm against those who think "wedlock is a padlock"
قفل
noun - countable :
قفلِ آویز
قفلی که قابل حمل و نقل بوده و به چیزهایی مانند: در، دوچرخه و . . . . . زده می شود.
به عنوان مثال:
He undid the padlock and eased back the lid
padlock
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/padlock
به قفلهای پهن معمولی که امروزه بکار میرود گفته میشود که بیشتر هم به رنگ برنجی است.
قفل کردن
قفل

بپرس