فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pacifies, pacifying, pacified
مشتقات: pacifiable (adj.)
حالات: pacifies, pacifying, pacified
مشتقات: pacifiable (adj.)
• (1) تعریف: to calm or restore peace of mind to.
• مترادف: calm, mollify, quiet, smooth, soothe, tranquilize
• متضاد: anger, antagonize, arouse, irritate
• مشابه: allay, appease, comfort, compose, conciliate, ease, gentle, lull, palliate, placate, quell, relax, relieve
• مترادف: calm, mollify, quiet, smooth, soothe, tranquilize
• متضاد: anger, antagonize, arouse, irritate
• مشابه: allay, appease, comfort, compose, conciliate, ease, gentle, lull, palliate, placate, quell, relax, relieve
- The doctor's confident prediction of recovery pacified the child's agitated parents.
[ترجمه گوگل] پیش بینی مطمئن پزشک از بهبودی والدین آشفته کودک را آرام کرد
[ترجمه ترگمان] پیش بینی بااعتماد به نفس پزشک والدین مضطرب کودک را آرام ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پیش بینی بااعتماد به نفس پزشک والدین مضطرب کودک را آرام ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Discussing the problem openly eventually pacified both sides.
[ترجمه گوگل] بحث علنی مشکل در نهایت هر دو طرف را آرام کرد
[ترجمه ترگمان] بحث درباره مشکل در نهایت هر دو طرف را آرام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بحث درباره مشکل در نهایت هر دو طرف را آرام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- None of the mayor's explanations could pacify the crowd of angry citizens.
[ترجمه گوگل] هیچ یک از توضیحات شهردار نتوانست جمعیت خشمگین شهروندان را آرام کند
[ترجمه ترگمان] هیچ یک از توضیحات شهردار نتوانست جمعیت شهروندان خشمگین را آرام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هیچ یک از توضیحات شهردار نتوانست جمعیت شهروندان خشمگین را آرام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to satisfy temporarily; appease.
• مترادف: appease, mollify, pacificate, placate, propitiate
• مشابه: accommodate, accord, assuage, conciliate, humor, reconcile, satisfy, soften, soothe, stay
• مترادف: appease, mollify, pacificate, placate, propitiate
• مشابه: accommodate, accord, assuage, conciliate, humor, reconcile, satisfy, soften, soothe, stay
- The landlord's promise to fix the hot water problem pacified the tenants.
[ترجمه گوگل] قول صاحبخانه مبنی بر رفع مشکل آب گرم، مستاجران را آرام کرد
[ترجمه ترگمان] صاحبخانه قول داد که مشکل آب داغ را تعمیر کند و the را آرام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صاحبخانه قول داد که مشکل آب داغ را تعمیر کند و the را آرام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید