proud

/ˈpraʊd//praʊd/

معنی: متکبر، مغرور، برتن، عظیم، غره، سرافراز، گرانسر
معانی دیگر: سربلند، مفتخر، سرفراز، گردن فراز، گند دماغ، غد، افتخار آفرین، سرفراز کننده، غرور آفرین، پر جلال، شکوهمند، پر افتخار، پرشور، سرزنده، خودپسند، (مهجور) دلیر، شجاع

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: proudly (adv.), proudness (n.)
(1) تعریف: feeling pleased or satisfied with oneself because of an accomplishment, attribute, or possession.
متضاد: ashamed, embarrassed
مشابه: content, contented, happy, pleased, satisfied

- She was proud of her resounding win in the competition.
[ترجمه A.A] او سرفراز بود از پیروزی جانانه وی در مسابقه
|
[ترجمه بابک] او مفتخر بود از پیروزی چشمگیر خود در مسابقه
|
[ترجمه محمد م] او به پیروزی جانانه اش در مسابقه افتخار می کرد .
|
[ترجمه علیرضا] او سرفزار از پیروزی جانانه اش در مسابقه بود.
|
[ترجمه گوگل] او به پیروزی پر طنین خود در این رقابت افتخار می کرد
[ترجمه ترگمان] به او افتخار می کرد که در مسابقه برنده خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You should be proud of your talent and not try to hide it.
[ترجمه حسين] تو باید به استعدادت ببالی و سعی نکن اون رو پنهان کنی
|
[ترجمه گوگل] شما باید به استعداد خود افتخار کنید و سعی نکنید آن را پنهان کنید
[ترجمه ترگمان] تو باید به استعداد تو افتخار کنی و سعی نکنی پنهانش کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My father was proud of his thoroughbred horses.
[ترجمه Googel] - پدر من به اسب های اصیل خود افتخار می کرد.
|
[ترجمه قرقی] پدرم با اسب های ماده خود حال میکرد.
|
[ترجمه گوگل] پدرم به اسب های اصیل خود افتخار می کرد
[ترجمه ترگمان] پدرم به اسب های اصیل خود می بالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: feeling a sense of happiness or satisfaction because of the accomplishments or attributes of a person or entity that is connected in some way with oneself.
متضاد: ashamed, embarrassed
مشابه: delighted, happy, pleased, satisfied

- They were terribly proud when their son graduated from college.
[ترجمه گوگل] وقتی پسرشان از کالج فارغ التحصیل شد، به طرز وحشتناکی افتخار می کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها وقتی پسرشان از کالج فارغ التحصیل شد به شدت احساس غرور می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm very proud to have a friend who is such a wonderful musician.
[ترجمه گوگل] من بسیار مفتخرم که دوستی دارم که موسیقیدان فوق العاده ای است
[ترجمه ترگمان] من خیلی افتخار می کنم که دوستی دارم که موسیقی دان خوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was so proud of his daughter for standing up for what she believed in.
[ترجمه گوگل] او بسیار به دخترش افتخار می کرد که برای چیزی که به آن اعتقاد داشت دفاع می کرد
[ترجمه ترگمان] او به خاطر کاری که به آن اعتقاد داشت، به دخترش افتخار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They were all proud of their country on that day.
[ترجمه گوگل] آن روز همگی به کشورشان افتخار کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها در آن روز به کشورشان افتخار می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: marked by, suggesting, or inspiring a feeling of pride.
مترادف: exalted, glorious, laudable, lofty, noble, praiseworthy
متضاد: embarrassed, embarrassing, shameful
مشابه: grand, great, stirring

- His acceptance of the award was a proud moment for his parents.
[ترجمه گوگل] دریافت این جایزه برای پدر و مادرش لحظه افتخار آمیزی بود
[ترجمه ترگمان] پذیرش این جایزه یک لحظه پر افتخار برای پدر و مادرش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A proud banner waved from the top of the courthouse.
[ترجمه گوگل] یک بنر غرورآمیز از بالای دادگاه به اهتزاز در آمد
[ترجمه ترگمان] یک پرچم افتخار آمیز از بالای دادگاه تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: aware and respectful of one's own independence and worth.
مترادف: independent, self-reliant, self-respecting
متضاد: humble
مشابه: dignified, self-sufficient

- She was elderly but proud, and she insisted on handling her own financial affairs.
[ترجمه گوگل] او سالخورده اما مغرور بود و اصرار داشت که به امور مالی خودش رسیدگی کند
[ترجمه ترگمان] او مسن ولی مغرور بود و اصرار داشت که امور مالی خود را اداره کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: feeling and showing excessive satisfaction with oneself or one's status.
مترادف: cocky, complacent, conceited, egotistical, pompous, self-satisfied, smug, swell-headed, vain, vainglorious
متضاد: humble, modest
مشابه: arrogant, boastful, cocksure, haughty, lofty, self-important

- His proud parents were not happy to accept a waitress as a daughter-in-law.
[ترجمه گوگل] پدر و مادر مغرور او از پذیرش یک پیشخدمت به عنوان عروس خوشحال نبودند
[ترجمه ترگمان] والدینش از پذیرفتن یک پیشخدمت به عنوان یک عروس راضی نبودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: stately; magnificent.
مترادف: dignified, grand, magnificent, noble, splendid, stately
متضاد: unimpressive
مشابه: venerable

- The formerly proud homes were now abandoned or dilapidated.
[ترجمه گوگل] خانه‌های پرافتخار سابق، اکنون متروک یا ویران شده بودند
[ترجمه ترگمان] خانه های مغرور سابق حالا رها شده یا ویران شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. proud of
سرفراز،سربلند،مفتخر،خشنود (از)

2. a proud stallion
نریان سرکش

3. our proud army
ارتش پر افتخار ما

4. the proud rulers that are now resting under this soil
حکمرانان مغروری که اکنون زیر این خاک غنوده اند

5. (as) proud as a peacock
بسیار سربلند،بسیار مغرور

6. be proud to
مفتخر بودن به،سرفراز بودن

7. don't become proud of the force of your arm
مشو غره به زور بازوی خویش

8. he is proud of his own looks
او به قیافه ی خودش می نازد.

9. i am proud of you
به تو افتخار می کنم.

10. i am proud to have such students
از داشتن چنین شاگردانی به خود می بالم.

11. i am proud to present to you tonight's speaker
مفتخرم که سخنران امشب را به حضورتان معرفی کنم.

12. she is proud of herself
او به خودش می بالد.

13. she was proud to be invited too
از اینکه او را هم دعوت کرده بودند سربلند بود.

14. do oneself proud
بسیار موفق بودن،خیلی خوب کار کردن

15. do somebody proud
(عامیانه) خوب پذیرایی کردن،با احترام زیاد با کسی رفتار کردن

16. do not be proud of your brawn. . .
مشو غره به زور بازوی خویش . . .

17. don't become too proud of the strength of your arms. . .
مشو غره به زور بازوی خویش. . .

18. i am mighty proud of you!
خیلی به تو مباهات می کنم !

19. she was rightly proud of her children
محقانه به بچه هایش مباهات می کرد.

20. those who are proud shall be abased
آنان که غرور دارند زبون خواهند شد.

21. my children make me proud
فرزندانم مرا سربلند می کنند.

22. their wedding was a proud day for their parents
عروسی آن دو برای والدینشان روز افتخار آمیزی بود.

23. at ahmad's retirement ceremony, the college did him proud
در مراسم بازنشستگی احمد دانشگاه بسیار از او تجلیل کرد.

24. Alpha I'm most proud of, that is, fell in love with a love people.
[ترجمه گوگل]آلفا که من بیشتر به آن افتخار می کنم، یعنی عاشق یک مردم عشق شدم
[ترجمه ترگمان]Alpha من به آن افتخار می کنم، یعنی عاشق یک عاشق شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. She's very proud of her ancient royal lineage.
[ترجمه گوگل]او به تبار سلطنتی باستانی خود بسیار افتخار می کند
[ترجمه ترگمان]اون خیلی بهش افتخار می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. She was too proud to show her grief in public.
[ترجمه گوگل]او آنقدر مغرور بود که غم خود را در ملاء عام نشان نمی داد
[ترجمه ترگمان]مغرورتر از آن بود که غم و اندوه خود را در ملا عام نشان دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. She is so proud that she will not condescend to speak to us.
[ترجمه گوگل]او آنقدر مغرور است که حاضر نیست با ما صحبت کند
[ترجمه ترگمان]او آنقدر مغرور است که حاضر نیست با ما حرف بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. She felt proud that she had raised four children as a lone mother.
[ترجمه گوگل]او احساس غرور می کرد که چهار فرزند را به عنوان یک مادر تنها بزرگ کرده است
[ترجمه ترگمان]او احساس غرور می کرد که چهار کودک را به عنوان یک مادر تنها بزرگ کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. I am not proud, also not commit tomfoolery, is tired of all depend on.
[ترجمه گوگل]من افتخار نمی کنم، همچنین مرتکب حماقت نمی شوم، خسته از همه وابسته است
[ترجمه ترگمان]من که مغرور نیستم و نیز مرتکب گناه نشده ام، از همه چیز دیگر خسته شده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متکبر (صفت)
perky, arrogant, proud, haughty, conceited, swaggering, imperious, assuming, assumptive, disdainful, high-handed

مغرور (صفت)
presumptuous, swollen, arrogant, proud, haughty, swanky, snobbish, imperious, prideful, overbearing, assumptive, assured, bigheaded, swank, swelling, sniffy, high-hat, high-minded, hoity-toity, overweening, snippy, snotty, stuck-up, swashing, swollen-headed, toffee-nosed, uppish

برتن (صفت)
arrogant, proud, prideful

عظیم (صفت)
great, grand, vast, immense, arrogant, proud, massive, enormous, tremendous, magnificent, glorious, terrific, walloping, whopping

غره (صفت)
arrogant, proud, cocksure

سرافراز (صفت)
proud, prideful, proud-hearted

گرانسر (صفت)
proud

انگلیسی به انگلیسی

• feeling pride, feeling satisfaction; arrogant, haughty; magnificent, wonderful; impressive
if you feel proud, you feel pleasure and satisfaction at something that you own, have done, or are connected with.
someone who is proud has dignity and self-respect.
you can also use proud to describe someone who feels that they are superior to other people.

پیشنهاد کاربران

متفخر، مایه افتخار، سربلند
افتخار
مثال: She felt proud of her accomplishments.
او به دستاوردهای خود افتخار کرد.
متکبر، مغرور، برتن، عظیم، غره، سرافراز
I trust you will make me proud.
پرافاده
Proud یعنی مفتخر
𝐀 𝐩𝐫𝐨𝐮𝐝 𝐬𝐭𝐨𝐧𝐞 𝐠𝐢𝐫𝐥 𝐧𝐞𝐞𝐝𝐥𝐞𝐬𝐬𝐥𝐲
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : pride
✅️ اسم ( noun ) : pride
✅️ صفت ( adjective ) : proud
✅️ قید ( adverb ) : proudly / proud
مخالفش چی میشه .
مترادف pride, عظمت شکوه سرافراز
if your father was alike he would proud on you
اگ پدرت زنده بود بت افتخار میکرد
افتخار کردن به چیزی
سربلند ❤سربلندی ❤افتخار

سه حالت دارد:
۱. be proud to be
2. be proud of being
3. be proud of noun
خرسند
مغرور ، متکبر
مغرور , مفتخر
افتخار
پر جاذبه
در reach 2 به معنی :
Feeling pleased and satisfied about what you own or have done
لایک فراموش نشه💕
Iike this: I'm proud of you
پر ادعا
ذوق زدگی ، ذوق زده
مغرور، سرافراز، متکبر، خودشیفته
مغرور
مفتخر
مدعی
you can be proud of yourself 🚦
شما میتوانید به خودتان افتخار کنید
مغرور
خود شیفته
بالیدن نازیدن
مغرور شدن، غرور، افتخار کردن. 🤠🤗🤩
مفتخر
Feeling pleased and satisfied about what you own or have done
یعنی افتخار کردن
احساس غرور کردن - مغرور بودن - افتخار کردن.
سربلند
مدعی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس