overthrow

/ˈovərˌθroʊ//ˌəʊvəˈθrəʊ/

معنی: سرنگونی، انقراض، سرنگون کردن، مضمحل کردن، بهم زدن، منقرض کردن، بر انداختن
معانی دیگر: چپه کردن، واژگون کردن، نگون سار کردن، براندازی، اضمحلال، منقر­ کردن، موقوف کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: overthrows, overthrowing, overthrew, overthrown
(1) تعریف: to oust (a person or persons) from power, esp. by force.
مترادف: depose, dethrone, oust, topple
مشابه: conquer, defeat, eject, expel, overcome, overpower, overturn, remove, subdue, subjugate, subvert, supplant, tumble, unseat, vanquish

- The nobles plotted to overthrow the king.
[ترجمه شان] اشرافزادگان، برای سرنگونی پادشاه ، توطئه کردند.
|
[ترجمه گوگل] اشراف برای سرنگونی شاه نقشه کشیدند
[ترجمه ترگمان] اشراف برای سرنگون کردن پادشاه نقشه کشیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause the fall or collapse of.
مترادف: subvert
مشابه: abolish, collapse, conquer, crush, destroy, disrupt, overturn, prostrate, topple, tumble, upset, upturn

- After overthrowing the dictatorship, they made a new constitution.
[ترجمه شان] پس از سرنگونی استبداد، ( دیکتاتوری ) قانون اساسی جدیدی را ایجاد کردند.
|
[ترجمه گوگل] پس از سرنگونی دیکتاتوری، قانون اساسی جدیدی را وضع کردند
[ترجمه ترگمان] پس از سرنگونی دیکتاتوری، قانون اساسی جدیدی ساختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to tip over; topple; overturn.
مترادف: overturn, topple, upend, upset
مشابه: collapse, down, invert, tip, tumble, upturn

- The wind overthrew the plastic tables and chairs.
[ترجمه گوگل] باد میز و صندلی های پلاستیکی را واژگون کرد
[ترجمه ترگمان] باد میزها و صندلی ها را سرنگون کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to throw a ball or other object past (an intended target).
مشابه: overshoot

- The shortstop overthrew the base.
[ترجمه گوگل] ایستگاه کوتاه پایه را سرنگون کرد
[ترجمه ترگمان] مدافع، زمین را سرنگون کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to throw something too far.
مشابه: overshoot
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of overthrowing or the state of being overthrown.
مترادف: downfall, subversion, toppling, undoing
مشابه: deposition, overturn, rebellion, revolt, revolution, upheaval, uprising

(2) تعریف: a defeat or downfall.
مترادف: beating, defeat, vanquishment
مشابه: collapse, debacle, downfall, fall, subversion, upset

جمله های نمونه

1. the overthrow of monarchy
فرو افکنی نظام شاهی

2. they wanted to overthrow the system
آنها می خواستند نظام موجود را واژگون کنند.

3. dissident elements within the navy tried to overthrow his regime
عوامل مخالف در نیروی دریایی سعی می کردند رژیم او را سرنگون کنند.

4. his government is now firmly entrenched and it would be difficult to overthrow it
دولت او اکنون سخت استقرار یافته است و بر انداختن آن مشکل خواهد بود.

5. Security forces have uncovered a plot to overthrow the government.
[ترجمه گوگل]نیروهای امنیتی طرحی را برای سرنگونی دولت کشف کرده اند
[ترجمه ترگمان]نیروهای امنیتی توطئه ای برای براندازی دولت کشف کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They'd conspired to overthrow the government.
[ترجمه گوگل]آنها برای سرنگونی دولت توطئه کرده بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها توطئه کرده بودند تا دولت را سرنگون کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They con spired to overthrow the Government.
[ترجمه گوگل]آنها برای سرنگونی دولت توطئه کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواهند دولت را سرنگون کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Rebels were already making plans to overthrow the government.
[ترجمه گوگل]شورشیان از قبل نقشه هایی برای سرنگونی دولت داشتند
[ترجمه ترگمان]شورشیان در حال حاضر طرح هایی برای براندازی دولت ایجاد کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The overthrow of the regime was followed by a period of anarchy.
[ترجمه گوگل]سرنگونی رژیم با دوره ای از هرج و مرج همراه شد
[ترجمه ترگمان]سرنگونی رژیم به دنبال یک دوره هرج و مرج به راه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They were plotting to overthrow the government.
[ترجمه گوگل]آنها برای سرنگونی حکومت نقشه می کشیدند
[ترجمه ترگمان]آن ها در حال توطئه برای براندازی دولت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The rebel factions made common cause to overthrow the regime.
[ترجمه گوگل]جناح های شورشی برای سرنگونی رژیم به اهداف مشترکی دست زدند
[ترجمه ترگمان]جناح های شورشی باعث سرنگونی رژیم شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They colluded with terrorists to overthrow the government.
[ترجمه گوگل]آنها برای سرنگونی دولت با تروریست ها تبانی کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها با تروریست ها تبانی کرده اند تا دولت را سرنگون کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They designed a plot to overthrow the government.
[ترجمه گوگل]آنها نقشه ای برای سرنگونی دولت طراحی کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها طرحی را برای براندازی دولت طراحی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The organization was dedicated to the overthrow of capitalism.
[ترجمه گوگل]این سازمان وقف سرنگونی سرمایه داری بود
[ترجمه ترگمان]این سازمان به سرنگونی سرمایه داری اختصاص داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The rebels tried to overthrow the government.
[ترجمه گوگل]شورشیان سعی کردند حکومت را سرنگون کنند
[ترجمه ترگمان]شورشیان سعی کردند دولت را سرنگون کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرنگونی (اسم)
overthrow, destruction, debacle

انقراض (اسم)
overthrow, extinction

سرنگون کردن (فعل)
overthrow, overset, unseat

مضمحل کردن (فعل)
overthrow, overset, overturn

بهم زدن (فعل)
rough, overthrow, nullify, stir, mix, shake, disturb, poach, knock up, liquidate, poke, disorganize, disestablish, rouse

منقرض کردن (فعل)
overthrow, exterminate, extinguish

برانداختن (فعل)
abolish, overthrow, deracinate, destroy, exterminate, nullify, overturn, subvert

انگلیسی به انگلیسی

• defeat, downfall; revolution, subversion; destruction, ruin
throw a ball beyond the intended mark (sports); cause to fall down, overturn; remove a person or group of people from power, oust; abolish, put an end to (an institution, convention, etc.)
when a government or a leader is overthrown, they are removed by force. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...the overthrow of the dictator. ...the overthrow of 3000 years of imperial rule.
if an idea, value, or standard is overthrown, it is replaced by another one.

پیشنهاد کاربران

برانداختن. ساقط کردن. سرنگون کردن
مثال:
his involvement in a plot to overthrow the government
درگیری او در یک توطئه برای سرنگون کردن دولت
براندازی کامل
براندازی ( کردن )
The overthrow of the brutal French regime and the French Revolution : براندازی نظام سفاک فرانسه و انقلاب کبیر فرانسه
برانداختن
منقرض شدن
Topple
سرنگون کردن
🔴to remove ( someone or something ) from power especially by force
◀️overthrow a government
◀️The dictator was overthrown
◀️We will overthrow the CCP
◀️ A few trees were overthrown by the storm
...
[مشاهده متن کامل]

- طوفان چند درخت را انداخته بود ( کله معلق کرده بود )
◀️ The Arabs overthrew the Sassanians
- اعراب ساسانیان را منقرض کردند
◀️the overthrow of monarchy
- فرو افکنی نظام شاهی
از لحاظ بار معنایی خیلی شبیه به لغات Coup, Coup d'etat, Revolution هستش

سقوط
از راس قدرت پایین آوردن
از مسند قدرت به زیر کشاندن
منحل ( دولت ، رژیم ) کردن

بپرس