overman

/ˈovərmən//ˈovərmən/

سر کارگر، رهبر، ابر مرد، سر کارگر رهبر، ابر مرد بیش از میزان لازم کارگر گرفتن یا داشتن، دارای کارگر یا کارمند بیش از حد کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: overmans, overmanning, overmanned
• : تعریف: to supply with more personnel than necessary.

- The manager overmanned the store.
[ترجمه گوگل] مدیر فروشگاه را بیش از حد اداره کرد
[ترجمه ترگمان] مدیر فروشگاه را تعمیر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[عمران و معماری] استادکار

انگلیسی به انگلیسی

• overseer; leader; umpire (scottish)
provide too many people for a specific job or duty

پیشنهاد کاربران

بپرس