overjoyed

/ˌoʊvəˈdʒoɪd//ˌəʊvəˈdʒoɪd/

از فرط خوشی از خود بیخود شد، عرش را سیر کرد

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: overflowing with joy; exceedingly happy.
مترادف: ecstatic, elated, euphoric, exultant, jubilant, rapturous, thrilled
متضاد: broken-hearted
مشابه: delighted, excited, exuberant, happy

- Her parents were overjoyed at the news of their grandchild.
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش از خبر نوه شان بسیار خوشحال شدند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش از شنیدن خبر نوه خود خیلی خوشحال شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was overjoyed to hear that his son was uninjured in the accident.
[ترجمه رسول] خر کیف
|
[ترجمه گوگل] او از شنیدن این که پسرش در این تصادف آسیبی ندیده بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان] از شنیدن این خبر خوشحال شد که پسرش آسیبی ندیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I was overjoyed that she could come to my wedding.
[ترجمه گوگل] من خیلی خوشحال شدم که او می تواند به عروسی من بیاید
[ترجمه ترگمان] خیلی خوشحال شدم که اون میتونه به عروسی من بیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. i was overjoyed to see my daughter julie
از دیدن دخترم جولی غرق در سرور شدم.

2. He was overjoyed to see his mother again.
[ترجمه امین] او از دیدن دوباره مادرش بسیار خوشحال بود.
|
[ترجمه گوگل]از دیدن دوباره مادرش بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]دوباره از دیدن مادرش خوشحال شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Shelley was overjoyed to see me.
[ترجمه گوگل]شلی از دیدن من بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]شلی از دیدن من بسیار خوشحال شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He'll be overjoyed at your news.
[ترجمه گوگل]او از اخبار شما بسیار خوشحال خواهد شد
[ترجمه ترگمان]از این خبر خیلی خوشحال می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was not exactly overjoyed to see us again.
[ترجمه گوگل]او از دیدن دوباره ما خیلی خوشحال نبود
[ترجمه ترگمان]اون از اینکه دوباره ما رو ببینه خیلی خوشحال نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The children were overjoyed at the thought of going to the seaside on holiday.
[ترجمه گوگل]بچه ها از فکر رفتن به ساحل در تعطیلات بسیار خوشحال شدند
[ترجمه ترگمان]بچه ها از فکر رفتن به کنار دریا در تعطیلات خوشحال بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She was overjoyed to hear about the arrival of the baby.
[ترجمه گوگل]او از شنیدن خبر آمدن نوزاد بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]او از شنیدن خبر آمدن بچه خیلی خوشحال شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. We are overjoyed by this decision.
[ترجمه گوگل]ما از این تصمیم بسیار خوشحالیم
[ترجمه ترگمان]ما از این تصمیم بسیار خرسندیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was overjoyed at his son's return.
[ترجمه گوگل]او از بازگشت پسرش بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]از بازگشت پسرش خوشحال شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She wasn't exactly overjoyed at the prospect of looking after her niece.
[ترجمه گوگل]او دقیقاً از چشم انداز مراقبت از خواهرزاده اش خوشحال نبود
[ترجمه ترگمان]او از این که دنبال خواهرزاده خود می گشت چندان خوشحال نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She was overjoyed when the doctor told her that her newborn baby is healthy and normal.
[ترجمه گوگل]وقتی دکتر به او گفت که نوزاد تازه متولد شده اش سالم و طبیعی است بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]وقتی دکتر به او گفت که نوزاد نوزاد سالم و طبیعی است بسیار خوشحال شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was overjoyed at my success.
[ترجمه گوگل]او از موفقیت من بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]از موفقیت من خیلی خوشحال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Mr Crangle was overjoyed with his success.
[ترجمه گوگل]آقای کرانگل از موفقیت خود بسیار خوشحال بود
[ترجمه ترگمان]آقای Crangle از موفقیت خود بسیار خوشحال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her parents were overjoyed that she'd been found alive.
[ترجمه گوگل]پدر و مادرش از اینکه او را زنده پیدا کردند بسیار خوشحال بودند
[ترجمه ترگمان]والدینش از اینکه او را زنده یافته بودند خوشحال بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We were overjoyed to hear their good news.
[ترجمه گوگل]از شنیدن خبرهای خوب آنها بسیار خوشحال شدیم
[ترجمه ترگمان]از شنیدن خبر خوب آن ها خیلی خوشحال شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• very happy, blissful
if you are overjoyed, you are extremely pleased about something.

پیشنهاد کاربران

یه صفته به معنی : سر از پا نشناخته
ذوق مرگ شده
ذوق زده
سر از پا نشناختن
غرق خوشحالی شدن
به شدت خوشحال
خیلی مسرور
از خوشحالی در پوست خود نگنجیدن

بپرس