overjoy

/ˌoʊvərˈdʒɔɪ//ˌəʊvəˈdʒɔɪ/

معنی: محظوظ کردن، بیش از حد لذت بردن
معانی دیگر: بسیار خشنود کردن، بسیار مسرور کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: overjoys, overjoying, overjoyed
• : تعریف: to make extremely happy; delight.

- Getting the scholarship overjoyed her.
[ترجمه گوگل] دریافت بورس تحصیلی او را بسیار خوشحال کرد
[ترجمه ترگمان] دریافت بورس تحصیلی او را بسیار خوشحال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He was overjoyed to see his mother again.
[ترجمه گوگل]از دیدن دوباره مادرش بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]دوباره از دیدن مادرش خوشحال شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Shelley was overjoyed to see me.
[ترجمه گوگل]شلی از دیدن من بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]شلی از دیدن من بسیار خوشحال شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She was not exactly overjoyed to see us again.
[ترجمه گوگل]او از دیدن دوباره ما خیلی خوشحال نبود
[ترجمه ترگمان]اون از اینکه دوباره ما رو ببینه خیلی خوشحال نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The children were overjoyed at the thought of going to the seaside on holiday.
[ترجمه گوگل]بچه ها از فکر رفتن به ساحل در تعطیلات بسیار خوشحال شدند
[ترجمه ترگمان]بچه ها از فکر رفتن به کنار دریا در تعطیلات خوشحال بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was overjoyed that her article had been published.
[ترجمه گوگل]او از اینکه مقاله اش منتشر شده بود بسیار خوشحال بود
[ترجمه ترگمان]او بسیار خوشحال بود که مقاله او منتشر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She was overjoyed to hear about the arrival of the baby.
[ترجمه گوگل]او از شنیدن خبر آمدن نوزاد بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]او از شنیدن خبر آمدن بچه خیلی خوشحال شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We are overjoyed by this decision.
[ترجمه گوگل]ما از این تصمیم بسیار خوشحالیم
[ترجمه ترگمان]ما از این تصمیم بسیار خرسندیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was overjoyed at his son's return.
[ترجمه گوگل]او از بازگشت پسرش بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]از بازگشت پسرش خوشحال شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She wasn't exactly overjoyed at the prospect of looking after her niece.
[ترجمه گوگل]او دقیقاً از چشم انداز مراقبت از خواهرزاده اش خوشحال نبود
[ترجمه ترگمان]او از این که دنبال خواهرزاده خود می گشت چندان خوشحال نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was overjoyed when the doctor told her that her newborn baby is healthy and normal.
[ترجمه گوگل]وقتی دکتر به او گفت که نوزاد تازه متولد شده اش سالم و طبیعی است بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]وقتی دکتر به او گفت که نوزاد نوزاد سالم و طبیعی است بسیار خوشحال شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was overjoyed at my success.
[ترجمه گوگل]او از موفقیت من بسیار خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]از موفقیت من خیلی خوشحال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Mr Crangle was overjoyed with his success.
[ترجمه گوگل]آقای کرانگل از موفقیت خود بسیار خوشحال بود
[ترجمه ترگمان]آقای Crangle از موفقیت خود بسیار خوشحال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her parents were overjoyed that she'd been found alive.
[ترجمه گوگل]پدر و مادرش از اینکه او را زنده پیدا کردند بسیار خوشحال بودند
[ترجمه ترگمان]والدینش از اینکه او را زنده یافته بودند خوشحال بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We were overjoyed to hear their good news.
[ترجمه گوگل]از شنیدن خبرهای خوب آنها بسیار خوشحال شدیم
[ترجمه ترگمان]از شنیدن خبر خوب آن ها خیلی خوشحال شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محظوظ کردن (فعل)
delight, overjoy

بیش از حد لذت بردن (فعل)
overjoy

انگلیسی به انگلیسی

• fill with great happiness or joy

پیشنهاد کاربران

از خوشحالی سر از پا نشناختن/ در پوستن خود نگنجیدن، ذوق مرگ شدن.
از خوشحالی پر در آوردن
بسیار خوشحال شدن

بپرس