overdo

/ˌoʊvəˈduː//ˌəʊvəˈduː/

معنی: بحد افراط رساندن، بیش از حد انجام دادن
معانی دیگر: زیاده روی کردن، افراط کردن، بیش روی کردن، فزون کاری کردن، بسیارگری کردن، زیادی پختن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: overdoes, overdoing, overdid, overdone
(1) تعریف: to exceed appropriate limits or go to extremes in.
مشابه: exaggerate, hyperbolize, inflate, magnify, overstate

- Don't overdo the praise.
[ترجمه آنی] بیش از حد تحسین/ستایش نکنید
|
[ترجمه گوگل] در تعریف و تمجید زیاده روی نکنید
[ترجمه ترگمان] بیش از حد مدح و تمجید نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cook too long or at too high a temperature; overcook.
مشابه: burn, char

(3) تعریف: to bring to the point of exhaustion; wear out.
مترادف: exhaust, tire, wear out
مشابه: fag, hack, jade, overburden, overtax, overwork, strain, tucker, weary
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: overdoer (n.)
• : تعریف: to do something to excess or to the point of exhaustion.
مترادف: go overboard
مشابه: overindulge, overwork

جمله های نمونه

1. to overdo an apology
زیادی عذرخواهی کردن

2. do the housework but don't overdo it
کارهای خانه را انجام بده ولی زیاده روی نکن.

3. Don't overdo the salt in the food.
[ترجمه گوگل]در نمک موجود در غذا زیاده روی نکنید
[ترجمه ترگمان]نمک را در غذا زیاده روی نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Use illustrations where appropriate but don't overdo it.
[ترجمه گوگل]در صورت لزوم از تصاویر استفاده کنید اما زیاده روی نکنید
[ترجمه ترگمان]از تصاویر مناسب استفاده کنید، اما زیاده روی نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You mustn't overdo it - if you' re tired, just sit down and start again.
[ترجمه گوگل]شما نباید زیاده روی کنید - اگر خسته هستید، فقط بنشینید و دوباره شروع کنید
[ترجمه ترگمان]تو نباید زیاده روی کنی - اگر خسته شدی، فقط بشین و دوباره شروع کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Don't overdo the garlic in the food not everyone likes it.
[ترجمه گوگل]در مصرف سیر موجود در غذا زیاده روی نکنید که همه آن را دوست ندارند
[ترجمه ترگمان]از سیر در غذا زیاده روی نکنید چون همه آن را دوست ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Use a few drawings and photographs, but don't overdo it .
[ترجمه گوگل]از چند طرح و عکس استفاده کنید، اما زیاده روی نکنید
[ترجمه ترگمان]از چند عکس و عکس استفاده کنید، اما زیاده روی نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Tony, a little sugar is OK, don't overdo.
[ترجمه گوگل]تونی، کمی شکر مشکلی نداره، زیاده روی نکن
[ترجمه ترگمان]تونی، کمی شکر خوب است، زیاده روی نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Don't overdo the salt in your cooking.
[ترجمه گوگل]در مصرف نمک در آشپزی خود زیاده روی نکنید
[ترجمه ترگمان]نمک را در پخت خود زیاده روی نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Don't overdo the praise. She wasn't that good.
[ترجمه گوگل]در تعریف و تمجید زیاده روی نکنید اون اونقدرا خوب نبود
[ترجمه ترگمان]زیاد تعریف نکن اون اونقدرا هم خوب نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The doctor told me to relax and not overdo it.
[ترجمه گوگل]دکتر به من گفت آرام باش و زیاده روی نکن
[ترجمه ترگمان]دکتر به من گفت که آرام بگیرم و زیاده روی نکنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Don't overdo it though - the flipside of stress is boredom, stagnation and low self-esteem.
[ترجمه گوگل]با این حال زیاده روی نکنید - جنبه منفی استرس خستگی، رکود و اعتماد به نفس پایین است
[ترجمه ترگمان]اما بیش از حد این کار را نکنید - استرس ناشی از استرس، بی حوصلگی، رکود و عزت نفس پایین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Don't overdo the length of the sequence: two or three minutes should be ample as an opener for your movie.
[ترجمه گوگل]در طول سکانس زیاده روی نکنید: دو یا سه دقیقه باید برای فیلم شما به اندازه کافی باشد
[ترجمه ترگمان]در طول این توالی بیش از حد افراط نکنید: دو یا سه دقیقه باید برای فیلم شما به اندازه کافی باز باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. To give her her due, she didn't overdo it.
[ترجمه گوگل]برای اینکه حقش را بدهد، زیاده روی نکرد
[ترجمه ترگمان]برای اینکه او را به خاطر بیاورد، زیاده روی نکرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

به حد افراط رساندن (فعل)
overdo

بیش از حد انجام دادن (فعل)
overdo

انگلیسی به انگلیسی

• exaggerate, do too much; cook too long
if someone overdoes something, they behave in an exaggerated way.
if you overdo an activity, you try to do more than you can physically manage.
see also overdone.

پیشنهاد کاربران

بیش از حد استفاده کردن یا انجام دادن
تند رفتن، عن چیزی رو درآوردن.
پیاز داغشو زیاد کردن
Why you don't have any social media account?
Cause I can't control myself, I'd overdo it
فَرکَردن.
فراکردن.
افراط کردن
زیاده کاری کردن، شورِ چیزی را در آوردن

بپرس