overcompensate

/ˌoʊvəˈkɒmpenseɪt//ˌəʊvəˈkɒmpenseɪt/

بیش از حد جبران کردن، فزون شیانیدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: overcompensates, overcompensating, overcompensated
(1) تعریف: to make an adjustment beyond what is required.

- In swerving to avoid the dog, the driver overcompensated and hit the guard rail.
[ترجمه گوگل] در انحراف برای اجتناب از سگ، راننده بیش از حد جبران کرد و به گارد ریل برخورد کرد
[ترجمه ترگمان] برای اجتناب از سگ، راننده کامیون ایستاد و به نرده محافظ برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in psychology, to try to correct a personal fault or personality defect by exaggerated antithetical behavior.
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: overcompensatory (adj.), overcompensation (n.)
• : تعریف: to make an excessive repayment or reparation to.

- He overcompensated us by twenty dollars.
[ترجمه گوگل] او بیست دلار به ما غرامت داد
[ترجمه ترگمان] بیست دلار به ما داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. You have to overcompensate them for their mentle loss.
[ترجمه گوگل]شما باید بیش از حد آنها را برای از دست دادن روحی خود جبران کنید
[ترجمه ترگمان]تو باید جبران کردن اونا برای از دست دادن their رو جبران کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Chris is one of those small men who overcompensate for their lack of height with a larger than life personality.
[ترجمه گوگل]کریس یکی از آن مردان کوچکی است که کمبود قد خود را با شخصیتی بزرگتر از زندگی جبران می کند
[ترجمه ترگمان]کریس یکی از آن مردان کوچکی است که به خاطر فقدان قد خود با شخصیت بزرگ تر از شخصیت زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. You must overcompensate for my loss.
[ترجمه گوگل]شما باید بیش از حد ضرر من را جبران کنید
[ترجمه ترگمان] تو باید جبران کردن من رو جبران کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Gill seemed to overcompensate and whispered hers so that the registrar and I could only just hear.
[ترجمه گوگل]به نظر می‌رسید که گیل بیش از حد جبران می‌کرد و مال خود را زمزمه کرد تا من و مسئول ثبت‌نام فقط بتوانیم بشنویم
[ترجمه ترگمان]گیل به نظر خیلی سخت گیری کرد و زیر لب گفت که مدیر مدرسه و من فقط میتونم فقط بشنوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. On the other hand do not overcompensate and regard the interviewer with a fixed stare.
[ترجمه گوگل]از سوی دیگر بیش از حد جبران نکنید و با نگاهی ثابت به مصاحبه کننده نگاه کنید
[ترجمه ترگمان]از طرف دیگر با نگاه خیره و ثابت مصاحبه کننده ارتباط برقرار نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I have found that I need to overcompensate for my " soft" appearance in order to get my point across.
[ترجمه گوگل]دریافته‌ام که باید برای ظاهر «نرم» خود بیش از حد جبران کنم تا منظورم را برسانم
[ترجمه ترگمان]من متوجه شده ام که نیاز دارم به ظاهر \"نرم\" ام وارد شوم تا به مقصود برسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Come the holidays, parents overcompensate for kids having so much free time by overwhelming them with activities.
[ترجمه گوگل]در تعطیلات، والدین با غرق کردن بچه‌ها با فعالیت‌های زیاد، وقت آزاد زیادی را جبران می‌کنند
[ترجمه ترگمان]در تعطیلات به والدین توصیه می شود که اوقات فراغت خود را با فعالیت های پر مشغله فراوان سپری کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Don't make excuses, beat yourself up, or overcompensate for your error.
[ترجمه گوگل]بهانه نیاورید، خودتان را مورد ضرب و شتم قرار ندهید یا خطای خود را بیش از حد جبران نکنید
[ترجمه ترگمان]بهانه نیار، خودت را به باد بده، یا جبران خطای اشتباه خودت را جبران کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. However, don't overcompensate and hurt the action of the lure.
[ترجمه گوگل]با این حال، بیش از حد جبران نکنید و به عمل فریب آسیب نرسانید
[ترجمه ترگمان]با این حال، این کار را نکنید و به عمل اغوا کننده آسیب نرسانید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They overcompensate and end up on the passive end of the spectrum.
[ترجمه گوگل]آنها بیش از حد جبران می کنند و در انتهای طیف منفعل قرار می گیرند
[ترجمه ترگمان]آن ها در انتهای انفعالی این طیف قرار می گیرند و به پایان می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. One seems to need a dose of superiority to overcompensate for the erstwhile sense of inferiority.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که برای جبران بیش از حد احساس حقارت، به مقداری برتری نیاز دارد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که به نوعی برتری نسبت به overcompensate برای حس حقارت قبلی نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In practice, it turned out that it was better to overcompensate for the inward yaw on outsides, to add a bit of outward yaw to improve line tension.
[ترجمه گوگل]در عمل، معلوم شد که بهتر است انحراف به سمت بیرون را بیش از حد جبران کنیم، برای بهبود کشش خط، کمی انحراف بیرونی اضافه کنیم
[ترجمه ترگمان]در عمل، مشخص شد که بهتر است برای انحراف درونی در حالت outsides به سمت انحراف خارجی حرکت کند تا تنش خط را بهبود بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. If and when you have insecurities, don't defer to your subordinates or overcompensate by micromanaging every little task; keep in mind that you also have to show confidence in your team.
[ترجمه گوگل]اگر و زمانی که ناامنی دارید، به زیردستان خود موکول نکنید یا با مدیریت خرد هر کار کوچکی جبران نکنید به خاطر داشته باشید که باید به تیم خود نیز اعتماد داشته باشید
[ترجمه ترگمان]اگر و زمانی که دچار اضطراب شدید، به زیردستان خود و یا overcompensate خود با توجه به هر وظیفه کوچک پایبند باشید؛ به خاطر داشته باشید که باید به تیم خود اعتماد کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There is something called the Napoleon complex, which was identified by the psychoanalyst Alfred Adler, by means of which small men are supposed to overcompensate for their height by aggressiveness.
[ترجمه گوگل]چیزی به نام عقده ناپلئونی وجود دارد که توسط روانکاو آلفرد آدلر شناسایی شده است که به وسیله آن مردان کوچک قرار است قد خود را با پرخاشگری جبران کنند
[ترجمه ترگمان]چیزی به نام \"مجموعه ناپلئون\" وجود دارد که توسط یک روانکاو به نام (آلفرد آدلر، که به وسیله آن مردان کوچک به خاطر ارتفاع شان با پرخاشگری از آن ها جدا می شوند، شناخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Do you feel like because you're a white boy, you got to overcompensate sometimes?
[ترجمه گوگل]آیا احساس می کنید به دلیل اینکه یک پسر سفید پوست هستید، گاهی اوقات باید بیش از حد جبران کنید؟
[ترجمه ترگمان]احساس می کنی چون پسر سفیدی هستی گاهی اوقات خیلی سخت گیری می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• compensate excessively; repay in an excessive amount; work too hard to correct a fault or a defect (psychoanalysis)

پیشنهاد کاربران

"زیاده روی کردن"/تلاش بیش از حد برای غلبه بر یک نقیصه یا مشکل که اغلب منجر به عدم تعادل می شود.
اتخاذ تدابیر افراطی برای اصلاح یک نقیصه محسوس، اغلب بیش از آنچه که لازم است.
معمولاً برای توصیف شرایطی استفاده می شود که تلاش ها برای اصلاح یک مشکل افراطی است و می تواند به مسائل جدید منجر شود.
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف؛ Overdo، Exaggerate
مثال؛
After being criticized for his performance, he began to overcompensate by working extremely long hours.
She overcompensated for her insecurity by acting overly confident.
Parents sometimes overcompensate for their absence by buying their children expensive gifts.

بیش از اندازه تلافی کردن
گزافه تاوان دادن
فکر کنم معنی اصطلاحی نزدیک بهش همون از اونور بوم افتادن باشه
افراط در جبران یا اصلاح

بپرس