overbearing

/ˌoʊvəˈbeərɪŋ//ˌəʊvəˈbeərɪŋ/

معنی: مغرور، از خود راضی، قاطع، غالب، منکوب گر
معانی دیگر: بسیار مهم، حیاتی، سلطه گرایانه، آمرانه، سلطه جو، غره، چیرگی گرای، طاقت فرسا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: overbearingly (adv.), overbearingness (n.)
• : تعریف: arrogantly dominating; dictatorial.
مترادف: authoritarian, autocratic, bossy, despotic, dictatorial, domineering, high-handed, imperious, lordly, magisterial, peremptory
متضاد: subservient
مشابه: arbitrary, arrogant, commanding, tyrannical

- His overbearing mother made all the decisions in his life, or tried to, even after he married.
[ترجمه Sahar] مادر سلطه گر او همه تصمیمات را در زندگی او انجام داد و حتی بعد از ازدواج او تلاش کرد
|
[ترجمه فاطمه] همه تصمیمات زندگی اش توسط مادر سلطه گرش گرفته می شد، حتی بعد از ازدواجش.
|
[ترجمه گوگل] مادر مستبد او تمام تصمیمات زندگی او را می گرفت یا حتی پس از ازدواج او تلاش می کرد
[ترجمه ترگمان] مادر overbearing همه تصمیم گیری ها را در زندگی انجام داد، یا حتی پس از ازدواج هم تلاش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the overbearing attitude of some police officers
رفتار آمرانه ی برخی افسران پلیس

2. the overbearing problem of illiteracy
مسئله غامض بیسوادی

3. Milligan had a pompous, overbearing father.
[ترجمه گوگل]میلیگان پدری پر زرق و برق داشت
[ترجمه ترگمان]Milligan پدر مغرور و مغرور داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was a self-opinionated, overbearing tyrant, and he was the last man she should want to tangle with.
[ترجمه گوگل]او یک ظالم و خودپسند بود و آخرین مردی بود که او باید بخواهد با او درگیر شود
[ترجمه ترگمان]او یک ظالم مغرور و مغرور بود و آخرین مردی بود که باید با آن درهم گره خورده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She found him rude and overbearing.
[ترجمه گوگل]او او را گستاخ و مغرور یافت
[ترجمه ترگمان]او را خشن و مغرور یافته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. My husband can be quite overbearing with our son.
[ترجمه گوگل]شوهر من می تواند نسبت به پسر ما کاملاً زورگو باشد
[ترجمه ترگمان]شوهرم می تواند با پسرم بیش از حد تحقیرآمیز باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The overbearing Palais de Justice is his least-loved legacy, but the Cinquantenaire museum complex is worth a visit.
[ترجمه گوگل]کاخ عدالت‌خواه، میراثی است که کمتر مورد علاقه او قرار گرفته است، اما مجموعه موزه Cinquantenaire ارزش بازدید را دارد
[ترجمه ترگمان]کاخ عدلیه (Palais de Justice)میراث محبوب او است، اما مجموعه موزه Cinquantenaire ارزش دیدن را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The overbearing sophistication of conceptualism and minimalism did not guarantee success in art for anyone.
[ترجمه گوگل]پیچیدگی بیش از حد مفهوم گرایی و مینیمالیسم موفقیت در هنر را برای کسی تضمین نمی کرد
[ترجمه ترگمان]پیچیدگی بیش از حد of و مینیمالیسم، موفقیت در هنر برای هر کسی را تضمین نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. For Branson did not appear pompous, overbearing, practised or City-Slicker smooth in the manner of other captains of industry.
[ترجمه گوگل]از آنجایی که برانسون مانند دیگر کاپیتانان صنعت، پر زرق و برق، سرسخت، تمرین‌کرده یا سیتی‌اسلایکر صاف به نظر نمی‌رسید
[ترجمه ترگمان]برای برانسون به نظر نمی رسد که در رفتار سایر ناخدایان صنعت با شکوه، مغرور، اجرا کننده و یا شهر به ظاهر آرام به نظر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Some were less overtly overbearing, but no less effective in undermining their colleagues' confidence.
[ترجمه گوگل]برخی از آنها در تضعیف اعتماد به نفس همکارانشان کمتر غلبه داشتند
[ترجمه ترگمان]برخی کم تر آشکارا و گستاخ بودند، اما در برهم زدن اعتماد همکاران خود کم تر موثر نبودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Perhaps, Carew thought, some overbearing staff officer had once ruffled his feathers.
[ترجمه گوگل]شاید، کارو فکر می‌کرد، یک افسر پرخاشگر یک بار پرهای او را به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]افسر ستاد با لحن محکمی به او گفت: شاید یکی از افسران ستاد به زور پره ای خود را جمع کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A spoiled lamb will become an overbearing sheep.
[ترجمه NM] یک بره لوس به گوسفندی سطله گر تبدیل خواهد شد
|
[ترجمه گوگل]یک بره خراب تبدیل به گوسفندی می شود
[ترجمه ترگمان]یک بره لوس تبدیل به گوسفند overbearing خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He is never overbearing, though accustomed to command men in the utmost degree below him.
[ترجمه گوگل]او هرگز غالب نیست، هر چند عادت دارد به مردانی که در بالاترین درجه پایین تر از خود فرمان می دهد
[ترجمه ترگمان]او هیچ وقت مغرور و مغرور نیست، هر چند که عادت دارد مردان را در بالاترین درجه پایین تر از خود نشان دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The aging actress was very high-strung and overbearing.
[ترجمه گوگل]این بازیگر پیر زن بسیار قوی و غلبه بود
[ترجمه ترگمان]بازیگر سالخورده بسیار بلند و مغرور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مغرور (صفت)
presumptuous, swollen, arrogant, proud, haughty, swanky, snobbish, imperious, prideful, overbearing, assumptive, assured, bigheaded, swank, swelling, sniffy, high-hat, high-minded, hoity-toity, overweening, snippy, snotty, stuck-up, swashing, swollen-headed, toffee-nosed, uppish

از خود راضی (صفت)
presumptuous, smug, assuming, bumptious, cocky, overbearing, complacent, presuming, self-complacent, self-satisfied, self-pleased

قاطع (صفت)
decisive, definitive, final, decretive, decretory, categorical, overbearing, categoric, crucial, conclusive, incisive, trenchant, secant, magistral, unanswerable

غالب (صفت)
overbearing, dominant, conquering, prevailing, predominant, overcoming

منکوب گر (صفت)
overbearing

انگلیسی به انگلیسی

• pushy, bossy, domineering; arrogant
an overbearing person tries to make other people do what he or she wants in an unpleasant and forceful way.

پیشنهاد کاربران

مستبد و سلطه جو
مغرور و از خود راضی
غیرقابل تحمل
تو یه متن که من خوندم کمی معنی مثبتی داشت. مثل سرسخت که کنار صفت کاریزماتیک اومده بود
adjective disapproving
too confident and too determined to tell other people what to do, in a way that is unpleasant
صفت، ناپسند
بیش از حد مطمئن و مصمم برای گفتن به دیگران که چه کاری انجام دهند، به روشی ناخوشایند
...
[مشاهده متن کامل]

Milligan had a pompous, overbearing father.
"I can't stand my overbearing boss who always micromanages me. "
"My overbearing mother - in - law always tries to control our family decisions. "
"The overbearing heat made it difficult to enjoy the outdoor activities. "

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/overbearing
خودچسپندار
مستبد . سلطه جو. سلطه جویانه
مستبد
domineering, trying to control other people
domineering
از خود راضی مغرور
most of the people tell me that i am overbearing
مغرور، کسی که خود را می گیرد
سلطه جو
از خود راضی
مغرور، از خود راضی=====domineering
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس